تک پارتی جیمین
( درخواستی )
مین هی : من اومدم ( با صدای بلند )
مین هو : همسایه ها هم فهمیدن تو اومدی
مین هی : به جای مسخره بازی بیا اینا رو از دستم بگیر
مین هو : حوصله ندارم
مین هی : بیشعور…مردم هم برادر دارن منم برادر دارم…آخه تو چطور برادری ای که به هیچ دردی نمیخوری !
مین هو : نکه تو خیلی به درد بخوری
مین هی به سمت برادرش رفت و محکم زد تو سرش
مین هو : اخخخ دردم گرفت
مین هی : حقته
مامانشون : وای از دست شما…٢۴ ساعته در حال جر و بحث هستید
مین هی ، مین هو : مامان اول اون شروع کرد
مامانشون : وای چه هماهنگ…بسه دیگه برید به کاراتون برسید…منم برم که کار دارم
مین هی : چه کاری ؟!
مامانشون : قراره جیمین بیاد می خوام برای ناهار غذای مورد علاقش رو درست کنم
مین هی : جیمین قراره بیاد ؟!
مین هو : آره برای چی تعجب کردی ؟!
مین هی : هیچی همینجوری…من دیگه میرم توی اتاقم
مین هی
جیمین دوست صمیمی مین هو هست و همه ی اعضای خانواده از جمله من جیمین رو میشناسیم…وای خیلی خوشحالم قراره دوباره ببینمش…نمیدونم چم شده یک چند وقتیه که وقتی میبینمش یک جوری میشم…یک حس خاصی دارم…یک حس نا آشنا…ولی هرچی هست دوسش دارم❤️
در حال طراحی بودم که صدای زنگ رو شنیدم با ذوق رفتم به سمت در که چیزی یادم اومد و برگشتم سمت آینه یک نگاه به خودم انداختم بعد از اینکه مطمئن شدم خوبم سریع به سمت در رفتم و از اتاق خارج شدم
دوباره همون حس…با دیدنش قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن…وقتی نگاش افتاد به سمتم…توی اقیانوس چشماش غرق شدم
…..
در حال بستن موهام بودم که چشمم به ساعت افتاد
مین هی : وای دیرم شد
سریع کیفم رو از روی تخت برداشتم و با سرعت از اتاق خارج شدم داشتم به سمت در میرفتم که با حرف مین هو ایستادم و برگشتم به سمتش
مین هو : داری کجا میری ؟!
فکر می کردم تو اتاق مین هو باشند اما نه برعکس هردوشون روی مبل نشسته بودند و داشتند با تعجب به من نگاه می کردن
مین هی : کلاس دارم…داره دیرم میشه
مین هو : خب پس با ماشین برو تا دیرت…
جیمین وسط حرف مین هو پرید و گفت
جیمین : من میرسونمت
نگاهم رو بین جیمین و مین هو چرخوندم نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم داشت دیرم میشد با تردید گفتم
مین هی : اگر برات مشکلی نیست باشه
برقی توی چشمای جیمین زد و گفت
جیمین : نه چه مشکلی پس زود بریم تا دیرت نشه
مین هو هنوز توی شوک بود که سریع ازش خداحافظی کردیم و از خونه رفتیم بیرون
جیمین همونطوری که به جاده خیره شده بود و گفت
جیمین : تا حالا عاشق شدی ؟
مین هی : اره…خودت چی تا حالا عاشق شدی ؟!
به جیمین خیره شده بودم و منتظر جوابش بودم که با جوابی که داد ناراحت به جاده خیره شدم
جیمین : آره یک مدتیه که از یک دختری خوشم میاد
اگر یک درصد احتمال میدادم جیمین عاشقم میشه همون یک درصد هم از بین رفت…به اون دختر حسودیم میشد…میخواستم بدونم اون دختر خوش شانس چجور آدمیه پس پرسیدم
مین هی : چجور آدمیه ؟!
جیمین : خب اون بامزه،پر انرژی و البته خیلی خوشگله
جیمین نگاهی به مین هی کرد و لبخندی زد و ادامه داد
جیمین : موهای موج دار مشکیش بوی خیلی خوبی میده دلم میخواد محکم بغلش کنم و بوش رو توی ریه هام بکشم…اون چشمای بزرگ قهوه ایش…
موهای موج دار مشکی ، چشمای درشت قهوه ای اینا همش شبیه منه…نکنه…
با تعجب برگشتم و به جیمین نگاه کردم که توی چشمام نگاه کرد و ادامه داد
جیمین : دلم می خواد به چشماش خیره بشم…حتی اگر سال ها به چشماش خیره بشم باز هم خسته نمیشم
با تعجب به جیمین خیره شده بودم که ماشین ایستاد به مقصد رسیده بودیم
جیمین : اسمش مین هی هست…اسم قشنگیه نه ؟…به نظرت اگر بهش بگم که عاشقشم اون درخواستم رو قبول میکنه ؟
لبخندی زدم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم
مین هی : به نظر من که حتما قبول میکنه
جیمین هم متقابلا لبخندی زد که دستگیره ماشین رو فشار دادم و در باز شد خواستم از ماشین پیاده بشم که چیزی یادم اومد و برگشتم و گونه ی جیمین رو بوسیدم و بعد سریع از ماشین پیاده شدم
امیدوارم از فیک خوشتون اومده باشه
مین هی : من اومدم ( با صدای بلند )
مین هو : همسایه ها هم فهمیدن تو اومدی
مین هی : به جای مسخره بازی بیا اینا رو از دستم بگیر
مین هو : حوصله ندارم
مین هی : بیشعور…مردم هم برادر دارن منم برادر دارم…آخه تو چطور برادری ای که به هیچ دردی نمیخوری !
