وقتی خوناشمهp2…
+ مینهو ؟ عزیزم ؟ حالت خوبه ؟
مینهو در جواب به سوالات دختر لبخند بی جونی زد …
-خوبم عزیزم فقط یکم سرم درد میکنه…
+هوم؟ مطمئنی؟
دختر این حرف رو زد و به پسر نزدیک شده اما…با نزدیک شدن دختر و نمایان شدن گردن سفید برف مانندش مینهو کنترل خودش بیشتر و بیشتر از دست میداد و نگاهش از قبل خمار تر میشد …
پسرک به سختی آب دهنشو قورت داد ….
-اه…نه مطمئن نیستم ..
دختر داستان که تا الان متوجه نبود چی داره به سر عشقش میاد و تازه دلیل اونهمه آبی که رو زمین پخش شده بود و اون عرق های سرد روی پیشونی مینهو رو فهمیده بود نگاهی به مینهو داد و دستای ظریفش رو به سمت گونه ی مینهو برد و اروم نوازششون کرد ….
+مینهو …تشنه ای ؟مگه نه ؟
مینهو که تا الان مقاومت میکرد با شنیدن این جمله سدی رو که دور خودش کشیده بود رو باز کرد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد … دخترک بعد از دیدن نیاز شدید معشوقه اش توی افکارش غرق شده بود تا برای نیاز مینهو کاری انجام بده اما … هیچ چیزی به ذهنش خطور نمیکرد جز یه کار … اجازه بده تا مینهو از خون بدن خودش برای رفع نیازش استفاده کنه … هر چند که از اعماق ذهنش اینکار به نظرش اشتباه محض بود ولی … قلبش اون لحظه داشت مغزش رو هم کنترل میکرد پس دختر برای انجام این کار مصمم تر میشدش تا این فکر رو عملی کنه ….
+مینهو …
پسرک با شنیدن صدایی ضعیفی از طرف فرد بغل دستش صورتش رو به سمت صدا حرکت داد …
-هوم؟
اما ات به جای جواب به حرف مینهو …دستش رو به سمت دو دکمه های اول پیراهنش برد و یکی یکی اونها رو باز کردن … توی اون مدت مینهو داشت با تعجب نگاهت میکرد ….
-چی…کار میکنی ؟
دختر لبخندی محوی زد و شروع به حرف زدن کرد …
+مینهو …اشکالی نداره …هر چقدر میخوای از من و از خون من استفاده کن ….میدونم این مدت چقدر بهت سخت گذشته که از خون دور بمونی پس الان میخوام این اجازه رو بهت بده …
هر چقدر که میخوای عزیزم …
-چی؟ ات؟ نه … نه نمیخوام آسیبی به تو بزنم …
همونطور که این جملات از دهنش خارج میشد سرش رو به دو طرف به نشانه مخالفت تکون میداد که با گرفته شدن دستاش توسط دست های دخترک متوقف شد ….
+مینهو … این خواسته ی قلبی خودمه پس … راحت باش …
-مطمئنی؟
دخترک لبخند گرم شیرینی به مرد تحویل داد و اروم سرشو رو تکون داد… مینهو هم با دیدن رضایت همسرش اون رو به ارومی روی کاناپه خوابوند نگاه خمارش که حتی حالا بیشتر از قبل هم شده بود به گردن ظریف دختر داد اروم سرش به طرف شاهرگ دختر برد و دندون های تیزش توی گردن برف مانند دخترک فرو کرد و مک های اروم اما عمیقی میزد و از طرفی هم سعی میکرد عشقش کمترین درد رو توی این حالت حس کنه …
( نمیدونم احساس میکنم خیلی بد نوشتمش ولی باز هم شرمندتون اگه بد شده )
مینهو در جواب به سوالات دختر لبخند بی جونی زد …
-خوبم عزیزم فقط یکم سرم درد میکنه…
+هوم؟ مطمئنی؟
دختر این حرف رو زد و به پسر نزدیک شده اما…با نزدیک شدن دختر و نمایان شدن گردن سفید برف مانندش مینهو کنترل خودش بیشتر و بیشتر از دست میداد و نگاهش از قبل خمار تر میشد …
پسرک به سختی آب دهنشو قورت داد ….
-اه…نه مطمئن نیستم ..
دختر داستان که تا الان متوجه نبود چی داره به سر عشقش میاد و تازه دلیل اونهمه آبی که رو زمین پخش شده بود و اون عرق های سرد روی پیشونی مینهو رو فهمیده بود نگاهی به مینهو داد و دستای ظریفش رو به سمت گونه ی مینهو برد و اروم نوازششون کرد ….
+مینهو …تشنه ای ؟مگه نه ؟
مینهو که تا الان مقاومت میکرد با شنیدن این جمله سدی رو که دور خودش کشیده بود رو باز کرد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد … دخترک بعد از دیدن نیاز شدید معشوقه اش توی افکارش غرق شده بود تا برای نیاز مینهو کاری انجام بده اما … هیچ چیزی به ذهنش خطور نمیکرد جز یه کار … اجازه بده تا مینهو از خون بدن خودش برای رفع نیازش استفاده کنه … هر چند که از اعماق ذهنش اینکار به نظرش اشتباه محض بود ولی … قلبش اون لحظه داشت مغزش رو هم کنترل میکرد پس دختر برای انجام این کار مصمم تر میشدش تا این فکر رو عملی کنه ….
+مینهو …
پسرک با شنیدن صدایی ضعیفی از طرف فرد بغل دستش صورتش رو به سمت صدا حرکت داد …
-هوم؟
اما ات به جای جواب به حرف مینهو …دستش رو به سمت دو دکمه های اول پیراهنش برد و یکی یکی اونها رو باز کردن … توی اون مدت مینهو داشت با تعجب نگاهت میکرد ….
-چی…کار میکنی ؟
دختر لبخندی محوی زد و شروع به حرف زدن کرد …
+مینهو …اشکالی نداره …هر چقدر میخوای از من و از خون من استفاده کن ….میدونم این مدت چقدر بهت سخت گذشته که از خون دور بمونی پس الان میخوام این اجازه رو بهت بده …
هر چقدر که میخوای عزیزم …
-چی؟ ات؟ نه … نه نمیخوام آسیبی به تو بزنم …
همونطور که این جملات از دهنش خارج میشد سرش رو به دو طرف به نشانه مخالفت تکون میداد که با گرفته شدن دستاش توسط دست های دخترک متوقف شد ….
+مینهو … این خواسته ی قلبی خودمه پس … راحت باش …
-مطمئنی؟
دخترک لبخند گرم شیرینی به مرد تحویل داد و اروم سرشو رو تکون داد… مینهو هم با دیدن رضایت همسرش اون رو به ارومی روی کاناپه خوابوند نگاه خمارش که حتی حالا بیشتر از قبل هم شده بود به گردن ظریف دختر داد اروم سرش به طرف شاهرگ دختر برد و دندون های تیزش توی گردن برف مانند دخترک فرو کرد و مک های اروم اما عمیقی میزد و از طرفی هم سعی میکرد عشقش کمترین درد رو توی این حالت حس کنه …
( نمیدونم احساس میکنم خیلی بد نوشتمش ولی باز هم شرمندتون اگه بد شده )
۱۸.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.