پارت بیست و چهار
ت:عه راستی میدونستی که اگه بیوفتی من ازت مراقبت نمیکنم
شوگا:عه پس میندازم خودمو
ت:مگه خر......
کوک:نگو بهش اخرین باری که گفتم باهام یک ماه قهر بود
ت:باشه
کوک:عه میگم راستی شب فیلم ترسناک ببینیم
ت:نهههه
شوگا:اره نترس ما کنار تیم
ت:خیلی ترسناک نباشه ها
شوگا:باشه
شب/
ت:من میترسم لاقل برقارو خاموش نکنید
شوگا:نترس اتفاقا فیلم ترسناکو باید با برق خاموش دید ترسو
ت:هه فک کردی من میترسم ببین
کوک:میبینیم ولی گریه نکنی
ت:فیلم کم کم شروع شد رفتم اب بیارم که احساس کردم یکی پام رو گرفت اول فک کردم کوکه بعد دیدم ترف از زیر کابینت پامو گرفت وقتی برقو روشن کردم دیدم کسی نیست میترسیدم و داد زدم و رفتم پیش کوک و شوگا
شوگا:خیال کردی چیزی نیست نترس
کوک:بزار ببینیم
ت:باشه
اروم اروم رفتی بغل کوک و خوابت برد
شوگا:انقدر ترسید نتونست ببینه ماهم بریم بخابیم مایا رو بزار روی تختش
کوک:باشه ولی طبقه ی پایین 2 تا اتاق داره
شوگا:نمیترسه که زیر شیروونی بخوابه برقم روشن میزاریم
کوک:اره برق روشن باشه
ت:پاشدم ساعتو نگاه کردم نزدیک سه بود رفتم اب بخورم دیدم زیر شیروونی ام و رفتم پایین انگار دوباره یکی پامو گرفت ولی احساس ترسم بیشتر شده بود
کوک:بخ
ت:اییییییی قلبممم
کوک:چیشد ترسیدی
ت:دباره انگار یکی پامو گرفت
کوک:نه بابا
ت:اره شوگا بلند نشده ساعت سه ظهره باید بریم
کوک:اره بریم
شوگا:حالا عروسیه
ت:نمیدونم
کوک:اره فک کنم
ت:باشه وسایل رو ببند بریم
کوک:بزار وسایل باشه
ت:باشه
کوک:بدو ماشین داغ کرد
ت:اومدمممم
توی راه/
ت:من گشنمهه
کوک:منم
شوگا:بیاید اینو بخورید
بعدا/
ت:مرسی خیلی گشنه بودم
کوک:عالیی
خونه:/
ت:عه لیا مهمونی دعوتمون کرده
کوک:بریم
شوگا:من نمیام
کوک:باشه نیا
ت:لباس بپوشیم بریم
کوک:اوکی ولی مهمونی چی هست
ت:عروسی خواهرش
کوک:باشع
کوک:شوگا اون کتتو بده
شوگا:خیسش که نمیکنی
کوک:نه
مهمونی/
ت:سلام لیا خوبی
لیا :اره
کوک:من برم دستشویی
ت:باشه
لیا:منم برم دستشویی
ت:پشت سرشون رفتم و دیدم که ..........
خماری😈
شرط
6لایک
۷کامنت
شوگا:عه پس میندازم خودمو
ت:مگه خر......
کوک:نگو بهش اخرین باری که گفتم باهام یک ماه قهر بود
ت:باشه
کوک:عه میگم راستی شب فیلم ترسناک ببینیم
ت:نهههه
شوگا:اره نترس ما کنار تیم
ت:خیلی ترسناک نباشه ها
شوگا:باشه
شب/
ت:من میترسم لاقل برقارو خاموش نکنید
شوگا:نترس اتفاقا فیلم ترسناکو باید با برق خاموش دید ترسو
ت:هه فک کردی من میترسم ببین
کوک:میبینیم ولی گریه نکنی
ت:فیلم کم کم شروع شد رفتم اب بیارم که احساس کردم یکی پام رو گرفت اول فک کردم کوکه بعد دیدم ترف از زیر کابینت پامو گرفت وقتی برقو روشن کردم دیدم کسی نیست میترسیدم و داد زدم و رفتم پیش کوک و شوگا
شوگا:خیال کردی چیزی نیست نترس
کوک:بزار ببینیم
ت:باشه
اروم اروم رفتی بغل کوک و خوابت برد
شوگا:انقدر ترسید نتونست ببینه ماهم بریم بخابیم مایا رو بزار روی تختش
کوک:باشه ولی طبقه ی پایین 2 تا اتاق داره
شوگا:نمیترسه که زیر شیروونی بخوابه برقم روشن میزاریم
کوک:اره برق روشن باشه
ت:پاشدم ساعتو نگاه کردم نزدیک سه بود رفتم اب بخورم دیدم زیر شیروونی ام و رفتم پایین انگار دوباره یکی پامو گرفت ولی احساس ترسم بیشتر شده بود
کوک:بخ
ت:اییییییی قلبممم
کوک:چیشد ترسیدی
ت:دباره انگار یکی پامو گرفت
کوک:نه بابا
ت:اره شوگا بلند نشده ساعت سه ظهره باید بریم
کوک:اره بریم
شوگا:حالا عروسیه
ت:نمیدونم
کوک:اره فک کنم
ت:باشه وسایل رو ببند بریم
کوک:بزار وسایل باشه
ت:باشه
کوک:بدو ماشین داغ کرد
ت:اومدمممم
توی راه/
ت:من گشنمهه
کوک:منم
شوگا:بیاید اینو بخورید
بعدا/
ت:مرسی خیلی گشنه بودم
کوک:عالیی
خونه:/
ت:عه لیا مهمونی دعوتمون کرده
کوک:بریم
شوگا:من نمیام
کوک:باشه نیا
ت:لباس بپوشیم بریم
کوک:اوکی ولی مهمونی چی هست
ت:عروسی خواهرش
کوک:باشع
کوک:شوگا اون کتتو بده
شوگا:خیسش که نمیکنی
کوک:نه
مهمونی/
ت:سلام لیا خوبی
لیا :اره
کوک:من برم دستشویی
ت:باشه
لیا:منم برم دستشویی
ت:پشت سرشون رفتم و دیدم که ..........
خماری😈
شرط
6لایک
۷کامنت
۳.۶k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.