پارت ۱۲
پارت ۱۲
شب:
سوجین:مامان کی میخواد بیاد
ات:یادته رفتیم مغازه اون آقائه کمکت کرد و دوست قدیمیه من بود اون بادخترش میاد
سوجین:آها
یونا:بابا بدون مامان کجا میخوایم بریم
تهیونگ:میخوایم بریم پیش اون خانمه ک یه پسر داشت دوست قدیمیم بود پیش اون
یونا:باشه
تهیونگ ویو: با یونا حاضر شدیم ک سانا گفت کجا میرید گفتم پارک بهش نگفتم ک میخوایم بریم پیش ات چون صد درصد اعصبانی میشه و غر میزنه راه افتادیم و رسیدیم خونه ات در زدم و ات در و باز کرد
ات:س..سلام
تهیونگ:سلام
ات:سلام دختر خوشگل اسمت چیه عزیزم
یونا:اسمم یونائه
ات:چه اسم خوشگلی
یوجین:سلام
تهیونگ:سلام خوشتیپ چطوری
یوجین:مرسی خوبم
ات:بیاید تو
تهیونگ:آها باش ممنون
تهیونگ:خب یوجین به چه چیز هایی علاقه داری
یوجین:عاشق ماشین بازی و بسکتبالم
تهیونگ:اتفاقا منم بسکتبال بازی میکنم یه روز بیا باهم بریم
یوجین:میشه مامان با عمو بسکتبال بازی کنم
ات:ببینم چی میشه
یوجین:مامااااان لطفا 🥺
تهیونگ: ات لطفا فقط یبار
ات:باشه
یوجین:اخجونننننننن
یوجین:یونا تو چقدر شبیه مامان منی
یونا:نخیرم من شبیه مامان خودمم
ادمین:ته و ات به هم نگاه کردن
ات ویو:یهو بغضم گرفت و دیگه نتونستم تحمل کنم
ات:ب.. ببخشید... م.....ن....باید برم دستشویی ( و سریع رفت دستشویی )
ات ویو: رفتم تو دستشویی کلی گریه کردم چرا دختر من باید یکی ..حق.دیگه رو مامانش بدونه
ته ویو:متوجه بغض ات شدم نمیدونم یجوری شد قلبم اره من هنوزم ات رو دوست دارم
ات ویو:ارایشم رو درست کردم و بر گشتم
ات:ببخشید ( نشست )
یونا:بابایی من خوابم میاد و دلم برا مامان تنگ شده بریم خونه
یونا:بابا کب میریم دلم برای مامان تنگ شده
ات ویو:منظورش از مامان چی بود یعنی مربوط میشه به حلقه ای ک دست تهیونگ بود همون موقع یه پیامی به گوشیم اومد میخواستم چک کنم که حواسم به تهیونگ پرت شد
تهیونگ:باشه وسایلت و بردار بریم
ات:تهیونگ میشه یه دقیقه با من بیای
تهیونگ:باش
ات:جریان مامان چیه ها؟
تهیونگ:۶ ماه بعد از طلاق مامانم اسرار کرد ک باید با دختر عمت ازدواج کنی من قبول نکردم ولی باز هی اسرار کرد یونا هم سنی نداشت و احتیاج به یک مادر داشت منم قبول کردم نمیدونستم ک قرار دوباره هم و ببینیم
ات:من باید برم ( بغض )
ادمین:ات رفت توسالن تهیونگ هم اومد
یونا:بریم بابا
تهیونگ:باشه بریم
ات:میموندید یکم
تهیونگ:نه دیگه بریم
ات:باشه
خداحافظ یونا
یوجین:خداحافظ عمو و یونا
یونا:بایییی
شب:
سوجین:مامان کی میخواد بیاد
ات:یادته رفتیم مغازه اون آقائه کمکت کرد و دوست قدیمیه من بود اون بادخترش میاد
سوجین:آها
یونا:بابا بدون مامان کجا میخوایم بریم
تهیونگ:میخوایم بریم پیش اون خانمه ک یه پسر داشت دوست قدیمیم بود پیش اون
یونا:باشه
تهیونگ ویو: با یونا حاضر شدیم ک سانا گفت کجا میرید گفتم پارک بهش نگفتم ک میخوایم بریم پیش ات چون صد درصد اعصبانی میشه و غر میزنه راه افتادیم و رسیدیم خونه ات در زدم و ات در و باز کرد
ات:س..سلام
تهیونگ:سلام
ات:سلام دختر خوشگل اسمت چیه عزیزم
یونا:اسمم یونائه
ات:چه اسم خوشگلی
یوجین:سلام
تهیونگ:سلام خوشتیپ چطوری
یوجین:مرسی خوبم
ات:بیاید تو
تهیونگ:آها باش ممنون
تهیونگ:خب یوجین به چه چیز هایی علاقه داری
یوجین:عاشق ماشین بازی و بسکتبالم
تهیونگ:اتفاقا منم بسکتبال بازی میکنم یه روز بیا باهم بریم
یوجین:میشه مامان با عمو بسکتبال بازی کنم
ات:ببینم چی میشه
یوجین:مامااااان لطفا 🥺
تهیونگ: ات لطفا فقط یبار
ات:باشه
یوجین:اخجونننننننن
یوجین:یونا تو چقدر شبیه مامان منی
یونا:نخیرم من شبیه مامان خودمم
ادمین:ته و ات به هم نگاه کردن
ات ویو:یهو بغضم گرفت و دیگه نتونستم تحمل کنم
ات:ب.. ببخشید... م.....ن....باید برم دستشویی ( و سریع رفت دستشویی )
ات ویو: رفتم تو دستشویی کلی گریه کردم چرا دختر من باید یکی ..حق.دیگه رو مامانش بدونه
ته ویو:متوجه بغض ات شدم نمیدونم یجوری شد قلبم اره من هنوزم ات رو دوست دارم
ات ویو:ارایشم رو درست کردم و بر گشتم
ات:ببخشید ( نشست )
یونا:بابایی من خوابم میاد و دلم برا مامان تنگ شده بریم خونه
یونا:بابا کب میریم دلم برای مامان تنگ شده
ات ویو:منظورش از مامان چی بود یعنی مربوط میشه به حلقه ای ک دست تهیونگ بود همون موقع یه پیامی به گوشیم اومد میخواستم چک کنم که حواسم به تهیونگ پرت شد
تهیونگ:باشه وسایلت و بردار بریم
ات:تهیونگ میشه یه دقیقه با من بیای
تهیونگ:باش
ات:جریان مامان چیه ها؟
تهیونگ:۶ ماه بعد از طلاق مامانم اسرار کرد ک باید با دختر عمت ازدواج کنی من قبول نکردم ولی باز هی اسرار کرد یونا هم سنی نداشت و احتیاج به یک مادر داشت منم قبول کردم نمیدونستم ک قرار دوباره هم و ببینیم
ات:من باید برم ( بغض )
ادمین:ات رفت توسالن تهیونگ هم اومد
یونا:بریم بابا
تهیونگ:باشه بریم
ات:میموندید یکم
تهیونگ:نه دیگه بریم
ات:باشه
خداحافظ یونا
یوجین:خداحافظ عمو و یونا
یونا:بایییی
۱۱.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.