I'm nothing without you part 4
ساعت ۶:۳۰ صبح بود که تصمیم گرفت پاشه.حتی اگه قرار بود فردا بیاد باید خونه رو یکمی مرتب میکرد اما شاید همهی اینا بهونهای بیش نبود تا از هیجان کودکانش کم کنه. بعد از خوردن صبحونه شروع به تمیز کاری کرد و تمام پذیرایی رو که تو این چند روز شبیه انباری شده بود،مرتب کرد
_آی خدا کمرم
همونطور که با خودش حرف میزد تصمیم گرفت از یکی بخواد که یکم کمکش کنه
_اوف چرا انقدر کار خونه رو مخه؟نمیشد فقط اراده میکردی همه جا تمیز میشد؟
گوشی رو از روی اپن برداشت و بازش کرد اما با دیدن پیام هوسوک که برای شش ساعت قبل بود لبخندی زد و خوندش:《عشقم،من دارم میام شاید ساعت ۱۲ اونجا باشم،به غذای خوب برام درست کن♡》
و سریعا شمارهی جینو گرفت
_الو؟
با شنیدن صدای خوابآلودش خنده بی صدایی کرد
_جین هیونگ؟خواب بودی؟
جین همونطور که روی تخت دراز کشیده بود با چشمای بسته جواب داد
_چی شده که الان زنگ زدی؟نمیگی شاید طرف خواب باشه؟
_ببخشید هیونگ میخواستم بگم میتونی کمکم کنی؟
از روی پهلو به پشت دراز کشید و کلافه گفت
_همیشه همینی جیمین آدمو جون به لب میکنی.چی میخوای بگو
نگاهی به ساعت انداخت که ۸:۳۰ رو نشون میداد و گفت
_امروز هوسوک میاد،میتونی یکم تو کارای خونه کمکم کنی؟
.
.
بعد از غلتی که تو جاش زد به جونگکوک برخورد که پشت بهش خوابیده بود.دستش رو دور کمرش حلقه کرد و عطر گردنش رو بو کشید.چند ثانیهای همونطوری موند اما بعد چشماش رو باز کردو به ساعت نگاه کرد.روی آرنجش بلند شد و چهرهی غرق در خواب کوک رو دید،نزدیک رفت و در گوشش با صدای آرامشبخشش گفت
_کوک،نمیخوای بیدارشی؟
اما کوک تنها به سمت تهیونگ به پهلو خوابید و چشماش رو باز هم نکرد
_هیچ میدونی ساعت چنده؟ دوازدهه
اخماش رو تو هم برد و با صدای خفهای گفت _دروغ نگو،ما هیچوقت انقدر نمیخوابیم
تهیونگ لبخندی زد و نزدیک کوک رفت _واقعا میخوای کل روز رو بخوابی؟من واسه امروز کلی برنامه دارم
بالاخره چشماش رو باز کرد و اون تصویر زیبا رو دید.تهیونگی با موهای شلخته که جلوی صورتش بود و نور به چشمای قهوهای رنگش میتابید.دستش رو جلو برد و لای موهاش فرو کرد
_عاشقتم
تهیونگ از اعتراف یهویی جونگکوک خندهای کرد و گونش رو نوازش کرد
_منم عاشقتم
کوک لبخندی زد و گفت:_برنامت چیه؟
تهیونگ روی تخت نشست و گفت
_بریم؟ شهر بازی،ولی قبلش توی بازار بچرخیم و کلی چیز بخریم،نظرت چیه؟
شرط برای هر پارت از این به بعد ۱۵ تا لایکه
امیدوارم این پارتو دوست داشته باشین🌸
#تهکوک #جونگکوک #تهیونگ #نامجون #سوکجین #یونگی #شوگا #جیمین #جیهوپ #یونمین #هوپمین #کوکمین #سپ #فیک #فیکشن #بی_تی_اس #اسمات
_آی خدا کمرم
همونطور که با خودش حرف میزد تصمیم گرفت از یکی بخواد که یکم کمکش کنه
_اوف چرا انقدر کار خونه رو مخه؟نمیشد فقط اراده میکردی همه جا تمیز میشد؟
گوشی رو از روی اپن برداشت و بازش کرد اما با دیدن پیام هوسوک که برای شش ساعت قبل بود لبخندی زد و خوندش:《عشقم،من دارم میام شاید ساعت ۱۲ اونجا باشم،به غذای خوب برام درست کن♡》
و سریعا شمارهی جینو گرفت
_الو؟
با شنیدن صدای خوابآلودش خنده بی صدایی کرد
_جین هیونگ؟خواب بودی؟
جین همونطور که روی تخت دراز کشیده بود با چشمای بسته جواب داد
_چی شده که الان زنگ زدی؟نمیگی شاید طرف خواب باشه؟
_ببخشید هیونگ میخواستم بگم میتونی کمکم کنی؟
از روی پهلو به پشت دراز کشید و کلافه گفت
_همیشه همینی جیمین آدمو جون به لب میکنی.چی میخوای بگو
نگاهی به ساعت انداخت که ۸:۳۰ رو نشون میداد و گفت
_امروز هوسوک میاد،میتونی یکم تو کارای خونه کمکم کنی؟
.
.
بعد از غلتی که تو جاش زد به جونگکوک برخورد که پشت بهش خوابیده بود.دستش رو دور کمرش حلقه کرد و عطر گردنش رو بو کشید.چند ثانیهای همونطوری موند اما بعد چشماش رو باز کردو به ساعت نگاه کرد.روی آرنجش بلند شد و چهرهی غرق در خواب کوک رو دید،نزدیک رفت و در گوشش با صدای آرامشبخشش گفت
_کوک،نمیخوای بیدارشی؟
اما کوک تنها به سمت تهیونگ به پهلو خوابید و چشماش رو باز هم نکرد
_هیچ میدونی ساعت چنده؟ دوازدهه
اخماش رو تو هم برد و با صدای خفهای گفت _دروغ نگو،ما هیچوقت انقدر نمیخوابیم
تهیونگ لبخندی زد و نزدیک کوک رفت _واقعا میخوای کل روز رو بخوابی؟من واسه امروز کلی برنامه دارم
بالاخره چشماش رو باز کرد و اون تصویر زیبا رو دید.تهیونگی با موهای شلخته که جلوی صورتش بود و نور به چشمای قهوهای رنگش میتابید.دستش رو جلو برد و لای موهاش فرو کرد
_عاشقتم
تهیونگ از اعتراف یهویی جونگکوک خندهای کرد و گونش رو نوازش کرد
_منم عاشقتم
کوک لبخندی زد و گفت:_برنامت چیه؟
تهیونگ روی تخت نشست و گفت
_بریم؟ شهر بازی،ولی قبلش توی بازار بچرخیم و کلی چیز بخریم،نظرت چیه؟
شرط برای هر پارت از این به بعد ۱۵ تا لایکه
امیدوارم این پارتو دوست داشته باشین🌸
#تهکوک #جونگکوک #تهیونگ #نامجون #سوکجین #یونگی #شوگا #جیمین #جیهوپ #یونمین #هوپمین #کوکمین #سپ #فیک #فیکشن #بی_تی_اس #اسمات
۶.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.