طلسم شده او ‹ پارت ۱۴ ›
طلسم شده او ‹ پارت ۱۴ ›
شروع مکالمه-
ا.ت : الو ؟
جونگ کوک : سلام کوچولو من رسیدم خونه ولی نیستی چرا
ا.ت : مامان و بابا بهت نگفتن ؟
جونگ کوک : نه چیزی به من نگفتن ، درباره چی ؟
ا.ت : راستش من با تهیونگ زندگی میکنم
جونگ کوک : تهیونگ کیه ؟ چرا پیش اونی ؟
ا.ت : خب راستش دوست پسرمه و قراره تا یک ماه دیگه ازدواج کنیم
جونگ کوک : چند وقته مگه همو میشناسین ؟
ا.ت : تقریبا دو سه روزه
جونگ کوک : اها فهمیدم دلیلشو
ا.ت : بابا حتی به تو گفته ولی به من نگفته ؟ راستی تو چرا ازدواج نکردی ؟
جونگ کوک : من وقتی اومدم امریکا با دوست قدیمی بچه گیم جسیکا رو به رو شدم و چون خیلی عاشقش بودم باهاش ازدواج کردم و اونم در این باره جوابش مثبت بوده
ا.ت : خب الان چی ؟ باهات اومده ؟
جونگ کوک : اره قبلا پدر ی خونه واسه ازدواج من گرفته بود الان اونجاست
ا.ت : عه واقعا ؟
جونگ کوک : اره
ا.ت : راستی داداشی یادم رفت به مامان و بابا بگم ، فردا برای ناهار بیاین خونه ما که هم تو با تهیونگ اشنا شی هم من با جسیکا اشنا شم
جونگ کوک : باشه میگم بهشون
ا.ت : خب دیگه کاری نداری داداشیی ؟
جونگ کوک : نه کوچولو مواظب خودتم باش
ا.ت : چشم حتما
جونگ کوک : خدافظ کوچولو
ا.ت : خدافظ داداشی
پایان مکالمه-
تهیونگ : دعوتشون کردی ؟
ا.ت : اره وای خیلی خوشحالمم فردا چی بپوشممم راستییی
تهیونگ : هرچی بپوشی بهت میاد
ا.ت : تهیونگی من خیلی گشنمه ، میای بریم بیرون غذا بخوریم ؟
تهیونگ : نه نه همینجا غذا میخوریم
ا.ت : اما هیچی توی خونه نیست
تهیونگ : میرم خرید میکنم برمیگردم ، وقتی رفتم هم درو قفل کن تلویزیونم روشن نکن
ا.ت : چرااا ؟
تهیونگ : لطفا حرفمو گوش کن
ا.ت : -اروم حرف میزنه- باوشه
تهیونگ : افرین
ویو ته
بعد از صحبتی که داشتیم رفتم بالا لباسامو عوض کردم -اسلاید دوم-
و سوییچمو برداشتم رفتم سمت فروشگاه تا ی چیزایی بگیرم
بعد از ۱۰ مین رسیدم به فروشگاه که اقای پارک رو دیدم ، یهو ترسیدم ، اما چرا ؟ من که از اون عوضی ترسی نداشتم
ا.پ : به به تهیونگ ، چه حسی داری که قراره عزیزات رو از دست بدی ؟
ته : تنت میخاره ؟
ا.پ : نباید روی اتیشم بنزین میریختی ، خربزه خوردی پای لرزشم میشینی
ته : واقعا ؟ -عکس خانوادش که گروگان گرفته رو نشون پارک میده-
چه حسی داری که اونا پیش من هستن ؟ چند وقته خونه نرفتی ؟
ا.پ : چیکارشون کردی عوضی
ته : دو روزه خونه نرفتی پس من از فرصت استفاده کردم و ادمای عزیز تر از جونتو گرفتم الانم به مدیر برنامم دستور کشتنشونو میدم ، نظرت چیه ؟
ا.پ : نه نه نکن لطفا
ته : چرا ؟ میخوام اون زجری که پدرم بخاطرت کشیدو خانوادت بچشن
ا.پ : التماست میکنم نکن لطفاا
شرط پارت بعد : ۵ کام - ۵ لایک
