پارت ۳۶ (برادر خونده )
از زبان جونگ کوک : تو چشماش زل زدم میخواستم چیزی بگم من دوباره سورا رو دیدم ولی اینجا چی می تونستم بهش بگم من چیزی واسه گفتن ندارم سریع بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفتم لنتی چرا وقتی می بینمش اینجوری میشم من خودمو درک نمیکنم چرا نتونستم چیزی بگم الان سورا راجبم بد فکر می کنه شاید اگه بهش میگفتم من مشکلی ندارم اون بمونه پیشمون اون از تصمیش صرف نظر کنه ولی چی جوری بگم بهش دوباره افکار اذیت کننده ذهنم افکاری که همیشه باعث بهم ریختن تمرکزم میشه کاش میشد هیچوقت بهش فکر نکرد با دیدن جیمین که خوشحال با لبخند داشت نزدیکم میشد تا تونستم خودمو عادی نشون دادم تا نفهمه چی شده جیمین از دور بلند گفت -هی کوکی کجا بودی با لبخند نگاش کردمو گفتم:هیچی همین دور ورا بودم جیمین:ببینم این لباسارو نیوردن فکر کنم دیگه وقت فیلمبرداری نزدیکه -نمی دونم باید بپرسی جیمین :اوهوم دارم میرم بپرسم -اوکی جیمین دستامو گرفتو گفت توام بیا -چی ؟من ! جیمین:اره بیا پسر ناز نکن
جیمین منو دنبال خودش کشوند و وقتی یکی از کارکنای خانومو دید رفت طرفشو با احترام بهش سلام داد و بعد جیمین شروع کرد به پرسیدن سوالاش جیمین: سلام ببخشید فیلمبرداری کی شروع میشه خانومه:شاید یه ساعت دیگه کم مونده چطور اقای پارک مشکلی پیش اومده جیمین:نه نه مشکلی نیست فقد لباسامونو اوردن خانومه :عاا بله همین چند دقیقه پیش اوردن یادم نبود بهتون بگم تو اتاق بالاست جیمین :ممنون زیر لب ازش تشکر کردمو با جیمین به جایی که بقیه بچه بودن رفتیم از زبان سورا: سریع از اون خونه خارج شدم فکر نمی کردم اینقدر راهش طولانی باشه به هر حال خوب شد سه هیون با اون پاهاش نیومد ولی چه حیف شد چرا باید بین اون همه نفر جونگ کوک منو ببینه اخه چرا بدبختیش اینه جونگ کوک اصن حرفم نمی زد از رفتاراش شوکه شده بودم پوف بلندی کشیدمو بلند گفتم :وایییی دارم دیوونه میشم با سرعت تند خودمو به جای اولم که بودم رسوندم ******** خوب فیلمبرداری و عکاسی بالاخره تموم شد خیلی طول کشید ولی خداروشکر تموم شد خسته و بی حال سوار ون شدمو روی صندلیم نشستم ساعت دیر وقت بود مطمئنم مامان شک میکنه ولی با این حال بالاخره که باید بهش بگم گوشیو هندزفریمو از تو کیفم در اوردم و تا رسیدن به کمپانی اهنگ مورد علاقمو پلی کردم
جیمین منو دنبال خودش کشوند و وقتی یکی از کارکنای خانومو دید رفت طرفشو با احترام بهش سلام داد و بعد جیمین شروع کرد به پرسیدن سوالاش جیمین: سلام ببخشید فیلمبرداری کی شروع میشه خانومه:شاید یه ساعت دیگه کم مونده چطور اقای پارک مشکلی پیش اومده جیمین:نه نه مشکلی نیست فقد لباسامونو اوردن خانومه :عاا بله همین چند دقیقه پیش اوردن یادم نبود بهتون بگم تو اتاق بالاست جیمین :ممنون زیر لب ازش تشکر کردمو با جیمین به جایی که بقیه بچه بودن رفتیم از زبان سورا: سریع از اون خونه خارج شدم فکر نمی کردم اینقدر راهش طولانی باشه به هر حال خوب شد سه هیون با اون پاهاش نیومد ولی چه حیف شد چرا باید بین اون همه نفر جونگ کوک منو ببینه اخه چرا بدبختیش اینه جونگ کوک اصن حرفم نمی زد از رفتاراش شوکه شده بودم پوف بلندی کشیدمو بلند گفتم :وایییی دارم دیوونه میشم با سرعت تند خودمو به جای اولم که بودم رسوندم ******** خوب فیلمبرداری و عکاسی بالاخره تموم شد خیلی طول کشید ولی خداروشکر تموم شد خسته و بی حال سوار ون شدمو روی صندلیم نشستم ساعت دیر وقت بود مطمئنم مامان شک میکنه ولی با این حال بالاخره که باید بهش بگم گوشیو هندزفریمو از تو کیفم در اوردم و تا رسیدن به کمپانی اهنگ مورد علاقمو پلی کردم
۷۶.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.