پارت۸

بعد من مثل پسرا لباس پوشیدم هعیی
ات : او کوک داریم کجا میریم نکنه داری منو میبری پیش اعضااا
کوک :خوب آره
ات:نوچ نوچ من نمیام
کوک: تو شکر خوردی که نیای
ویو کوک
دست اتو گرفتم با خودم بردم پیش اعضا چون دوست صمیمیشم پیش خودم باشه جاش ام تره
ویو جیمین
روی میز نشسته بودیم منتظر کوک بودیم به ساعتم نگاه کردم ساعت۶ بود هنوز نیومده بود چشمو از رو ساعت برداشتم به در نگاه کردم بلخره کوک اومد اون آت نیست پیشش نمیدونم چرا ولی اعصابم بهم ریخت اومدن سمت ما
ویو ات
چرا جیمین همش داره به منو کوک نگاه میکنه خدای الان از خجالت آب میشم
ات: سلام
کوک: انقدر رسمی نباش
شوگا: کوک راست میگه
ات:اوکی
نشستم رو صندلی کنار کوک
کوک:میگم هدیه رو آماده کردی بعدز مراسم بعدی بهش(اروم تو گوش ات گفت)
ات :آره
ویو جیمین
اینا دارن درمورد چی حرف میزنن می‌خندن هوی کوک من رو ات حساسما (تک دلش گفت)
جیمین : راستی ات کم پیدای از وقتی که از کار رقص دراومدی اسلن نه باهامون صمیمی نه اسلن میای دیدنمون
ات: امم آخه کارم زیاده
جیمین: اوکی با پی دی نیم حرف میزنم کارتو آسون کنه از فردا میای بهمون سر میزنی
ات: باشه.. ولی چرا حالا میخوای بیا بهتون سر بزنم
جیمین:چون دوستیم