دوست پسر مافیای من پارت ۲۹=
دوست پسر مافیای من پارت ۲۹=
از زبان کوک
هوفف بالاخره کارام تموم شد یادم میسو افتادم ک همونجوری توی اتاق تنهاس سریع وسایلمو برداشتم کتمو پوشیدم رفتم پیش میسو درو باز کردم دیدم مثل فرشته ها خوابیده دلم میخواست بخورمش رفتم سمتش مشغول خوردن لباش شدم ک بعد از چند دقیقه هی بهم با اون دستای کوچولو و ظریفش مشت میزنه ازش جدا شدم
+:وایی خفه شدم(درحال نفس نفس زدن)
=:بیدار شدی بیبیم
+:اوهوم داشتی میکشتی منو ؟
=:واا این چه حرفیه
+:آخه نفسم داشت بند میومد
=:مثل فرشته ها خوابیده بودی نتونستم مقاومت کنم ببخشید
+:اشکال نداره عزیزم ولی برا چی منو این همه ساعت اینجا تنها گذاشتی ؟(اخم)
=:کار داشتم پرنسسم معذرت میخوام ازت جبران میکنم واست
+:خیلی خب باشه فقط بیا بریم پوکیدم اینجا
=:باشه بریم
*بعدش میسو و کوک باهم سوار ماشین شدن و به سمت عمارتشون رفتن
=:عشقم آخر هفته ی دیگ عروسیمونه
+:عع جدی زود نیست ؟
=:نهه دیر هم هست تازه
+:خانواده هامون چی پس ؟
=:میریم میگیم بهشون
(نکته:مامان و پدر میسو از رابطه ی میسو با کوک خبر داشتن ولی اولش مخالف بودن ولی دیدن ک میسو کوتاه بیا نیست بیخیال شدن و خانواده ی کوک هم ک یک برادر کوچکتر بنام جی هون داره و مادرش موافق بودن و یک بار هم باهم ملاقات داشتن و اینکه مامان و برادر کوک خیلی میسو رو دوست داشتن)
+:خیلی خب باشه
=:امشب هم باید به یک مهمونی مافیایی بریم
+:وایی نه خستمم من نمیام
=:من از تو خسته ترم ولی الان میریم خستگیمونو در میاریم
+:چجوری اونوقت؟
=:(لبخند شیطانی)
+:یاااا فکرشم نکن
=:البته ک فکرشو میکنم
+:گفتم ک من نمیخوام
=:به خواست تو نیست بیبی به خواست ددیته
+:ایشش زورگووو خیلی زورگویی
=:وااا من به این مهربونی
+:آره جون خودت
=:(خنده خرگوشییی)
&:ارباب رسیدیم
*از ماشین پیاده شدن و وارد عمارت شدن
از زبان کوک
هوفف بالاخره کارام تموم شد یادم میسو افتادم ک همونجوری توی اتاق تنهاس سریع وسایلمو برداشتم کتمو پوشیدم رفتم پیش میسو درو باز کردم دیدم مثل فرشته ها خوابیده دلم میخواست بخورمش رفتم سمتش مشغول خوردن لباش شدم ک بعد از چند دقیقه هی بهم با اون دستای کوچولو و ظریفش مشت میزنه ازش جدا شدم
+:وایی خفه شدم(درحال نفس نفس زدن)
=:بیدار شدی بیبیم
+:اوهوم داشتی میکشتی منو ؟
=:واا این چه حرفیه
+:آخه نفسم داشت بند میومد
=:مثل فرشته ها خوابیده بودی نتونستم مقاومت کنم ببخشید
+:اشکال نداره عزیزم ولی برا چی منو این همه ساعت اینجا تنها گذاشتی ؟(اخم)
=:کار داشتم پرنسسم معذرت میخوام ازت جبران میکنم واست
+:خیلی خب باشه فقط بیا بریم پوکیدم اینجا
=:باشه بریم
*بعدش میسو و کوک باهم سوار ماشین شدن و به سمت عمارتشون رفتن
=:عشقم آخر هفته ی دیگ عروسیمونه
+:عع جدی زود نیست ؟
=:نهه دیر هم هست تازه
+:خانواده هامون چی پس ؟
=:میریم میگیم بهشون
(نکته:مامان و پدر میسو از رابطه ی میسو با کوک خبر داشتن ولی اولش مخالف بودن ولی دیدن ک میسو کوتاه بیا نیست بیخیال شدن و خانواده ی کوک هم ک یک برادر کوچکتر بنام جی هون داره و مادرش موافق بودن و یک بار هم باهم ملاقات داشتن و اینکه مامان و برادر کوک خیلی میسو رو دوست داشتن)
+:خیلی خب باشه
=:امشب هم باید به یک مهمونی مافیایی بریم
+:وایی نه خستمم من نمیام
=:من از تو خسته ترم ولی الان میریم خستگیمونو در میاریم
+:چجوری اونوقت؟
=:(لبخند شیطانی)
+:یاااا فکرشم نکن
=:البته ک فکرشو میکنم
+:گفتم ک من نمیخوام
=:به خواست تو نیست بیبی به خواست ددیته
+:ایشش زورگووو خیلی زورگویی
=:وااا من به این مهربونی
+:آره جون خودت
=:(خنده خرگوشییی)
&:ارباب رسیدیم
*از ماشین پیاده شدن و وارد عمارت شدن
۱۵.۴k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.