فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)p65
هیناه
ساکت نشستمو با اخم به جلوم خیره شدم
بعد از چند دقیقه ای ماشین وایستاد...تو خلوت ترین و تاریک ترین نقطه بودیم،این واقعا میخواد بکشتم آره
با همون لحن سردش گفت : میشنوم
مثل خنگا نگاش کردمو اولش میخواستم بگم چیو اما بعد یادم اومد درمورد یوریِ
لج کردنم فعال شده بود
_چرا باید توضیح بدم
صدای خنده آرومی که کردو شنیدم...یه خنده ترسناک
_به اونکه قرار بود توضیح بدی خوب توضیح میدی به من چرا؟!
سرمو کج کردمو نگاش کردم
_چرا؟
_هیناه
اعصبی صدام زده بود
_اصلا با هرکسی که دلم بخواد میگردم چرا باید به تو توضیح بدم
دره ماشینو باز کردمو پیاده شدم
این چه کاریِ دارم میکنم،لجاجت؟ ناز کردن؟! ناز؟ اونم من ؟! عمرا.بدم میاد از این کار ولی انگار دارم انجامش میدم
یهو جلوم ظاهر شد که از تعجب یه قدم عقب رفتمو به ماشین چسبیدم
_با هرکسی که بخوای میگردی؟
یکم سرشو نزدیک تر آورد و گفت : نه..اشتباه نکن خانم رییس،نمیتونی کیم تهیونگو بپیچونی
اظطراب داشتم برای حل و فصل کردن ماجرا خواستم از حصار بین دستاشو ماشین بیرون بیام برای همین یکی از دستاشو هل دادمو گفتم : بپیچونم ؟ چی داری میگی تهیونگ
بیخیال خواستم قدمی بردارم که دوباره بازومو گرفتو چسبوندم به ماشین
چشمام توی اون چشمایی که هیچ چیزی از حسو حالشون معلوم نبود دو دو میزد
با نگاه به لبام گفت : انگار یه چیزیو یادت رفته
تا خواستم لب باز کنم فرصت پیدا کردو...( میدونم چه بچه های خوبی هستین 😘😓😂)
آهسته جدا شد و همون لحظه به صورت نا خودآگاه با چشمای بسته شروع کردم به توضیح دادن درمورد یوری،هنوز خیلی بهم نزدیک بود و نفساش برای اولین بار بعده این همه مدت باعث اذیتم بود
چشمامو باز کردمو با دلخوری نگاش کردم،ایندفعه واقعاً یه حالی بودم
ساکت نشستمو با اخم به جلوم خیره شدم
بعد از چند دقیقه ای ماشین وایستاد...تو خلوت ترین و تاریک ترین نقطه بودیم،این واقعا میخواد بکشتم آره
با همون لحن سردش گفت : میشنوم
مثل خنگا نگاش کردمو اولش میخواستم بگم چیو اما بعد یادم اومد درمورد یوریِ
لج کردنم فعال شده بود
_چرا باید توضیح بدم
صدای خنده آرومی که کردو شنیدم...یه خنده ترسناک
_به اونکه قرار بود توضیح بدی خوب توضیح میدی به من چرا؟!
سرمو کج کردمو نگاش کردم
_چرا؟
_هیناه
اعصبی صدام زده بود
_اصلا با هرکسی که دلم بخواد میگردم چرا باید به تو توضیح بدم
دره ماشینو باز کردمو پیاده شدم
این چه کاریِ دارم میکنم،لجاجت؟ ناز کردن؟! ناز؟ اونم من ؟! عمرا.بدم میاد از این کار ولی انگار دارم انجامش میدم
یهو جلوم ظاهر شد که از تعجب یه قدم عقب رفتمو به ماشین چسبیدم
_با هرکسی که بخوای میگردی؟
یکم سرشو نزدیک تر آورد و گفت : نه..اشتباه نکن خانم رییس،نمیتونی کیم تهیونگو بپیچونی
اظطراب داشتم برای حل و فصل کردن ماجرا خواستم از حصار بین دستاشو ماشین بیرون بیام برای همین یکی از دستاشو هل دادمو گفتم : بپیچونم ؟ چی داری میگی تهیونگ
بیخیال خواستم قدمی بردارم که دوباره بازومو گرفتو چسبوندم به ماشین
چشمام توی اون چشمایی که هیچ چیزی از حسو حالشون معلوم نبود دو دو میزد
با نگاه به لبام گفت : انگار یه چیزیو یادت رفته
تا خواستم لب باز کنم فرصت پیدا کردو...( میدونم چه بچه های خوبی هستین 😘😓😂)
آهسته جدا شد و همون لحظه به صورت نا خودآگاه با چشمای بسته شروع کردم به توضیح دادن درمورد یوری،هنوز خیلی بهم نزدیک بود و نفساش برای اولین بار بعده این همه مدت باعث اذیتم بود
چشمامو باز کردمو با دلخوری نگاش کردم،ایندفعه واقعاً یه حالی بودم
۶.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.