فیک وضعیت سیاه و سفید پارت۱🍷
( فراموش کردم بگم مادر ات مرده💔)
خدمتکار: خانم خانم خانم خانمممم
ات: بله😪😪
خدمتکار: خانم مدرستون دیر میشه
ات: ( نگاهی به ساعت کردم)
ات: ساعت ۴:۳۰ صبح😐😐که؟😪😪
خدمتکار: خانم خودتون گفتین دیشب بیدارتون کنم این ساعت
ات: 😐😐راست میگی ببخشید😪😪خوابالو بودم نفهمیدم
خدمتکار: خانم انقدر به من نگید لطفا ببخشید من خدمتکار شما هستم
ات:ببخشید یعنی چیز😅باش
از زبان ات
با خوابالودگی رفتم حمام یک حمام نیم ساعته گرفتم در اومد
بعدش داشتم موهام خشک میکردم یک لیوان شیر قهوه خوردم تو اتاقم یک یخچال کوچیک بود قهوه سازم
داشتم قهوم هینطور می خوردم لباس راحتی پوشیدم شروع کردم به درس خوندن
تا ساعت ۶ صبح بعدش خدمتکار صبحانه آورد تو اتاق من خوردم لباسام پوشیدم وسایل مدرسم چون امتحان داشتم ۳ تا خودکار آبی از قبل آماده بود رفتم پایین
پایان از زبان ات
ات: سلام پدر
پدر ات: سلام ات
ات: من رفتم خداحافظ پدر
پدر ات: امروز آخرین امتحانت درسته؟
ات: بله پدر بعدشم کلاسای تابستانی که تو هفته ۲ روز
پدر ات: باش فقط امشب مهمون داریم
ات: کی
پدر ات: خانواده کیم هستن
ات: باش پدر خداحافظ
از زبان ات
سریع سوار ماشین شدم راننده منو رسوند دم در مدرسه
رفتم سر جلسه امتحان نشستم کسی نبود من زود اومده بودم
پایان از زبان ات
استاد: سلام ات😊
ات: سلام استاد
استاد: خیلی زود اومدی
ات: می خواستم به موقع سرکلاس آماده باشم
استاد: امیدوارم همیشه موفق باشی
ات: ممنون استاد
از زبان ات
یک نیم ساعت گذشت بعد بچه ها اومدن
بعدش برگه ها را پخش کردن
منم کلی خونده بودم برای همین تا برگه رسیدم دستم فقط می نوشتم تند تند
زمان امتحان ۱ ساعت بود ولی من ۲۵ دقیقه تمام کردم
برگم دادم به استادم که..
خدمتکار: خانم خانم خانم خانمممم
ات: بله😪😪
خدمتکار: خانم مدرستون دیر میشه
ات: ( نگاهی به ساعت کردم)
ات: ساعت ۴:۳۰ صبح😐😐که؟😪😪
خدمتکار: خانم خودتون گفتین دیشب بیدارتون کنم این ساعت
ات: 😐😐راست میگی ببخشید😪😪خوابالو بودم نفهمیدم
خدمتکار: خانم انقدر به من نگید لطفا ببخشید من خدمتکار شما هستم
ات:ببخشید یعنی چیز😅باش
از زبان ات
با خوابالودگی رفتم حمام یک حمام نیم ساعته گرفتم در اومد
بعدش داشتم موهام خشک میکردم یک لیوان شیر قهوه خوردم تو اتاقم یک یخچال کوچیک بود قهوه سازم
داشتم قهوم هینطور می خوردم لباس راحتی پوشیدم شروع کردم به درس خوندن
تا ساعت ۶ صبح بعدش خدمتکار صبحانه آورد تو اتاق من خوردم لباسام پوشیدم وسایل مدرسم چون امتحان داشتم ۳ تا خودکار آبی از قبل آماده بود رفتم پایین
پایان از زبان ات
ات: سلام پدر
پدر ات: سلام ات
ات: من رفتم خداحافظ پدر
پدر ات: امروز آخرین امتحانت درسته؟
ات: بله پدر بعدشم کلاسای تابستانی که تو هفته ۲ روز
پدر ات: باش فقط امشب مهمون داریم
ات: کی
پدر ات: خانواده کیم هستن
ات: باش پدر خداحافظ
از زبان ات
سریع سوار ماشین شدم راننده منو رسوند دم در مدرسه
رفتم سر جلسه امتحان نشستم کسی نبود من زود اومده بودم
پایان از زبان ات
استاد: سلام ات😊
ات: سلام استاد
استاد: خیلی زود اومدی
ات: می خواستم به موقع سرکلاس آماده باشم
استاد: امیدوارم همیشه موفق باشی
ات: ممنون استاد
از زبان ات
یک نیم ساعت گذشت بعد بچه ها اومدن
بعدش برگه ها را پخش کردن
منم کلی خونده بودم برای همین تا برگه رسیدم دستم فقط می نوشتم تند تند
زمان امتحان ۱ ساعت بود ولی من ۲۵ دقیقه تمام کردم
برگم دادم به استادم که..
۶۳.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.