رمان عاشقم باش☺💜
Part 48
خلاصه ایزابلا و دیانا خیلی باهم صمیمی شدن و بعد چند دقیقه ایزابلا رفت
من:خانوم خوشگله انگلیسیتم خوبه
دیانا:هه کجاشو دیدی رشتم تو دانشگاه زبان انگلیسی بوده ها
من:نه بابا ایول
دیانا
من:بله همچین پارتنر خفنی داری😎😛
ارسلان:خوش به حالمه
من:اره خیلی خوش به حالته
بعد نیم ساعت شام اوردن ساعت 21
بعد شام یه خورده اونجا با پانیذ و عسل چرخیدیم تو سالناش
پانیذ:اره خلاصه بعد اینجا همش مال خودشونه خو؟تازه به نام ایزابلاس و خواهر بزرگش
عسل:ووویییی خدا ولی دختر خوبی بود ازین دیانای سلیطه که برای ارسلان بهتر بود😂😂😂
من:خفه شوووو گمشووووو از جلو چشمامممممم
عسل:خب حالا😂
بچه ها رفتن برای پذیرایی تو نشستن منم دنبال ارسلان میگشتم رفتم تو حیاط اونجا دیدمش اون پشت
رفتم کنارش نشستم
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
خلاصه ایزابلا و دیانا خیلی باهم صمیمی شدن و بعد چند دقیقه ایزابلا رفت
من:خانوم خوشگله انگلیسیتم خوبه
دیانا:هه کجاشو دیدی رشتم تو دانشگاه زبان انگلیسی بوده ها
من:نه بابا ایول
دیانا
من:بله همچین پارتنر خفنی داری😎😛
ارسلان:خوش به حالمه
من:اره خیلی خوش به حالته
بعد نیم ساعت شام اوردن ساعت 21
بعد شام یه خورده اونجا با پانیذ و عسل چرخیدیم تو سالناش
پانیذ:اره خلاصه بعد اینجا همش مال خودشونه خو؟تازه به نام ایزابلاس و خواهر بزرگش
عسل:ووویییی خدا ولی دختر خوبی بود ازین دیانای سلیطه که برای ارسلان بهتر بود😂😂😂
من:خفه شوووو گمشووووو از جلو چشمامممممم
عسل:خب حالا😂
بچه ها رفتن برای پذیرایی تو نشستن منم دنبال ارسلان میگشتم رفتم تو حیاط اونجا دیدمش اون پشت
رفتم کنارش نشستم
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۰.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.