p33
ب:
خیلی خوشحال بودمکه ته بهم اعتراف کرده
ب:ته خیلی خوشحالممم
ته:منم
ب:ولی ته بیخشید که نتونستمبیام کافه
ته:عااا مشکلی نیس
ب:(لبخند)
ته:تو برو بشین منم برم مرخصی بگیرم و بیام
ب:بابام کجاس؟
ته:بابات برا یه سال رفته خارج و منم میخوامیش عشقمباشم
ب:سرخ شدن و خنده_
ته:(لبخند)
ته:خدافض بیبی من
ب:باییی
ته:
رفتم عمارت و پیش لی
ته:لیییی چطوریییی
بابا:....(سانسوررررر)
ته:عه عه ف.ح.ش نه نج نچ
بابا:چرا داری اینکارو میکنی هااا
ته:برا اتتقام دیگه
بابا:مگه من چه کاری کردمممم
ته:تو ق.ا.ت.ل پدرو مادرمی لی
بابا:اون اشتباهی بود
ته:عهههه
بابا:لاقل با دخترامکاری نداشته باش
ته:(خنده شیطانی)دخترت جیسا که به یه پیرمرد فروخته شد و اون یکی دخترت هم که قراره من نابودش کنم
بابا:نهههه نهههه من نمیتونم تحملش کنمممممم
ته:نمیخواد تحملش کنی کارت رو تموممیکنم نگران نباش
جنک:ارباب
ته:چطه
جنک:خانم لی حالش خراب شده
ته:کدومش
جنک:جیسا
ته:اه بابا ولش کن
جنک:ببخشید اشتباهی گفتم بندایا
ته:چییییی
ته:
بدو کتمرو برداشتم و رفتم سمت خونه
کوک:
شب بود و گفتم به بندایا یه سری بزنم وقتی به پنجرش سنگ پرتاپ میکردم پنجره رو باز نیمکرد رفتم خودم رو ترسنان کردم که اون اجوما وقتی درو باز کرد بترسه لاقل غش کنه بفهمم حال بندایا چطوره
هییی کوک تو خیلی زرنگی پسررررر
وقتی درو زدمبه جای یه پیر....یه جوان باز کرد منطور بندایا باز کرددددد یااااا اینکه غش کردددد یعنی خیلی خنگی پسر
هی داشتم به صورتش میزدم که بلندشه ولی نه تاثیری نداشت
همیجوری داشتن به صورتش میزدم که صدای در اومد زود قایم شدم پشت میز ناهارخوری بعدش صدایی نیومد
رفتمپیش بندایا که صدای کلید در اوند زود رفتم پشت میزناهارخوری تهیونگه که این...نمد به یه جایی برد حتنا بیمارستان میبره(بچه ها اونیکه در میزد بادیگارد بود وقتی دیده در و بازنمیکنن نگران شده و به جنک گفته و....راستی همه بادیگارد زیر دست تهیونگن)
ته:
زود رسیدم خونه و بندایا رو بلند کردم و بردم بیمارستان گفتم از شوکه عصبی بوده و ترسیده....بردمش خونه (به هوش اومده ها)
ب:مرسی تهیونگا
ته:خواهش میکنم فقط بگو ببینماز چیترسیدی
ب:یکی در رو زد وقتی بازش کردم یه لحظه یه چیز خیلی ترسناکی پرید جلوم و بقیش رو هم که میدونی دیگه
ته:اره...اگه بفهمم اون کیه ...
ب:نه ته نمیخواد حتما یکی از بچه ها بوده شوخی میکرده نمیخواد
ته:اوففف تو همکه هیچ
ب:ته
ته:هوم
ب:تو ق.ا.ت.ل.ی؟
شرط نداریم🫂🫂
خیلی خوشحال بودمکه ته بهم اعتراف کرده
ب:ته خیلی خوشحالممم
ته:منم
ب:ولی ته بیخشید که نتونستمبیام کافه
ته:عااا مشکلی نیس
ب:(لبخند)
ته:تو برو بشین منم برم مرخصی بگیرم و بیام
ب:بابام کجاس؟
ته:بابات برا یه سال رفته خارج و منم میخوامیش عشقمباشم
ب:سرخ شدن و خنده_
ته:(لبخند)
ته:خدافض بیبی من
ب:باییی
ته:
رفتم عمارت و پیش لی
ته:لیییی چطوریییی
بابا:....(سانسوررررر)
ته:عه عه ف.ح.ش نه نج نچ
بابا:چرا داری اینکارو میکنی هااا
ته:برا اتتقام دیگه
بابا:مگه من چه کاری کردمممم
ته:تو ق.ا.ت.ل پدرو مادرمی لی
بابا:اون اشتباهی بود
ته:عهههه
بابا:لاقل با دخترامکاری نداشته باش
ته:(خنده شیطانی)دخترت جیسا که به یه پیرمرد فروخته شد و اون یکی دخترت هم که قراره من نابودش کنم
بابا:نهههه نهههه من نمیتونم تحملش کنمممممم
ته:نمیخواد تحملش کنی کارت رو تموممیکنم نگران نباش
جنک:ارباب
ته:چطه
جنک:خانم لی حالش خراب شده
ته:کدومش
جنک:جیسا
ته:اه بابا ولش کن
جنک:ببخشید اشتباهی گفتم بندایا
ته:چییییی
ته:
بدو کتمرو برداشتم و رفتم سمت خونه
کوک:
شب بود و گفتم به بندایا یه سری بزنم وقتی به پنجرش سنگ پرتاپ میکردم پنجره رو باز نیمکرد رفتم خودم رو ترسنان کردم که اون اجوما وقتی درو باز کرد بترسه لاقل غش کنه بفهمم حال بندایا چطوره
هییی کوک تو خیلی زرنگی پسررررر
وقتی درو زدمبه جای یه پیر....یه جوان باز کرد منطور بندایا باز کرددددد یااااا اینکه غش کردددد یعنی خیلی خنگی پسر
هی داشتم به صورتش میزدم که بلندشه ولی نه تاثیری نداشت
همیجوری داشتن به صورتش میزدم که صدای در اومد زود قایم شدم پشت میز ناهارخوری بعدش صدایی نیومد
رفتمپیش بندایا که صدای کلید در اوند زود رفتم پشت میزناهارخوری تهیونگه که این...نمد به یه جایی برد حتنا بیمارستان میبره(بچه ها اونیکه در میزد بادیگارد بود وقتی دیده در و بازنمیکنن نگران شده و به جنک گفته و....راستی همه بادیگارد زیر دست تهیونگن)
ته:
زود رسیدم خونه و بندایا رو بلند کردم و بردم بیمارستان گفتم از شوکه عصبی بوده و ترسیده....بردمش خونه (به هوش اومده ها)
ب:مرسی تهیونگا
ته:خواهش میکنم فقط بگو ببینماز چیترسیدی
ب:یکی در رو زد وقتی بازش کردم یه لحظه یه چیز خیلی ترسناکی پرید جلوم و بقیش رو هم که میدونی دیگه
ته:اره...اگه بفهمم اون کیه ...
ب:نه ته نمیخواد حتما یکی از بچه ها بوده شوخی میکرده نمیخواد
ته:اوففف تو همکه هیچ
ب:ته
ته:هوم
ب:تو ق.ا.ت.ل.ی؟
شرط نداریم🫂🫂
۲۰.۳k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.