ادامه رمان 🌹
ادامه رمان 🌹
گفت. این لباس خیلی بهت میاد آروم جواب دادم چشات قشنگ می بینه برا اینکه بقیه شک نکنن رفتم پیش مادرم به اونم تعارف کردم و سینی رو بردم داخل ولی نمی دونم چرا وقتی با محمد ، آقا معلم ، حرف می زنم یه حس خاصی دارم. توی فکرای خودم بودم که با پدرم آمد. داخل خونه و نشستن منم. رفتم توی اتاقم نمی دونم چطوری خوابم برد وقتی چشامو باز کردم. نزدیکای صبح بود و باید ساعت 7 ونیم برم مدرسه خیلی ذوق داشتم درسمم زیادی خوب نبود شاگرد 3 کلاس بودم ولی خوب خیلی علاقه داشتم که یه روزی مشاوره بشم....
بلند شدم زود یه دوش گرفتم آمدم بیرون و کارام انجام دادم.
امروز با محمد کلاس داشتیم آنم زنگ دوم. زبان تدریس می کرد ولی من اصلا از زبان خوشم نمی یومد ولی چه کنیم که اجباره نباید تک می شدیم با ذوق کولمو بر داشتم و سمت مدرسه حرکت کردم توی راه نمی دونم چرا فکرم هعی مدام می رفت سمت آقا معلم. یجورایی فکر می کردم تکه خیلی پسر خوبی بود. بهترین لذت دنیا اون موقع بود که انگشتام رو لمس کرد خیلی خوب ........
که با صدای بوق ماشین از افکارم دست برداشتم به طرف ماشین برگشتم که کیه ناباورانه .... داداشم رو دیدم. زود سوار ماشینش شودم کلی ماچش کردم اونم منو به سمت مدرسه برد. وقتی پیاده شدم متوجه نگاهی رو خودم شدم که دیدم آقا معلم با اخم بهم نگاه می کرد و گفت وقتی رفتیم خونه یه چند. دقیقه بیا بالا کارت دارم
یعنی چی کار داشت ..... 🤔🤔🤔🤔
گفت. این لباس خیلی بهت میاد آروم جواب دادم چشات قشنگ می بینه برا اینکه بقیه شک نکنن رفتم پیش مادرم به اونم تعارف کردم و سینی رو بردم داخل ولی نمی دونم چرا وقتی با محمد ، آقا معلم ، حرف می زنم یه حس خاصی دارم. توی فکرای خودم بودم که با پدرم آمد. داخل خونه و نشستن منم. رفتم توی اتاقم نمی دونم چطوری خوابم برد وقتی چشامو باز کردم. نزدیکای صبح بود و باید ساعت 7 ونیم برم مدرسه خیلی ذوق داشتم درسمم زیادی خوب نبود شاگرد 3 کلاس بودم ولی خوب خیلی علاقه داشتم که یه روزی مشاوره بشم....
بلند شدم زود یه دوش گرفتم آمدم بیرون و کارام انجام دادم.
امروز با محمد کلاس داشتیم آنم زنگ دوم. زبان تدریس می کرد ولی من اصلا از زبان خوشم نمی یومد ولی چه کنیم که اجباره نباید تک می شدیم با ذوق کولمو بر داشتم و سمت مدرسه حرکت کردم توی راه نمی دونم چرا فکرم هعی مدام می رفت سمت آقا معلم. یجورایی فکر می کردم تکه خیلی پسر خوبی بود. بهترین لذت دنیا اون موقع بود که انگشتام رو لمس کرد خیلی خوب ........
که با صدای بوق ماشین از افکارم دست برداشتم به طرف ماشین برگشتم که کیه ناباورانه .... داداشم رو دیدم. زود سوار ماشینش شودم کلی ماچش کردم اونم منو به سمت مدرسه برد. وقتی پیاده شدم متوجه نگاهی رو خودم شدم که دیدم آقا معلم با اخم بهم نگاه می کرد و گفت وقتی رفتیم خونه یه چند. دقیقه بیا بالا کارت دارم
یعنی چی کار داشت ..... 🤔🤔🤔🤔
۶.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.