مین هو : نکه تو خیلی به درد بخوری
مین هی به سمت برادرش رفت و محکم زد تو سرش
مین هو : اخخخ دردم گرفت
مین هی : حقته
مامانشون : وای از دست شما…٢۴ ساعته در حال جر و بحث هستید
مین هی ، مین هو : مامان اول اون شروع کرد
مامانشون : وای چه هماهنگ…بسه دیگه برید به کاراتون برسید…منم برم که کار دارم
مین هی : چه کاری ؟!
مامانشون : قراره جیمین بیاد می خوام برای ناهار غذای مورد علاقش رو درست کنم
مین هی : جیمین قراره بیاد ؟!
مین هو : آره برای چی تعجب کردی ؟!
مین هی : هیچی همینجوری…من دیگه میرم توی اتاقم
مین هی
جیمین دوست صمیمی مین هو هست و همه ی اعضای خانواده از جمله من جیمین رو میشناسیم…وای خیلی خوشحالم قراره دوباره ببینمش…نمیدونم چم شده یک چند وقتیه که وقتی میبینمش یک جوری میشم…یک حس خاصی دارم…یک حس نا آشنا…ولی هرچی هست دوسش دارم❤️
در حال طراحی بودم که صدای زنگ رو شنیدم با ذوق رفتم به سمت در که چیزی یادم اومد و برگشتم سمت آینه یک نگاه به خودم انداختم بعد از اینکه مطمئن شدم خوبم سریع به سمت در رفتم و از اتاق خارج شدم
دوباره همون حس…با دیدنش قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن…وقتی نگاش افتاد به سمتم…توی اقیانوس چشماش غرق شدم
…..
در حال بستن موهام بودم که چشمم به ساعت افتاد
مین هی : وای دیرم شد
سریع کیفم رو از روی تخت برداشتم و با سرعت از اتاق خارج شدم داشتم به سمت در میرفتم که با حرف مین هو ایستادم و برگشتم به سمتش
مین هو : داری کجا میری ؟!
فکر می کردم تو اتاق مین هو باشند اما نه برعکس هردوشون روی مبل نشسته بودند و داشتند با تعجب به من نگاه می کردن
مین هی : کلاس دارم…داره دیرم میشه
مین هو : خب پس با ماشین برو تا دیرت…
جیمین وسط حرف مین هو پرید و گفت
جیمین : من میرسونمت
نگاهم رو بین جیمین و مین هو چرخوندم نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم داشت دیرم میشد با تردید گفتم
مین هی : اگر برات مشکلی نیست باشه
برقی توی چشمای جیمین زد و گفت
جیمین : نه چه مشکلی پس زود بریم تا دیرت نشه
مین هو هنوز توی شوک بود که سریع ازش خداحافظی کردیم و از خونه رفتیم بیرون
جیمین همونطوری که به جاده خیره شده بود و گفت
جیمین : تا حالا عاشق شدی ؟
مین هی : اره…خودت چی تا حالا عاشق شدی ؟!
به جیمین خیره شده بودم و منتظر جوابش بودم که با جوابی که داد ناراحت به جاده خیره شدم
جیمین : آره یک مدتیه که از یک دختری خوشم میاد
اگر یک درصد احتمال میدادم جیمین عاشقم میشه همون یک درصد هم از بین رفت…به اون دختر حسودیم میشد…میخواستم بدونم اون دختر خوش شانس چجور آدمیه پس پرسیدم
مین هی : چجور آدمیه ؟!
جیمین : خب اون بامزه،پر انرژی و البته خیلی خوشگله
جیمین نگاهی به مین هی کرد و لبخندی زد و ادامه داد
جیمین : موهای موج دار مشکیش بوی خیلی خوبی میده دلم میخواد محکم بغلش کنم و بوش رو توی ریه هام بکشم…اون چشمای بزرگ قهوه ایش…
موهای موج دار مشکی ، چشمای درشت قهوه ای اینا همش شبیه منه…نکنه…
با تعجب برگشتم و به جیمین نگاه کردم که توی چشمام نگاه کرد و ادامه داد
جیمین : دلم می خواد به چشماش خیره بشم…حتی اگر سال ها به چشماش خیره بشم باز هم خسته نمیشم
با تعجب به جیمین خیره شده بودم که ماشین ایستاد به مقصد رسیده بودیم
جیمین : اسمش مین هی هست…اسم قشنگیه نه ؟…به نظرت اگر بهش بگم که عاشقشم اون درخواستم رو قبول میکنه ؟
لبخندی زدم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم
مین هی : به نظر من که حتما قبول میکنه
جیمین هم متقابلا لبخندی زد که دستگیره ماشین رو فشار دادم و در باز شد خواستم از ماشین پیاده بشم که چیزی یادم اومد و برگشتم و گونه ی جیمین رو بوسیدم و بعد سریع از ماشین پیاده شدم
امیدوارم از فیک خوشتون اومده باشه
۱۴۳.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.