چند شاتی * جین * شات 3
سوجین : کی بود مامان ؟
مامان : یکی از دوست های صمیمیم بود دخترم
سوجین : اوهوم
* جین ویو *
سریع عین برق و باد لباس پوشیدم و رفتم به نزدیک ترین گل فروشی یه دست گل بزرگ رز گرفتم برای سوجین ...... رسیدم به خونه مامانش زنگ در رو زدم که باباش باز کرد :
بابا ی سوجین : سلام پسرم خوبی ؟
جین : سلام پدر جان بله .... شما چطورید ؟
بابا ی سوجین : منم همینطور .... بیا داخل دم در بده
رفتم داخل که گفتم : همسر عزیزم کجاست که سرم رو برگردونم دیدم توی آشپز خونه داره آب میخوره که با دیدنه من خشکش زد و آب پرید تو گلوش که باباش آروم میکوبید پشتش :
بابا ی سوجین : خوبی دخترم ؟
سوجین : خوبم بابا ..... ( با عصبانیت رو به بابام گفتم ) این اینجا چیکار میکنه ؟
بابا ی سوجین : ااااا دخترم زشته اون شوهرته
سوجین : ولی من با اون هیچ نسبتی ندارم
اینو که گفتم صدای شکسته شدن قلب جین رو شنیدم از این حرفم پشیمون شدم ولی به روی خودم نیاوردم برای همین رفتم توی اتاقم
دیدم مامان سوجین از اتاقش اومد بیرون تعضیم کردم و یه سلامی کردم
مامان سوجین : رفتم تا اتاقش ؟
جین : بله رفتم ( با ناراحتی )
مامان سوجین : برو تو اتاقش
جین : اما...
مامان سوجین : اما بی اما برو از دلش درار ( چشمک )
جین : میدونم منظورتون چیه اما اینجا نمیشه
مامان سوجین : ما میخوایم بریم بیرون شما ها راحت باشید ( چشمک دوباره )
جین : اوکی ممنون
رفتم تو اتاق که .....
ادامه دارد...........
مامان : یکی از دوست های صمیمیم بود دخترم
سوجین : اوهوم
* جین ویو *
سریع عین برق و باد لباس پوشیدم و رفتم به نزدیک ترین گل فروشی یه دست گل بزرگ رز گرفتم برای سوجین ...... رسیدم به خونه مامانش زنگ در رو زدم که باباش باز کرد :
بابا ی سوجین : سلام پسرم خوبی ؟
جین : سلام پدر جان بله .... شما چطورید ؟
بابا ی سوجین : منم همینطور .... بیا داخل دم در بده
رفتم داخل که گفتم : همسر عزیزم کجاست که سرم رو برگردونم دیدم توی آشپز خونه داره آب میخوره که با دیدنه من خشکش زد و آب پرید تو گلوش که باباش آروم میکوبید پشتش :
بابا ی سوجین : خوبی دخترم ؟
سوجین : خوبم بابا ..... ( با عصبانیت رو به بابام گفتم ) این اینجا چیکار میکنه ؟
بابا ی سوجین : ااااا دخترم زشته اون شوهرته
سوجین : ولی من با اون هیچ نسبتی ندارم
اینو که گفتم صدای شکسته شدن قلب جین رو شنیدم از این حرفم پشیمون شدم ولی به روی خودم نیاوردم برای همین رفتم توی اتاقم
دیدم مامان سوجین از اتاقش اومد بیرون تعضیم کردم و یه سلامی کردم
مامان سوجین : رفتم تا اتاقش ؟
جین : بله رفتم ( با ناراحتی )
مامان سوجین : برو تو اتاقش
جین : اما...
مامان سوجین : اما بی اما برو از دلش درار ( چشمک )
جین : میدونم منظورتون چیه اما اینجا نمیشه
مامان سوجین : ما میخوایم بریم بیرون شما ها راحت باشید ( چشمک دوباره )
جین : اوکی ممنون
رفتم تو اتاق که .....
ادامه دارد...........
۱۰.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.