زندگی وحشتناک من پارت ۱
زندگی وحشتناک من پارت ۱
ارن: از خواب بیدار شدم دیدم خواهرم اما بالا سرم وایستاده و موهامو نوازش می کنه(اینجا ارن ۹ سالشه و اما ازش ۵ سال بزرگتر هست)
اما : اوه ارن بیدارت کردم ؟معذرت میخوام
ارن:نه مشکلی نیست دیگه باید بیدار میشدم راستی میکاسا کجاست ؟
اما:اونم یکم قبل تو بیدار شد و رفت به مامان کمک کنه میز رو برا صبحانه بچینه. توهم پاشو لباس هاتو عوض کن بیا سر میز
ارن: باشه
ارن لباساشو عوض میکنه و میره سر میز.
فلش بک به زمانی که ارن ۷ سالش بود
ویو اما
اوفف امروزم گذشت و کسی نفهمید که برای عضو شدن در هنگ اکتشاف ثبت نام کرده بودم ولی خدایی اگه لیوای تو نبودی ضربه مغزی میشدماااا(اینجا لیوای همسن اما یعنی ۱۲ سال بود)
لیوای :کاری نکردم وظیفم بود دوستمو نجات بدم.
ویو ارن که اومده بود تا اما رو پیدا کنه
هر جارو گشتم پیداش نکردم یعنی کجا رفته . داشتم با خودم حرف میزدم که اما رو با یه پسر دیدم که داشتن حرف میزدم سریع قایم شدم تا ببینم چی میگن .
چیزی که شنیدمو باور نمیکردم
ویو اما
من دیگه باید برم خداحافظ لیوای
لیوای :باشه خداحافظ
همینجوری داشتم میرفتم سمت خونه که یهو ارن رو دیدم که پرید روم.بغلش کردم و گفتم چی شده ؟
ارن: واقعا برات خوشحالم که یکیو پیدا کردی دوست داشته باشه ولی قضیه هنگ اکتشاف چی بود؟
اما:نکنه تو صدامونو شنیدی؟(با یه حالت عصبانی)
ارن : آ چیزه (دستپاچه شده) یجورایی آره
اما:اوففف اگه میخوای دعوات نکنم باید به هیچکس نگی که من یه سربازم باشه؟
ارن:باشه
و باهم به خونه برگشتیم .
پایان فلش بک
ویو اما
وقتی صبحانه رو خوردم سریع خداحافظی کردم و کیفمو ورداشتم و رفتم چون میدونستم دیر کردم و لیوای منتظرمه یه بهانه ای هم برای مامان بابام جور کردم.
چند ساعت بعد
خب این تمرین آخره باید بتونم پاسش کنم لیوای تونست پس منم میتونم
اما یهو زمین خوردم و سرم به یه سنگ خورد و چشام سیاهی رفت.
ویو لیوای نیم ساعت بعد
خیلی نگرانشم نیم ساعتی میشه که بیهوشه سرش رو بلند پیچی کردم ایکاش زود بهوش بیاد یهو دیدم که بلند شد و چشماشو باز کرد.
لیوای : بالاخره بیدار شدی خیلی نگرانت بودم (بغلش میکنه)
اما: دیگه باید بریم دیر میشه
لیوای :باشه
وقتی رسیدم خونه لباس هامو عوض کردم وقتی رفتم پیش ارن و میکاسا پرسیدن سرت چی شده و منم همه ی ماجرا رو گفتم.
فردا صبح وقتی رفتم سر میز و نشستم یهو میکاسا همه چی رو لو داد
مادر پاشد و ...
پایان
به نظرتون هر روز یک پارت طولانی بنویسم یا هر روز چند پارت کوتاه رأی گیری میکنیم تو کامنت ها تا فردا وقت دارید.
ارن: از خواب بیدار شدم دیدم خواهرم اما بالا سرم وایستاده و موهامو نوازش می کنه(اینجا ارن ۹ سالشه و اما ازش ۵ سال بزرگتر هست)
اما : اوه ارن بیدارت کردم ؟معذرت میخوام
ارن:نه مشکلی نیست دیگه باید بیدار میشدم راستی میکاسا کجاست ؟
اما:اونم یکم قبل تو بیدار شد و رفت به مامان کمک کنه میز رو برا صبحانه بچینه. توهم پاشو لباس هاتو عوض کن بیا سر میز
ارن: باشه
ارن لباساشو عوض میکنه و میره سر میز.
فلش بک به زمانی که ارن ۷ سالش بود
ویو اما
اوفف امروزم گذشت و کسی نفهمید که برای عضو شدن در هنگ اکتشاف ثبت نام کرده بودم ولی خدایی اگه لیوای تو نبودی ضربه مغزی میشدماااا(اینجا لیوای همسن اما یعنی ۱۲ سال بود)
لیوای :کاری نکردم وظیفم بود دوستمو نجات بدم.
ویو ارن که اومده بود تا اما رو پیدا کنه
هر جارو گشتم پیداش نکردم یعنی کجا رفته . داشتم با خودم حرف میزدم که اما رو با یه پسر دیدم که داشتن حرف میزدم سریع قایم شدم تا ببینم چی میگن .
چیزی که شنیدمو باور نمیکردم
ویو اما
من دیگه باید برم خداحافظ لیوای
لیوای :باشه خداحافظ
همینجوری داشتم میرفتم سمت خونه که یهو ارن رو دیدم که پرید روم.بغلش کردم و گفتم چی شده ؟
ارن: واقعا برات خوشحالم که یکیو پیدا کردی دوست داشته باشه ولی قضیه هنگ اکتشاف چی بود؟
اما:نکنه تو صدامونو شنیدی؟(با یه حالت عصبانی)
ارن : آ چیزه (دستپاچه شده) یجورایی آره
اما:اوففف اگه میخوای دعوات نکنم باید به هیچکس نگی که من یه سربازم باشه؟
ارن:باشه
و باهم به خونه برگشتیم .
پایان فلش بک
ویو اما
وقتی صبحانه رو خوردم سریع خداحافظی کردم و کیفمو ورداشتم و رفتم چون میدونستم دیر کردم و لیوای منتظرمه یه بهانه ای هم برای مامان بابام جور کردم.
چند ساعت بعد
خب این تمرین آخره باید بتونم پاسش کنم لیوای تونست پس منم میتونم
اما یهو زمین خوردم و سرم به یه سنگ خورد و چشام سیاهی رفت.
ویو لیوای نیم ساعت بعد
خیلی نگرانشم نیم ساعتی میشه که بیهوشه سرش رو بلند پیچی کردم ایکاش زود بهوش بیاد یهو دیدم که بلند شد و چشماشو باز کرد.
لیوای : بالاخره بیدار شدی خیلی نگرانت بودم (بغلش میکنه)
اما: دیگه باید بریم دیر میشه
لیوای :باشه
وقتی رسیدم خونه لباس هامو عوض کردم وقتی رفتم پیش ارن و میکاسا پرسیدن سرت چی شده و منم همه ی ماجرا رو گفتم.
فردا صبح وقتی رفتم سر میز و نشستم یهو میکاسا همه چی رو لو داد
مادر پاشد و ...
پایان
به نظرتون هر روز یک پارت طولانی بنویسم یا هر روز چند پارت کوتاه رأی گیری میکنیم تو کامنت ها تا فردا وقت دارید.
۸۰۴
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.