شروع مکالمه-
ا.ت : الو ؟
جونگ کوک : سلام کوچولو من رسیدم خونه ولی نیستی چرا
ا.ت : مامان و بابا بهت نگفتن ؟
جونگ کوک : نه چیزی به من نگفتن ، درباره چی ؟
ا.ت : راستش من با تهیونگ زندگی میکنم
جونگ کوک : تهیونگ کیه ؟ چرا پیش اونی ؟
ا.ت : خب راستش دوست پسرمه و قراره تا یک ماه دیگه ازدواج کنیم
جونگ کوک : چند وقته مگه همو میشناسین ؟
ا.ت : تقریبا دو سه روزه
جونگ کوک : اها فهمیدم دلیلشو
ا.ت : بابا حتی به تو گفته ولی به من نگفته ؟ راستی تو چرا ازدواج نکردی ؟
جونگ کوک : من وقتی اومدم امریکا با دوست قدیمی بچه گیم جسیکا رو به رو شدم و چون خیلی عاشقش بودم باهاش ازدواج کردم و اونم در این باره جوابش مثبت بوده
ا.ت : خب الان چی ؟ باهات اومده ؟
جونگ کوک : اره قبلا پدر ی خونه واسه ازدواج من گرفته بود الان اونجاست
ا.ت : عه واقعا ؟
جونگ کوک : اره
ا.ت : راستی داداشی یادم رفت به مامان و بابا بگم ، فردا برای ناهار بیاین خونه ما که هم تو با تهیونگ اشنا شی هم من با جسیکا اشنا شم
جونگ کوک : باشه میگم بهشون
ا.ت : خب دیگه کاری نداری داداشیی ؟
جونگ کوک : نه کوچولو مواظب خودتم باش
ا.ت : چشم حتما
جونگ کوک : خدافظ کوچولو
ا.ت : خدافظ داداشی
پایان مکالمه-
تهیونگ : دعوتشون کردی ؟
ا.ت : اره وای خیلی خوشحالمم فردا چی بپوشممم راستییی
تهیونگ : هرچی بپوشی بهت میاد
ا.ت : تهیونگی من خیلی گشنمه ، میای بریم بیرون غذا بخوریم ؟
تهیونگ : نه نه همینجا غذا میخوریم
ا.ت : اما هیچی توی خونه نیست
تهیونگ : میرم خرید میکنم برمیگردم ، وقتی رفتم هم درو قفل کن تلویزیونم روشن نکن
ا.ت : چرااا ؟
تهیونگ : لطفا حرفمو گوش کن
ا.ت : -اروم حرف میزنه- باوشه
تهیونگ : افرین
ویو ته
بعد از صحبتی که داشتیم رفتم بالا لباسامو عوض کردم -اسلاید دوم-
و سوییچمو برداشتم رفتم سمت فروشگاه تا ی چیزایی بگیرم
بعد از ۱۰ مین رسیدم به فروشگاه که اقای پارک رو دیدم ، یهو ترسیدم ، اما چرا ؟ من که از اون عوضی ترسی نداشتم
ا.پ : به به تهیونگ ، چه حسی داری که قراره عزیزات رو از دست بدی ؟
ته : تنت میخاره ؟
ا.پ : نباید روی اتیشم بنزین میریختی ، خربزه خوردی پای لرزشم میشینی
ته : واقعا ؟ -عکس خانوادش که گروگان گرفته رو نشون پارک میده-
چه حسی داری که اونا پیش من هستن ؟ چند وقته خونه نرفتی ؟
ا.پ : چیکارشون کردی عوضی
ته : دو روزه خونه نرفتی پس من از فرصت استفاده کردم و ادمای عزیز تر از جونتو گرفتم الانم به مدیر برنامم دستور کشتنشونو میدم ، نظرت چیه ؟
ا.پ : نه نه نکن لطفا
ته : چرا ؟ میخوام اون زجری که پدرم بخاطرت کشیدو خانوادت بچشن
ا.پ : التماست میکنم نکن لطفاا
شرط پارت بعد : ۵ کام - ۵ لایک
۱.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.