fake taehyung
fake taehyung
part*19
اون لحظه هیجان ورم داشته بود و هنگ کرده بودم ا/ت چرا برگشته واقعا
دید ا/ت
انگاری شک شده بود و زل زل نگام میکرد که خواستم زبون وا کنم
ا/ت: تهیونگ خوبی
از حالت شک بیرون اومد
تهیونگ: اره خوبم چیزی شده
ا/ت: نوچ فقط خواستم برگردم همینجا
تهیونگ: یعنی چی
ا/ت دستمو گرفت و رفتیم داخل وسط سالن پذیرایی و ایستاد و با کش مو موهای لختش رو بست
ا/ت: ببینن تمشک من زیادی فکر کردم و به نظرم امن ترین جا برای من این خونه هس البته اگه تو هم بخوای و مشکلی نداشته باشه
تهیونگ: اوو یعنی میخوای دیگه اینجا بمونی
ا/ت: اوهوم
تهیونگ: از ته دل اینو میخوای ی
ا/ت: گفتم که اره
تهیونگ: این عالیههه لعنتی خوش اومدی به خونت
دید ا/ت
واقعا خوشحال شده بود و دل تو دلش نبود دوست داشتم همیشه اینجوری ببینمش
واقعا روز خسته کننده ای بود و میخواستم برم کمی بخوابم چون خدمتکار گفت آقا امروز گفتن که میز شام فوق العاده ای آماده میشه
از اونجا که اتاق کوچیک خودم خالی شده بود مجبور شدم برم تو اتاق تهیونگ بخوابم وارد اتاق شدم و کتمو در آوردم به طوری که فقط تاب کوچیکم تنم بود آروم چشمامو بستم و به خواب رفتم
دید تهیونگ
خدمتکار درو وا کرد :
خدمتکار: خوش اومدید قربان خانم توی اتاق شما هستن
به سمت بالا رفتم و وارد اتاقم شدم ا/ت آروم و ناز روی تختم خوابیده بودی نتونستم تحمل کنم و روی تخت رفتم آروم آروم به سمتش خیلی عمیق خوابیده بود
چشماشو وا کرد و بیدار شد که منو دید آروم زمزمه کرد:
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جونم
ا/ت: چیزه شده
تهیونگ: نه کوچولو
دید ا/ت
همونجوری به چشمام نگاه میکرد و ادامه داد:
تهیونگ: میتونم بوست کنم
حس عجیبی داشتم اما نمیخواستم این لحظه تموم شه
ا/ت: اره بوسم کن
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*19
اون لحظه هیجان ورم داشته بود و هنگ کرده بودم ا/ت چرا برگشته واقعا
دید ا/ت
انگاری شک شده بود و زل زل نگام میکرد که خواستم زبون وا کنم
ا/ت: تهیونگ خوبی
از حالت شک بیرون اومد
تهیونگ: اره خوبم چیزی شده
ا/ت: نوچ فقط خواستم برگردم همینجا
تهیونگ: یعنی چی
ا/ت دستمو گرفت و رفتیم داخل وسط سالن پذیرایی و ایستاد و با کش مو موهای لختش رو بست
ا/ت: ببینن تمشک من زیادی فکر کردم و به نظرم امن ترین جا برای من این خونه هس البته اگه تو هم بخوای و مشکلی نداشته باشه
تهیونگ: اوو یعنی میخوای دیگه اینجا بمونی
ا/ت: اوهوم
تهیونگ: از ته دل اینو میخوای ی
ا/ت: گفتم که اره
تهیونگ: این عالیههه لعنتی خوش اومدی به خونت
دید ا/ت
واقعا خوشحال شده بود و دل تو دلش نبود دوست داشتم همیشه اینجوری ببینمش
واقعا روز خسته کننده ای بود و میخواستم برم کمی بخوابم چون خدمتکار گفت آقا امروز گفتن که میز شام فوق العاده ای آماده میشه
از اونجا که اتاق کوچیک خودم خالی شده بود مجبور شدم برم تو اتاق تهیونگ بخوابم وارد اتاق شدم و کتمو در آوردم به طوری که فقط تاب کوچیکم تنم بود آروم چشمامو بستم و به خواب رفتم
دید تهیونگ
خدمتکار درو وا کرد :
خدمتکار: خوش اومدید قربان خانم توی اتاق شما هستن
به سمت بالا رفتم و وارد اتاقم شدم ا/ت آروم و ناز روی تختم خوابیده بودی نتونستم تحمل کنم و روی تخت رفتم آروم آروم به سمتش خیلی عمیق خوابیده بود
چشماشو وا کرد و بیدار شد که منو دید آروم زمزمه کرد:
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جونم
ا/ت: چیزه شده
تهیونگ: نه کوچولو
دید ا/ت
همونجوری به چشمام نگاه میکرد و ادامه داد:
تهیونگ: میتونم بوست کنم
حس عجیبی داشتم اما نمیخواستم این لحظه تموم شه
ا/ت: اره بوسم کن
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۲۰.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.