پارت سوم فرار 🖤⛓️
اومدم در دستشویی زد
_ من گشنمه زود باش بیا بیرون
اومدم بیرون نگاش کردم نشسته بود رو مبل رفتم تو اشپز خونه غذا آوردم گذاشتم رو میز
ا/ت : نمیخوای اسمت بهم بگی ؟
اومد نشست سر میز
_اسمم نامجونه
ا/ت : تا اسمش به گوشم خورد دستام شروع کرد به لرزیدن
ذهن ا/ت : امکان نداره اون اون کیم نامجون نیست همونی که همه ازش میترسن حتی پلیسا مافیا کل کره زیر دستشه حتی حتی میگن دیک خیلی بزرگی داره
نامجون : کمتر منحرف باش
ا/ت : یااا تو میتونی مغزم بخونی ؟
نامجون : قیافت داد میزنه به چی فکر میکنی
ا/ت: ایششش
نامجون : دوست پسر داری ؟
ا/ت: نه ندارم
نامجون : پس یه مدت به همه بگو من دوست پسرتم
ا/ت: عمرن بخوام یه بیمار روانی دوست پسرم باشه
سگی نگام کرد که حرفم خوردم
نامجون : گوشه لبت پاک کن
ا/ت : کجاش
نامجون با انگشتش پاکش کرد
نامجون : خونت از این به بعد عوض میشه میای خونه من زندگی کنی
ا/ت : چرا داری این کارا میکنی
نامجون : چون میخوام زنم شی
ا/ت : وایسا تو داری میگی من باید زنت شم یعنی داری ازم همینجور بدون آشنایی خواستگاری میکنی ؟
نامجون : اومم اینجوری فکر کن
ا/ت: من از مردای خطرناک خوشم نمیاد
نامجون ابرو بالا انداخت
ا/ت: خب تو فرق داری نگا در دیوار میکردم که خندید
بعد از غذا داشتم لباسام جمع میکردم دیدم داره کتاب میخونه اون خیلی جذابه وایسا وایسا اون بازم دیونس دست بزنم داره
نامجون نگاش کرد که ا/ت به زور لبخند زد شب که نامجون خواب بود دست پاش بست که کاری نکنه وقتی صبح پاشد دید رو مبله محکم نامجون بغل کرده ولم نمیکنه دستشم زیر تیشرتشه از رو مبل افتاد
ا/ت : یا خدااااااا
نامجون : خوشگذشت دیشب لیدی
ا/ت : منظورت چیه
یادش اومد : با سینه های نامجون داشت ور میرفت بازوهاش فشار میداد لپش میبوسید
سریع قرمز شد
ا/ت : ب ب بین خواب بیداری بودممممم
نامجون : تو راست میگی وسایلت جمع کن میرم بیرون برمیگردم
_ من گشنمه زود باش بیا بیرون
اومدم بیرون نگاش کردم نشسته بود رو مبل رفتم تو اشپز خونه غذا آوردم گذاشتم رو میز
ا/ت : نمیخوای اسمت بهم بگی ؟
اومد نشست سر میز
_اسمم نامجونه
ا/ت : تا اسمش به گوشم خورد دستام شروع کرد به لرزیدن
ذهن ا/ت : امکان نداره اون اون کیم نامجون نیست همونی که همه ازش میترسن حتی پلیسا مافیا کل کره زیر دستشه حتی حتی میگن دیک خیلی بزرگی داره
نامجون : کمتر منحرف باش
ا/ت : یااا تو میتونی مغزم بخونی ؟
نامجون : قیافت داد میزنه به چی فکر میکنی
ا/ت: ایششش
نامجون : دوست پسر داری ؟
ا/ت: نه ندارم
نامجون : پس یه مدت به همه بگو من دوست پسرتم
ا/ت: عمرن بخوام یه بیمار روانی دوست پسرم باشه
سگی نگام کرد که حرفم خوردم
نامجون : گوشه لبت پاک کن
ا/ت : کجاش
نامجون با انگشتش پاکش کرد
نامجون : خونت از این به بعد عوض میشه میای خونه من زندگی کنی
ا/ت : چرا داری این کارا میکنی
نامجون : چون میخوام زنم شی
ا/ت : وایسا تو داری میگی من باید زنت شم یعنی داری ازم همینجور بدون آشنایی خواستگاری میکنی ؟
نامجون : اومم اینجوری فکر کن
ا/ت: من از مردای خطرناک خوشم نمیاد
نامجون ابرو بالا انداخت
ا/ت: خب تو فرق داری نگا در دیوار میکردم که خندید
بعد از غذا داشتم لباسام جمع میکردم دیدم داره کتاب میخونه اون خیلی جذابه وایسا وایسا اون بازم دیونس دست بزنم داره
نامجون نگاش کرد که ا/ت به زور لبخند زد شب که نامجون خواب بود دست پاش بست که کاری نکنه وقتی صبح پاشد دید رو مبله محکم نامجون بغل کرده ولم نمیکنه دستشم زیر تیشرتشه از رو مبل افتاد
ا/ت : یا خدااااااا
نامجون : خوشگذشت دیشب لیدی
ا/ت : منظورت چیه
یادش اومد : با سینه های نامجون داشت ور میرفت بازوهاش فشار میداد لپش میبوسید
سریع قرمز شد
ا/ت : ب ب بین خواب بیداری بودممممم
نامجون : تو راست میگی وسایلت جمع کن میرم بیرون برمیگردم
۲۰.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.