مافیای مخفی
#مافیای_مخفی
پارت 3
از زبان ات
که دیدم یکی اومد جلوم حدس زدم رییسشون باشه آره درسته رییسشون بود چون همه ی نگهبانا پاشدن و زانو زدن
_ نظرت درباره ی مبارزه با من چیه؟
+هه مطمئنی که برنده میشی؟
_ به عنوان رییسشون قدرتمندم همین الان میتونم از پا درت بیارم * نیشخند ترسناک *
+ممنون ولی نیاز نیست من همین الانشم از پا در اومدم
_ خب چیکار کنیم؟ تو مجبوری با من مبارزه کنی
+ خب بزار توی روز مسابقه بدیم چون من الان خیلی خستم و حالمم خوب نیس و اگه الان مسابقه بدیم بازی حساب نیس چیکار میکنی؟
_ خیلی خب هفته ی دیگه روز سه شنبه ساعت 4 عصر جلوی همه مسابقه میدیم
+ اوکی
_اما تا اون موقع تو زندانی منی
+ تا وقتی که نزاری بادیگارد هات نزدیکم شن اوکی و یه شرط دارم
_ چه شرطی
+ بزاری دهن اون بادیگاردی که بهم گفت بیبی رو سرویس کنم
_خخخخ اوکی *با قهقه *
+ این روانیه بخدا راستی چرا صورتشو پوشونده؟ ولش جفقط باید برنده شم تا برم خونه
از اونجایی که ادمین خیلی گشاده ادامه نمیده خودتون تصور کنید
صبح روز بعد
از زبان ات
آی کمرم اگه اون مرتیکه ی لعنتی میزاشت رو تختش بخوابم الان مجبور نبودم رو کاناپه بخوابم و کمر درد بگیرم
& دخترم * با بغض*
+آ.. آجوما اینجا چیکار میکنی * با گریه بدون صدا *
& نمیدونم یه مرد منو اورد اینجا و گفت تا شما اینجا هستید من براتون غذا درست کنم
+ آجومااااا دلم برات تنگ شده بوددد * با گریه و ذوق *
ویو جیمین
هعی میبینی نگهبان مین (مین فامیلی نگهبانه هست) علامت مین ~
~ بله قربان واقعا دلم برای اون دختر میسوزه
_ چرا دلت براش میسوزه؟
~ خب همونجور که دستور دادین دربارش تحقیق کردم
_ خب چیشد؟
~ اون یه دختر ایرانیه که خونوادش بخاطر علاقش به کره ی جنوبی از کشور طردش کردن اما اون کلی پول جمع کرد و رفت دانشکده ی بزرگ هنر در تهران و بعد هم به کره اومد و توی دانشگاه هانگوک تحصیل کرد و الان به شدت پولداره و اونروز که ما دیدیمش داشت میرفت مصاحبه
_ عجب
+ هی آقای ریسسسسس * با ذوق فراوان *
پارت 3
از زبان ات
که دیدم یکی اومد جلوم حدس زدم رییسشون باشه آره درسته رییسشون بود چون همه ی نگهبانا پاشدن و زانو زدن
_ نظرت درباره ی مبارزه با من چیه؟
+هه مطمئنی که برنده میشی؟
_ به عنوان رییسشون قدرتمندم همین الان میتونم از پا درت بیارم * نیشخند ترسناک *
+ممنون ولی نیاز نیست من همین الانشم از پا در اومدم
_ خب چیکار کنیم؟ تو مجبوری با من مبارزه کنی
+ خب بزار توی روز مسابقه بدیم چون من الان خیلی خستم و حالمم خوب نیس و اگه الان مسابقه بدیم بازی حساب نیس چیکار میکنی؟
_ خیلی خب هفته ی دیگه روز سه شنبه ساعت 4 عصر جلوی همه مسابقه میدیم
+ اوکی
_اما تا اون موقع تو زندانی منی
+ تا وقتی که نزاری بادیگارد هات نزدیکم شن اوکی و یه شرط دارم
_ چه شرطی
+ بزاری دهن اون بادیگاردی که بهم گفت بیبی رو سرویس کنم
_خخخخ اوکی *با قهقه *
+ این روانیه بخدا راستی چرا صورتشو پوشونده؟ ولش جفقط باید برنده شم تا برم خونه
از اونجایی که ادمین خیلی گشاده ادامه نمیده خودتون تصور کنید
صبح روز بعد
از زبان ات
آی کمرم اگه اون مرتیکه ی لعنتی میزاشت رو تختش بخوابم الان مجبور نبودم رو کاناپه بخوابم و کمر درد بگیرم
& دخترم * با بغض*
+آ.. آجوما اینجا چیکار میکنی * با گریه بدون صدا *
& نمیدونم یه مرد منو اورد اینجا و گفت تا شما اینجا هستید من براتون غذا درست کنم
+ آجومااااا دلم برات تنگ شده بوددد * با گریه و ذوق *
ویو جیمین
هعی میبینی نگهبان مین (مین فامیلی نگهبانه هست) علامت مین ~
~ بله قربان واقعا دلم برای اون دختر میسوزه
_ چرا دلت براش میسوزه؟
~ خب همونجور که دستور دادین دربارش تحقیق کردم
_ خب چیشد؟
~ اون یه دختر ایرانیه که خونوادش بخاطر علاقش به کره ی جنوبی از کشور طردش کردن اما اون کلی پول جمع کرد و رفت دانشکده ی بزرگ هنر در تهران و بعد هم به کره اومد و توی دانشگاه هانگوک تحصیل کرد و الان به شدت پولداره و اونروز که ما دیدیمش داشت میرفت مصاحبه
_ عجب
+ هی آقای ریسسسسس * با ذوق فراوان *
۳۷۰
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.