Did I crush my victim?
پارت ۴
بنگ چان: حتما برات سخت گذشته
سونگمین: خب اره یجورایی ولی قبل از اینکه بابام ترکمون کنه خیلی خوشحال بودیم ، ولی وقتی ترکمون کرد مامانم از منم بدش اومد جون معتقد بود منم مثل اونم.
بنگ چان: چند سالگی بابات ترکتون کرد؟
سونگمین: اون موقع ۱۰ سالم بود.
بنگ چان: اوه....
سونگمین: ببخشید استاد این سوالو ازتون میپرسم ، میتونم بدونم چند سالتونه اخه به نظر میاد که خیلی جوون هستید.
بنگ چان: خب اره ۲۷ سالمه به نظرم هنوزم جوونم.
سونگمین: اختلاف سنیمون ۳ ساله. واقعا تعجب کردم که استادم انقدر جوون باشه اخه همیشه چند تا پیر استاد میشن ، اولین بارتونه؟
بنگ چان: مه قبلا دانشگاه های دیگه ای تدریس میکردم.
سونگمین: واقعا؟!
بنگ چان: اره.
سونگمین: باور نمیشه تو همچنین سنی...
نگاهی به ساعت کردم و دیدم ساعت ۱۲ و نیمه.
بنگ چان: کلاست دیر شده.
سونگمین: اوه اصلا حواسم به ساعت نبود الان میرم. استاد ازتون ممنونم که باهام صحبت کردید راستش من هیچ دوستی ندارم که باهاش حرف بزنم و این صحبت ها دلنشین بود برام.
بنگ چان: کاری نکردم.
لبخندی زدو دوید به سمت کلاسش. کم کم وسایلمو جمع کردم و از دانشگاه اومدم بیرون. واقعا یونا به سونگمین اهمیتی نمیده؟ حس میکنم سونگمین خبر نداره که مادرش یه مافیاس.
رسیدم خونه و زنگ زدم به رییس
بنگ چان: الو رییس
یونگی: چیشده؟
بنگ چان: باید بهتون یکم راجب رابطه یونا با سونگمین بگم....(تعریف کردن)
یونگی: تا یه جاهایی از رابطشون میدونستم ولی اینجوری نه. ممکنه اون پسر نتونه درست کمکمون کنه وای حیفه همینجوری ول بشه.
بنگ چان: الان بابد چیکار کنیم؟
یونگی: فهمیدم! اون اگه از پسرش خوشش نمیاد پس حتما دنبال یه فرصت خوبه که اونو بکشه ، پس ما یکار دیگه میکنیم ، ما هفته گذشته یه سری اطلاعات خصوصی از یونا به کمک ریوجین به دستمون رسید و یونا خبر نداره که نا اونارو میدونیم پس یبار موقع دعوا یکیشونو رو میکنیم و میگیم که سونگمین گفته بعد که اون خواست بره سمت سونگمین تا بکشتش ما از راه میرسیم و اونو میگیریم.
بنگ چان: پس باید سونگمین داخل خونه نباشه و بیرون باشه.
یونگی: اره ، سعی کن باهاش صمیمی بشی.
بنگ چان: چشم رییس.
بعد گوشیو قطع کردم و ولو شدم رو تخت.
بنگ چان: حتما برات سخت گذشته
سونگمین: خب اره یجورایی ولی قبل از اینکه بابام ترکمون کنه خیلی خوشحال بودیم ، ولی وقتی ترکمون کرد مامانم از منم بدش اومد جون معتقد بود منم مثل اونم.
بنگ چان: چند سالگی بابات ترکتون کرد؟
سونگمین: اون موقع ۱۰ سالم بود.
بنگ چان: اوه....
سونگمین: ببخشید استاد این سوالو ازتون میپرسم ، میتونم بدونم چند سالتونه اخه به نظر میاد که خیلی جوون هستید.
بنگ چان: خب اره ۲۷ سالمه به نظرم هنوزم جوونم.
سونگمین: اختلاف سنیمون ۳ ساله. واقعا تعجب کردم که استادم انقدر جوون باشه اخه همیشه چند تا پیر استاد میشن ، اولین بارتونه؟
بنگ چان: مه قبلا دانشگاه های دیگه ای تدریس میکردم.
سونگمین: واقعا؟!
بنگ چان: اره.
سونگمین: باور نمیشه تو همچنین سنی...
نگاهی به ساعت کردم و دیدم ساعت ۱۲ و نیمه.
بنگ چان: کلاست دیر شده.
سونگمین: اوه اصلا حواسم به ساعت نبود الان میرم. استاد ازتون ممنونم که باهام صحبت کردید راستش من هیچ دوستی ندارم که باهاش حرف بزنم و این صحبت ها دلنشین بود برام.
بنگ چان: کاری نکردم.
لبخندی زدو دوید به سمت کلاسش. کم کم وسایلمو جمع کردم و از دانشگاه اومدم بیرون. واقعا یونا به سونگمین اهمیتی نمیده؟ حس میکنم سونگمین خبر نداره که مادرش یه مافیاس.
رسیدم خونه و زنگ زدم به رییس
بنگ چان: الو رییس
یونگی: چیشده؟
بنگ چان: باید بهتون یکم راجب رابطه یونا با سونگمین بگم....(تعریف کردن)
یونگی: تا یه جاهایی از رابطشون میدونستم ولی اینجوری نه. ممکنه اون پسر نتونه درست کمکمون کنه وای حیفه همینجوری ول بشه.
بنگ چان: الان بابد چیکار کنیم؟
یونگی: فهمیدم! اون اگه از پسرش خوشش نمیاد پس حتما دنبال یه فرصت خوبه که اونو بکشه ، پس ما یکار دیگه میکنیم ، ما هفته گذشته یه سری اطلاعات خصوصی از یونا به کمک ریوجین به دستمون رسید و یونا خبر نداره که نا اونارو میدونیم پس یبار موقع دعوا یکیشونو رو میکنیم و میگیم که سونگمین گفته بعد که اون خواست بره سمت سونگمین تا بکشتش ما از راه میرسیم و اونو میگیریم.
بنگ چان: پس باید سونگمین داخل خونه نباشه و بیرون باشه.
یونگی: اره ، سعی کن باهاش صمیمی بشی.
بنگ چان: چشم رییس.
بعد گوشیو قطع کردم و ولو شدم رو تخت.
۹.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.