پارت ۸ : پادشاه من
کوک : درسته خب من دیگه میرم
ا.ت تعظیپی کرد و اونم رفت به خوابگاهش
اول شروع کرد کلی نقاشی فانتزی از پشمک کشید هیچ کددم از ندیمه ها و بانوان قصر تا به امروز چنین نقاشیای کیوتی ندیده بودن
ا.ت عاشق نقاشی فانتزی بود و خیلی دوست داشت
خلاصه ناهارم خورد همونجا البته خیلی کم
و دوباره نقاشس کرد وقتی که کلی نقاشی از زوای مختلف از پشمک کشیدن که دید باید برای مهمونی ی قصر حاضر بشه پس رفت به حموم کرد بعدشم لباس جشن و پوشید
ندیمه ها میخواستن صورتشون ارایش کنن ولی اون فقط یع رنگ صورتی ملیح به لباش زد چون میخواس ظاهرش واقعی باشه
در هر صورت اون خیلی خوشگل بود به خوشگلی ستاره های توی اسمون شب
دیگه وقت رفتن بود یک بار دیگه ظاهرشد چک کرد تصمیم گرفت که پشمک رو بزار پیشه شوگا تا امشب به خوبی بگذره و دردسر درست نشه
پس اول رفت به اقامتگاه ولیعد
مباشر اعظم : عایجناب بانو ا.ت خواستار ملاقات شما هستن
کوک گل از گلش شکفت
کوک : بگید بیان داخل
ا.ت با پشمک اومد داخل ا.ت خیلی خوشگل شده بود بعد ا.ت یه لبخند کیوت زد که قند تو دل کوکی اب شد
کوک : بشین
ا.ت : قربان من باید زود به جشن برم راستش میخواستم اگه مشکلی نیست بهم بگید اقای مین کجا زندگی میکنن و اینکه امشب به جشن میان
کوک : برای چی میپرسی
ا.ت : راستش میخواستم اگه مشکلی نیست از پشمک مراقبت کنه
چون پشمک یکم شیطونه میترسم دردسر درست کنه
کوک : میتونی پشمک رو بدی من
من خودم میدمش به شوگا
ا.ت : لطف میکنید قربان
ا.ت تعظیپی کرد و اونم رفت به خوابگاهش
اول شروع کرد کلی نقاشی فانتزی از پشمک کشید هیچ کددم از ندیمه ها و بانوان قصر تا به امروز چنین نقاشیای کیوتی ندیده بودن
ا.ت عاشق نقاشی فانتزی بود و خیلی دوست داشت
خلاصه ناهارم خورد همونجا البته خیلی کم
و دوباره نقاشس کرد وقتی که کلی نقاشی از زوای مختلف از پشمک کشیدن که دید باید برای مهمونی ی قصر حاضر بشه پس رفت به حموم کرد بعدشم لباس جشن و پوشید
ندیمه ها میخواستن صورتشون ارایش کنن ولی اون فقط یع رنگ صورتی ملیح به لباش زد چون میخواس ظاهرش واقعی باشه
در هر صورت اون خیلی خوشگل بود به خوشگلی ستاره های توی اسمون شب
دیگه وقت رفتن بود یک بار دیگه ظاهرشد چک کرد تصمیم گرفت که پشمک رو بزار پیشه شوگا تا امشب به خوبی بگذره و دردسر درست نشه
پس اول رفت به اقامتگاه ولیعد
مباشر اعظم : عایجناب بانو ا.ت خواستار ملاقات شما هستن
کوک گل از گلش شکفت
کوک : بگید بیان داخل
ا.ت با پشمک اومد داخل ا.ت خیلی خوشگل شده بود بعد ا.ت یه لبخند کیوت زد که قند تو دل کوکی اب شد
کوک : بشین
ا.ت : قربان من باید زود به جشن برم راستش میخواستم اگه مشکلی نیست بهم بگید اقای مین کجا زندگی میکنن و اینکه امشب به جشن میان
کوک : برای چی میپرسی
ا.ت : راستش میخواستم اگه مشکلی نیست از پشمک مراقبت کنه
چون پشمک یکم شیطونه میترسم دردسر درست کنه
کوک : میتونی پشمک رو بدی من
من خودم میدمش به شوگا
ا.ت : لطف میکنید قربان
۸.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.