وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt32
نمیتونستی تکون بخوری
دستتو بزور بلند کردی
و یقشو گرفتی
ا. ت: ت. ت. ت. تهیونگ.. ن. نک. ن
ک ب حرفت اهمیت ندادو
روت خم شد و بوسیدت
اینبار خیلی طولانی تر
بعداز اینکه ازت جدا شد
ت بغلش افتادی
داشتی از حال میرفتی
ا. ت:چرا؟
تهیونگ: بچمون کجاس؟
ا. ت: پیش دوستمه
تهیونگ: خونه دوستت کجاس؟
ا. ت: ب. ب. بهش گف گفتم تا من نگفتم. ی یا نیو.. مدم ب هیچکی.. ندش.. باید بهش زنگ بزنم
کیفتو نشون دادی
رفت کیفتو اورد
نمیتونستی سر جای خودت وایسی
بزور تلفنتو دراوردی
زنگ زدی بهش
ا. ت: الان یکی میاد یوجین رو بهش بده!
دوستت: خوبی صدات بد میاد
ا. ت: اره من خوبم
ادرسشو گفتی
تهیونگ چن نفرو فرستاد
دیگ داشتی از حال میرفتی
تهیونگ اومد
تو بغلش گرفتت و بلندت کرد
بردتت اتاقتون
و رو تخت گذاشتت
تا رسیدین ب اتاق دیگ بیهوش شدی
تهیونگ رفت بیرون
بلند شدی دیدی پسرت داره گریه مکنه و میگه مامان
بلند شدی
پسرتو بغل کردی
ا. ت: مامان جایی نرفته
یوجین: مامان.. اینجا کجاس؟
ا. ت: اینجا.. اینجا.. دیگ از ای بع بعد اینجا میمونیم
یوجین: چرا
ا. ت: مگ نمخای کنار بابات باشی
یوجین: واقعا بابام اینجاس
ا. ت: اره
بعد چن دیقه تهیونگ اومد تو
و زمین نشست دستاشو باز کرد گف: پس نمیای کنار بابا
بچتون دوید سمتش
هردوهم خیلی دلتنگ هم بودن
تهیونگ پسرتونو بلند کرد و اومد کنارت نشست
ا. ت: چیکارشون کردی(با ناراحتی)
تهیونگ: هیچیشون نکردم... ب کل دنیا هم خبر دادم.. ک بدونن من خیلی قدرتمند تر از قبل هستم و هیچکس! هیچکس دیگ نمیتونه منو شکست بده!
خاستی چیزی بگی ول نتونستی(ب خاطر طلسم بوسه)
یوجین: بابا اونجا ک پراز وسایل بچ هست مال کیه
تهیونگ: مال بچگیای تو بودن
یوجین: من بچه بودم اینجا بودم؟
تهیونگ: اره
تهیونگ با بچتون رفتن سمت اونجا
تهیونگ: از این بع بعد اتاق کنارمون میمونی اتاقت هس
دستتو بزور بلند کردی
و یقشو گرفتی
ا. ت: ت. ت. ت. تهیونگ.. ن. نک. ن
ک ب حرفت اهمیت ندادو
روت خم شد و بوسیدت
اینبار خیلی طولانی تر
بعداز اینکه ازت جدا شد
ت بغلش افتادی
داشتی از حال میرفتی
ا. ت:چرا؟
تهیونگ: بچمون کجاس؟
ا. ت: پیش دوستمه
تهیونگ: خونه دوستت کجاس؟
ا. ت: ب. ب. بهش گف گفتم تا من نگفتم. ی یا نیو.. مدم ب هیچکی.. ندش.. باید بهش زنگ بزنم
کیفتو نشون دادی
رفت کیفتو اورد
نمیتونستی سر جای خودت وایسی
بزور تلفنتو دراوردی
زنگ زدی بهش
ا. ت: الان یکی میاد یوجین رو بهش بده!
دوستت: خوبی صدات بد میاد
ا. ت: اره من خوبم
ادرسشو گفتی
تهیونگ چن نفرو فرستاد
دیگ داشتی از حال میرفتی
تهیونگ اومد
تو بغلش گرفتت و بلندت کرد
بردتت اتاقتون
و رو تخت گذاشتت
تا رسیدین ب اتاق دیگ بیهوش شدی
تهیونگ رفت بیرون
بلند شدی دیدی پسرت داره گریه مکنه و میگه مامان
بلند شدی
پسرتو بغل کردی
ا. ت: مامان جایی نرفته
یوجین: مامان.. اینجا کجاس؟
ا. ت: اینجا.. اینجا.. دیگ از ای بع بعد اینجا میمونیم
یوجین: چرا
ا. ت: مگ نمخای کنار بابات باشی
یوجین: واقعا بابام اینجاس
ا. ت: اره
بعد چن دیقه تهیونگ اومد تو
و زمین نشست دستاشو باز کرد گف: پس نمیای کنار بابا
بچتون دوید سمتش
هردوهم خیلی دلتنگ هم بودن
تهیونگ پسرتونو بلند کرد و اومد کنارت نشست
ا. ت: چیکارشون کردی(با ناراحتی)
تهیونگ: هیچیشون نکردم... ب کل دنیا هم خبر دادم.. ک بدونن من خیلی قدرتمند تر از قبل هستم و هیچکس! هیچکس دیگ نمیتونه منو شکست بده!
خاستی چیزی بگی ول نتونستی(ب خاطر طلسم بوسه)
یوجین: بابا اونجا ک پراز وسایل بچ هست مال کیه
تهیونگ: مال بچگیای تو بودن
یوجین: من بچه بودم اینجا بودم؟
تهیونگ: اره
تهیونگ با بچتون رفتن سمت اونجا
تهیونگ: از این بع بعد اتاق کنارمون میمونی اتاقت هس
۲۳۵.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.