فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P59
هیناه
الان منو نادیده گرفته بود ؟!
مشکوک به سویون که به رفتن تهیونگ زل زده بود چشم دوختم،تو کی هستی!
_عزیزم نمیخوای وسایلاتو هرچه زودتر جمع کنی؟
ای خدا اگه اون شرکت کوفتی ورشکست نمیشد مجبور نبودم یک سال همچین جایی رو تحمل کنم
لبخندی که بیشتر از روی اعصبانیت بود به روش زدمو وارد اتاق شدم...
بعد از چند ساعت جمع کردنو آوردن وسایل به طبقه پایین همه خسته روی صندلیا و کاناپه ولو شده بودن
با پام روی زمین ضرب گرفتم که همه نگاها چرخید به سمتم ، با حفظ خونسردی گفتم: امروز همه مرخصین زیادی خسته شدین ممنون.
با خوشحالی و خنده تشکری کردن،وارد اتاق شدم...کوچیکتر بود غیر قابل تحمل..سالن اینجا کوچیک بود و همه قرار بود بهم چسبیده کاراشونو بکنن
تهیونگ چند باری زنگ زده بود و من حالو حوصله جواب دادن نداشتم،درحال چیدن وسایلا بودم که سایه ای که جلوم افتاد باعث شد دست از کار بکشم
_هیناه؟
تهیونگ بود...من هنوز از دستش دلخور بودم
بی توجه بهش درحال مرتب کردن بودم که مچ دوتا دستمم گرفت
با جدیت گفت : چت شده؟
_چیزی نیست
خواستم مچ دستامو بکشم بیرون از دستش که محکم تر گرفتشون درد مچم باعث شد نگاهمو بدم به چشماش با صدای نسبتا بلندی گفت: جواب سوالمو نشنیدم؟!
با ناراحتی لب زدم : چرا اتاقمو دادی اون؟
نفس کلافه ای کشید و پشت کرد بهم
_ای خدا ای خداا از دست تو دختر
اخمامو تو هم کشیدم ، برگشت سمتمو گفت: تو بچه ای واسه اینجور چیزا قهر کنی و جواب منو ندی ؟ بگو ببینم خانم رییس؟
الان منو نادیده گرفته بود ؟!
مشکوک به سویون که به رفتن تهیونگ زل زده بود چشم دوختم،تو کی هستی!
_عزیزم نمیخوای وسایلاتو هرچه زودتر جمع کنی؟
ای خدا اگه اون شرکت کوفتی ورشکست نمیشد مجبور نبودم یک سال همچین جایی رو تحمل کنم
لبخندی که بیشتر از روی اعصبانیت بود به روش زدمو وارد اتاق شدم...
بعد از چند ساعت جمع کردنو آوردن وسایل به طبقه پایین همه خسته روی صندلیا و کاناپه ولو شده بودن
با پام روی زمین ضرب گرفتم که همه نگاها چرخید به سمتم ، با حفظ خونسردی گفتم: امروز همه مرخصین زیادی خسته شدین ممنون.
با خوشحالی و خنده تشکری کردن،وارد اتاق شدم...کوچیکتر بود غیر قابل تحمل..سالن اینجا کوچیک بود و همه قرار بود بهم چسبیده کاراشونو بکنن
تهیونگ چند باری زنگ زده بود و من حالو حوصله جواب دادن نداشتم،درحال چیدن وسایلا بودم که سایه ای که جلوم افتاد باعث شد دست از کار بکشم
_هیناه؟
تهیونگ بود...من هنوز از دستش دلخور بودم
بی توجه بهش درحال مرتب کردن بودم که مچ دوتا دستمم گرفت
با جدیت گفت : چت شده؟
_چیزی نیست
خواستم مچ دستامو بکشم بیرون از دستش که محکم تر گرفتشون درد مچم باعث شد نگاهمو بدم به چشماش با صدای نسبتا بلندی گفت: جواب سوالمو نشنیدم؟!
با ناراحتی لب زدم : چرا اتاقمو دادی اون؟
نفس کلافه ای کشید و پشت کرد بهم
_ای خدا ای خداا از دست تو دختر
اخمامو تو هم کشیدم ، برگشت سمتمو گفت: تو بچه ای واسه اینجور چیزا قهر کنی و جواب منو ندی ؟ بگو ببینم خانم رییس؟
۵.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.