زاهر فریب آور
کلاس شروع شد
معلم شروع کرد به درس دادن ولی انگار بین منو آنیا یه رقابت بود
کلاس تموم شد و منو نوچه هام داشتیم همین طور راه می رفتیم که آنیارو دیدم که جک می خواد مخ اونو بزنه
از زبون آنیا
کلاس تموم شد با بکی داشتیم راه می رفتیم که نا گهان جک جولوم سبز شد و می خواست مثل همیشه مخ منو بزنه ولی من اهمیتی ندادم و رفتم
زنگ خورد⏰️
از زبون نویسنده
سنسه:بچه ها چون مدرسه ها باز شده می خواهیم بریم اردو و آماده باشید فردا گروه ها رو می گم
بکی: امید وارم باهم باشیم
آنیا: آره، خیلی خوب میشه
زنگ خانه
زنگ خورد و بابای آنیا اومد بود دنبال آنیا ولی قبل از اینکه آنیا بیاد دامیان لوید رو دید و به نوچه هاش گفت که اونا برن اونم سریع میاد و دوید سمت لوید
وقتی لوید دامیان رو دید لبخندی زد
دامیان: آقای لوید شما اینجا چیکار می کنید نکنه ماموریتی برام دارید
لوید: نه ، فقط اومدم دنبال دخترم
دامیان :🤯😱 شما بچه دارید
که ناگهان آنیا پرید بغل لوید و گفت
آنیا: سلام بابا
دامیان نمی دونست چی بگه و چیکار کنه فقط اون لحظه تو شک شدیدی بود
دامیان: آقای لید آنیا دختر شماست
لوید:آره
آنیا: بابا اینجا چه خبره من نمی فهمم
دامیا: هنوز برات این چیزا زوده کوچولو
آنیا با اصبانیت : بابا چیزی نمی خوای بگی
لوید: به من چه دعوا بین شماست، ولی حالا بی خیال بیاید بریم خونه دامیان تو هم بیا تا باهم حرف بزنیم
دامیان : چشم رئیس
آنیا با تعجب: رئیس ، بابا نکنه
لوید: خونه حرف می زنیم
وقتی رسیدن خونه........
ادامش ۵ تا لایک می خوام خواسته زیادی نیست🥺🥺
اگه بد بود ببخشید
💖💖💖
معلم شروع کرد به درس دادن ولی انگار بین منو آنیا یه رقابت بود
کلاس تموم شد و منو نوچه هام داشتیم همین طور راه می رفتیم که آنیارو دیدم که جک می خواد مخ اونو بزنه
از زبون آنیا
کلاس تموم شد با بکی داشتیم راه می رفتیم که نا گهان جک جولوم سبز شد و می خواست مثل همیشه مخ منو بزنه ولی من اهمیتی ندادم و رفتم
زنگ خورد⏰️
از زبون نویسنده
سنسه:بچه ها چون مدرسه ها باز شده می خواهیم بریم اردو و آماده باشید فردا گروه ها رو می گم
بکی: امید وارم باهم باشیم
آنیا: آره، خیلی خوب میشه
زنگ خانه
زنگ خورد و بابای آنیا اومد بود دنبال آنیا ولی قبل از اینکه آنیا بیاد دامیان لوید رو دید و به نوچه هاش گفت که اونا برن اونم سریع میاد و دوید سمت لوید
وقتی لوید دامیان رو دید لبخندی زد
دامیان: آقای لوید شما اینجا چیکار می کنید نکنه ماموریتی برام دارید
لوید: نه ، فقط اومدم دنبال دخترم
دامیان :🤯😱 شما بچه دارید
که ناگهان آنیا پرید بغل لوید و گفت
آنیا: سلام بابا
دامیان نمی دونست چی بگه و چیکار کنه فقط اون لحظه تو شک شدیدی بود
دامیان: آقای لید آنیا دختر شماست
لوید:آره
آنیا: بابا اینجا چه خبره من نمی فهمم
دامیا: هنوز برات این چیزا زوده کوچولو
آنیا با اصبانیت : بابا چیزی نمی خوای بگی
لوید: به من چه دعوا بین شماست، ولی حالا بی خیال بیاید بریم خونه دامیان تو هم بیا تا باهم حرف بزنیم
دامیان : چشم رئیس
آنیا با تعجب: رئیس ، بابا نکنه
لوید: خونه حرف می زنیم
وقتی رسیدن خونه........
ادامش ۵ تا لایک می خوام خواسته زیادی نیست🥺🥺
اگه بد بود ببخشید
💖💖💖
۱.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.