قسمت پانزدهم
قسمت پانزدهم
ترم بهمن را که گذراندیم، مرخصی تحصیلی گرفتیم. نگاهمان این بود که باید رفت سراغ کارهای زمین مانده؛ وقت برای تحصیل و دانشگاه هست . همین شد که بعد از مراجعت به قم به کار فرهنگی و عقیدتی مشغول شدیم ، ایام ملتهب بهمن ۱۳۵۸ با بکش بکشهای سیاسیون و جناحها مواجه شده بود . این زد و خورد دامنهاش حتی به بچههای مذهبی در راهنمایی هم میرسید ، تا جایی که باید دائماً این بچهها را آماده میکردیم تا در برابر آماج شبهات گروهکها آماده باشند.
هرچه میگذشت عمق مسئله کار فرهنگی و فکری برای ما بیشتر میشد. یک روز با محسن در همین رابطه حرف میزدیم. محسن برگشت گفت : " به نظرم کار از گفتن ۴ تا تحلیل و اردوی فرهنگی بالاتر ه. باید به عمق کار بریم باید به آموزش به معنای تام واقعیش توجه کنیم. "
من هم تایید کردم . همین شد که رفتیم سراغ مسئله معلمی . رفتیم سراغ مدیر آموزش و پرورش قم ، حرفهایمان را با او در میان گذاشتیم. با راهنماییهای او و اینکه از دغدغههای ما خبرداشت ، ما را به روستاهای بخشهای مختلف خلجستان یا سلفچگان معرفی کرد.
به صورت گروه جهادی صبح زود از قم میرفتیم یک سری میزدیم و برمیگشتیم . محسن در این کارها پیش قدم بود خوب از پس کار برمیآمد. اگر آموزشی بود و بچهها نیاز به آموزش داشتند برنامهریزی میکردیم. اگر نیاز به تعمیراتی بود در مدرسه انجام میدادیم. به آبادی سر میزدیم و مشکلات برخی از روستاییها را اگر میتوانستیم انجام می دادیم از برق کاری و گل مالی در و دیوار خانهها تا کمک به جابجایی علوفه یا چیز دیگر، بی کار نمیماندیم . به معنای واقعی به دنبال جهاد سازندگی مد نظر امام بودیم.
محسن میگفت : " اگر بتوانیم با همین فرمان جهادی آثار ناشی از ویرانیهای پهلوی را حل کنیم کار بزرگی کردهایم. "
به خانه بچهها هم سر میزدیم تا اگر مشکل درسی داشته باشند برایشان حل کنیم.
چند برنامه فرهنگی همراه با نماز جماعت هم در روستا برگزار کردیم. از دوستان شهید
...... ادامه دارد
#برگی_از_خاطرات_شهید_محسن_فخری_زاده
#پهلوی_دیکتاتور_بدون_روتوش
#شهدا_برای_اسلام_رفتند_ما_چه_کردیم
#شهدا_فرزندان_خمینی_کبیر
ترم بهمن را که گذراندیم، مرخصی تحصیلی گرفتیم. نگاهمان این بود که باید رفت سراغ کارهای زمین مانده؛ وقت برای تحصیل و دانشگاه هست . همین شد که بعد از مراجعت به قم به کار فرهنگی و عقیدتی مشغول شدیم ، ایام ملتهب بهمن ۱۳۵۸ با بکش بکشهای سیاسیون و جناحها مواجه شده بود . این زد و خورد دامنهاش حتی به بچههای مذهبی در راهنمایی هم میرسید ، تا جایی که باید دائماً این بچهها را آماده میکردیم تا در برابر آماج شبهات گروهکها آماده باشند.
هرچه میگذشت عمق مسئله کار فرهنگی و فکری برای ما بیشتر میشد. یک روز با محسن در همین رابطه حرف میزدیم. محسن برگشت گفت : " به نظرم کار از گفتن ۴ تا تحلیل و اردوی فرهنگی بالاتر ه. باید به عمق کار بریم باید به آموزش به معنای تام واقعیش توجه کنیم. "
من هم تایید کردم . همین شد که رفتیم سراغ مسئله معلمی . رفتیم سراغ مدیر آموزش و پرورش قم ، حرفهایمان را با او در میان گذاشتیم. با راهنماییهای او و اینکه از دغدغههای ما خبرداشت ، ما را به روستاهای بخشهای مختلف خلجستان یا سلفچگان معرفی کرد.
به صورت گروه جهادی صبح زود از قم میرفتیم یک سری میزدیم و برمیگشتیم . محسن در این کارها پیش قدم بود خوب از پس کار برمیآمد. اگر آموزشی بود و بچهها نیاز به آموزش داشتند برنامهریزی میکردیم. اگر نیاز به تعمیراتی بود در مدرسه انجام میدادیم. به آبادی سر میزدیم و مشکلات برخی از روستاییها را اگر میتوانستیم انجام می دادیم از برق کاری و گل مالی در و دیوار خانهها تا کمک به جابجایی علوفه یا چیز دیگر، بی کار نمیماندیم . به معنای واقعی به دنبال جهاد سازندگی مد نظر امام بودیم.
محسن میگفت : " اگر بتوانیم با همین فرمان جهادی آثار ناشی از ویرانیهای پهلوی را حل کنیم کار بزرگی کردهایم. "
به خانه بچهها هم سر میزدیم تا اگر مشکل درسی داشته باشند برایشان حل کنیم.
چند برنامه فرهنگی همراه با نماز جماعت هم در روستا برگزار کردیم. از دوستان شهید
...... ادامه دارد
#برگی_از_خاطرات_شهید_محسن_فخری_زاده
#پهلوی_دیکتاتور_بدون_روتوش
#شهدا_برای_اسلام_رفتند_ما_چه_کردیم
#شهدا_فرزندان_خمینی_کبیر
۱.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.