عشق دردناک پارت 47
......جونگکوک
بلاخره این هفته پر مشغله تموم شد من تو هواپیما نشستم و به بیرون خیره شدم طولی نکشید که هواپیما بلند شد ومن تا رسیدن به امریکا از خستگی خوابیدم
........
باصدای خلبان که میگفت فرود میایم از خواب پریدم
وقتی از فرودگاه خارج شدم چند تا از بادیگارد ها منتظرم بودن بهشون نزدیک شدم
بادیگارد: بزارید کمکتون کنم قربان
سری تکان دادم و چمدان رو بهشون دادم
در ماشین برام باز کردن سوار شدم راه افتادن جلوی یه هتل لوکس متوقف شد
وارد شدیم اونجا هنریک شریک کاریم و البته دوست چند ساله ام منتظر بود با هم دست دادیم لبخندی زد
هنریک:خوش اومدی مرد
لبخندی زدم
جونگکوک:ممنون
و بعد راه افتادیم به سمت اتاقی که بهم گفتن و طول راه تا اتاق باهم حرف زدیم
هنریک: جی کی انگار خسته ای بهتره استراحت کنی فردا بیا شرکت و شبش قراره جشن به مناسبت شراکت جدید شرکت باشه اگه نیایی دلخور میشم
لبخندی زدم
جونگکوک:البته خوشحال میشم
لبخندی زد و باهام دست داد
هنریک:پس فردا میبینمت فعلا
سری تکان دادم اون رفت و من وارد اتاقم شدم دوشی گرفتم و با پیچیدن حوله ای فقط دور پایین ت*نه ام. در حالی که اب از مو هام چکه میکرد با جام شرا*ب از پنجره بزرگ اتاق خیره بیرون بودم واقعا شب های نیویورک زیباست اما نه به زیبایی عشق من به عکس خیره شدم عکسی که همیشه همراهم بود عکس ا.ت بود که با یه لباس صورتی بلند که به شدت به رنگ پوست سفید ش میومد و موهای بلند سیاهش که موج خورده بود اینو تو کشو کمدش که فکر کنم جاش گذاشته بود پیدا کردم اما خوشحالم که اینو یادش رفته من چهار ساله دارم با چند تا عکس زندگی میکنم سیگاری از پاکت که رو میز گذاشته بودم بیرون کشیدم پک عمیقی زدم و خیره به عکس ا.ت گفتم
جونگکوک : نا امید نمیشم بلا خره پیدات میکنم پروانه کوچولو.....
.....فردا
با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم دوشی گرفتم که در اتاق به صدا در اومد با همون حوله سمت در رفتم وقتی باز کردم دختری که از خدمه های هتل بود برام صبحانه اورده بود با چشم هاش داشت کل بد*نم دید میزد و با دیدن تتو هام اب از لب و لوچه اش پایین میومد
پوزخندی زدم
جونگکوک:بزارید اینجا ممنون
با صدام به خودش اومد و صبحانه رو اورد تو و بعد با عشوه ای که چندشم شد گفت
خدمه:کمک دیگه ای ازم برمیاد
چرا همه چا پر از هر*زه ست فقط دختر من پاک بود همه برن به درک
اخمی کردم وصدامو یکم بالا بردم
جونگکوک: بیرون
دستپاچه به سمت در رفت و خارج شد
خودمو اماده کردم و یکم صبحانه و بعد بیرون رفتم تا برم شرکت برای قرار داد با هنریک
رسیدم شرکت و بعد یه جلسه با هنریک و امضای چند برگه از قرار داد ها بلا خره کار من تموم شد پاشدم با هِنریک دست دادم
جونگکوک:هنریک فکر کنم کار من تمومه
لبخندی زد
هنریک:درسته اما شب منتظرتم
جونگکوک:حتما میام اما فکر کنم فعلا به یه کم گشتن تو نیویورک نیاز دارم
خندید
هنریک:پس خوش بگذره مواظب باش گم نشی
خندیدم چشمکی زدم
جونگکوک:....
