پارت ۲۳
پارت ۲۳
# عشقحقیقی
ادامه
ات .....
ات سریع میره سمت آسانسور و میبینه آسانسور شلوغ هست ...
______
پرستار ... سلام ..
..... خب اون آمد؟؟
پرستار ..بله ...قربان
....خوبه حالا میتونی پولت رو بگیری ...
پرستار ... خیلی ممنون قربان ...
... یه بچه هست جلوی پذیرش تو ی عروسکش هست از پشت زیپ داره اون زیپ رو باز کن اونجاست
پرستار ... بله
.......خوبه حالا یه شکلات بگیر و بزار روی میز اون خودش حقت رو بهت میده ....
پرستار یه شکلات میزاره رو میز و یه دختر با موهای عروسکی میاد شکلات رو برمیداره و. عروسک رو میده پرستار تا پول رو از توش برداره ....
گاهی باید گذشت تا ببینی روز گار باهات چه می کند ...گاهی باید جنگید تا خود ت پیروز شویی اما من ترجیح میدم به جای اینکه تقدیر داستان زندگی ام را بنویسد این خودم باشم که چنین کاری را میکنم ....و قلم بر دست می گیرم ....
_ زندگی من خیلی خوب بود تا اینکه دست نویسنده خورد و تمام بقیهی صفحه ها پر از قهوه شد و و زندگیم تلخ شد ....
_ شاید ته قهوه شیرین باشه تو که از پیش آمد و آینده خبری رو نداری !
شرط ۱۷ لایک و ۲۴ کام 👋👋👋
# عشقحقیقی
ادامه
ات .....
ات سریع میره سمت آسانسور و میبینه آسانسور شلوغ هست ...
______
پرستار ... سلام ..
..... خب اون آمد؟؟
پرستار ..بله ...قربان
....خوبه حالا میتونی پولت رو بگیری ...
پرستار ... خیلی ممنون قربان ...
... یه بچه هست جلوی پذیرش تو ی عروسکش هست از پشت زیپ داره اون زیپ رو باز کن اونجاست
پرستار ... بله
.......خوبه حالا یه شکلات بگیر و بزار روی میز اون خودش حقت رو بهت میده ....
پرستار یه شکلات میزاره رو میز و یه دختر با موهای عروسکی میاد شکلات رو برمیداره و. عروسک رو میده پرستار تا پول رو از توش برداره ....
گاهی باید گذشت تا ببینی روز گار باهات چه می کند ...گاهی باید جنگید تا خود ت پیروز شویی اما من ترجیح میدم به جای اینکه تقدیر داستان زندگی ام را بنویسد این خودم باشم که چنین کاری را میکنم ....و قلم بر دست می گیرم ....
_ زندگی من خیلی خوب بود تا اینکه دست نویسنده خورد و تمام بقیهی صفحه ها پر از قهوه شد و و زندگیم تلخ شد ....
_ شاید ته قهوه شیرین باشه تو که از پیش آمد و آینده خبری رو نداری !
شرط ۱۷ لایک و ۲۴ کام 👋👋👋
۱۷.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.