کتابخونه ی جادویی پارت اخر
الان سه ماه داره از رابطه ی منو هوپ میگذره خیلی باهام عالیه اما میدونم از بار متنفره اما امروز قرار با دوست مایا برم بار
پرش به توی بار*
من کلا الکل خور نبودم فقط درو برو نگا میکردم بعد اینکه با هوبی وارد رابطه شدم دیگه تو خونش زندگی میکنم اما نههههههه ساعت 12شبه از مایا خدافظی کردمو تاکسی گرفتم رفتم خونه وقتی درو باز کردم با قیافه اعصبیه هوپ مواجه شدم گفت
هوپی: خانوم تا این موقع شب کجا بودن؟
منم مونده بودم امد نزدیکو بوم کرد و گفت
هوپی: بار بودی؟
ات: اره
که هوپی دستمو گرفتو(خودتون تصور کنید)
{10 سال بعد}
دایون: اوما یعنی انقدر عاشقانه؟
نایون: راست میگه
ات: اره عزیزم
هوپی: ما اینطوری باعم اشنا شدیم:)
(فقط قسمت بارو نگفتن =Р)
ـــــــــــــــــــــ✧پایان✧ـــــــــــــــــــــ.
پرش به توی بار*
من کلا الکل خور نبودم فقط درو برو نگا میکردم بعد اینکه با هوبی وارد رابطه شدم دیگه تو خونش زندگی میکنم اما نههههههه ساعت 12شبه از مایا خدافظی کردمو تاکسی گرفتم رفتم خونه وقتی درو باز کردم با قیافه اعصبیه هوپ مواجه شدم گفت
هوپی: خانوم تا این موقع شب کجا بودن؟
منم مونده بودم امد نزدیکو بوم کرد و گفت
هوپی: بار بودی؟
ات: اره
که هوپی دستمو گرفتو(خودتون تصور کنید)
{10 سال بعد}
دایون: اوما یعنی انقدر عاشقانه؟
نایون: راست میگه
ات: اره عزیزم
هوپی: ما اینطوری باعم اشنا شدیم:)
(فقط قسمت بارو نگفتن =Р)
ـــــــــــــــــــــ✧پایان✧ـــــــــــــــــــــ.
۳.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.