بلاخره این هفته پر مشغله تموم شد من تو هواپیما نشستم و به بیرون خیره شدم طولی نکشید که هواپیما بلند شد ومن تا رسیدن به امریکا از خستگی خوابیدم
........
باصدای خلبان که میگفت فرود میایم از خواب پریدم
وقتی از فرودگاه خارج شدم چند تا از بادیگارد ها منتظرم بودن بهشون نزدیک شدم
بادیگارد: بزارید کمکتون کنم قربان
سری تکان دادم و چمدان رو بهشون دادم
در ماشین برام باز کردن سوار شدم راه افتادن جلوی یه هتل لوکس متوقف شد
وارد شدیم اونجا هنریک شریک کاریم و البته دوست چند ساله ام منتظر بود با هم دست دادیم لبخندی زد
هنریک:خوش اومدی مرد
لبخندی زدم
جونگکوک:ممنون
و بعد راه افتادیم به سمت اتاقی که بهم گفتن و طول راه تا اتاق باهم حرف زدیم
هنریک: جی کی انگار خسته ای بهتره استراحت کنی فردا بیا شرکت و شبش قراره جشن به مناسبت شراکت جدید شرکت باشه اگه نیایی دلخور میشم
لبخندی زدم
جونگکوک:البته خوشحال میشم
لبخندی زد و باهام دست داد
هنریک:پس فردا میبینمت فعلا
سری تکان دادم اون رفت و من وارد اتاقم شدم دوشی گرفتم و با پیچیدن حوله ای فقط دور پایین ت*نه ام. در حالی که اب از مو هام چکه میکرد با جام شرا*ب از پنجره بزرگ اتاق خیره بیرون بودم واقعا شب های نیویورک زیباست اما نه به زیبایی عشق من به عکس خیره شدم عکسی که همیشه همراهم بود عکس ا.ت بود که با یه لباس صورتی بلند که به شدت به رنگ پوست سفید ش میومد و موهای بلند سیاهش که موج خورده بود اینو تو کشو کمدش که فکر کنم جاش گذاشته بود پیدا کردم اما خوشحالم که اینو یادش رفته من چهار ساله دارم با چند تا عکس زندگی میکنم سیگاری از پاکت که رو میز گذاشته بودم بیرون کشیدم پک عمیقی زدم و خیره به عکس ا.ت گفتم
جونگکوک : نا امید نمیشم بلا خره پیدات میکنم پروانه کوچولو.....
.....فردا
با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم دوشی گرفتم که در اتاق به صدا در اومد با همون حوله سمت در رفتم وقتی باز کردم دختری که از خدمه های هتل بود برام صبحانه اورده بود با چشم هاش داشت کل بد*نم دید میزد و با دیدن تتو هام اب از لب و لوچه اش پایین میومد
پوزخندی زدم
جونگکوک:بزارید اینجا ممنون
با صدام به خودش اومد و صبحانه رو اورد تو و بعد با عشوه ای که چندشم شد گفت
خدمه:کمک دیگه ای ازم برمیاد
چرا همه چا پر از هر*زه ست فقط دختر من پاک بود همه برن به درک
اخمی کردم وصدامو یکم بالا بردم
جونگکوک: بیرون
دستپاچه به سمت در رفت و خارج شد
خودمو اماده کردم و یکم صبحانه و بعد بیرون رفتم تا برم شرکت برای قرار داد با هنریک
رسیدم شرکت و بعد یه جلسه با هنریک و امضای چند برگه از قرار داد ها بلا خره کار من تموم شد پاشدم با هِنریک دست دادم
جونگکوک:هنریک فکر کنم کار من تمومه
لبخندی زد
هنریک:درسته اما شب منتظرتم
جونگکوک:حتما میام اما فکر کنم فعلا به یه کم گشتن تو نیویورک نیاز دارم
خندید
هنریک:پس خوش بگذره مواظب باش گم نشی
خندیدم چشمکی زدم
جونگکوک:....
۴۴.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.