پارت ۲۸
پارت ۲۸
ساعت ۱۲
سونگمین: چانییی من خستمه.
بنگ چان: بریم؟ این دوتا مرغ عشق تازه بهم رسیدن.
سونگمین: بریممم.
بنگ چاک: جونگین ، چانگبین ما بریم دیگه سونگمین خستشه.
چانگبین: باشه برین خدافظ.
سونگمین: جونگین خدافظ.
جونگین: فعلا.
ینگ چان و سونگمین از رستوران اومدن بیرون.
سونگمین: چانی میتونم برم دسشویی؟!
بنگ چان: اره برو اونجا هست.
سونگمین به طرف دسشویی دوید. ۱۰ دقیقه گذشت ولی سونگمین نیومد . بنگ چان یا خودش میگفت شاید خیلی دسشویی داشته. اون ۱۰ دقیقه تبدیل صد به ۳۰ دقیقه. حتی چانگبین و جونگین هم از رستوران اومدن بیرون ولی خبری از سونگمین نبود.
ویو بنگ چان
چرا دیر کرده؟ نکنه حالش بد شده باشه؟ بزار برم ببینم.
به سمت دسشویی که سونگمین رفته بود رفتم، اما خبری از سونگمین نبود. کجا رفته؟! همونجا وایساده بودم که یه کاغذ توجهمو جلب کرد. برش داشتم و دیدم یه نوشته توشه.
"اگه میخوای سونگمین رو ببینی به این ادرس بیا(.......)"
یوری
زنیکه آشغاللل! نشونت میدم هر.زه!
سریع به سمت چانگبین رفتم و ماجرا رو بهش گفتم.
چانگبین: به رییس زنگ بزن بگو به بچه ها خبر بده تا اماده شن، همین امشب میریم دنبالش ، فعلا بریم برج ببینیم چیکار کنیم.
بنگ چان: باشه ، اول جونگین رو برسون خونه ممکنه اتفاقی بیوفته.
چانگبین: باشه پس میبینمت.
سوار ماشین شدم و به سمت برج رفتم تو راه به رییس زنگ روم و ماجرا رو بهش گفتم.
بعد ۱۰ دقیقه رسیدم برج و به سمت اتاق رییس رفتم. همه اومده بودن به جز چانگبین.
بنگ چان: چانگبین کو؟
یونگی: گفت داره میاد.
رو یکی از صندلی ها نشستم.
بنگ چان: رییس باید چیکار کنیم؟!
یونگی: ما با دختر یونا ، یوری طرفیم اون هیچی نمیدونه همین که اسمشو پایین کاغذ نوشته نفهم بودنشو میرسونه پس کاری نداره و فقط میمونن افرادش که اونم باهم دیگه میتونیم شسکتشون بدیم. اسلحه هاتون رو اماده کنید ، چانگبین که رسید راه میوفتیم.
همون موقع چانگبین اومد.
چانگبین: چی شد چیکار میکنیم؟
براش توضیح دادم. اسلحه هامون رو برداشتیم و به سمت مقرشون حرکت کردیم. بعد ۱ ساعت رسیدیم اونجا و همونطور که انتظار میرفت ، جلو در چند تا مامور وایساده بودن. سویون با یه حرکت جفتشون رو بیهوش کرد. وارد شدیم ، فکر میکردیم خیلی لدم داشته باشه ولی نه، قک کنم بخاطر مرگ یونا ول کردن و رفتن. چه بهتر کار ما راحت تر میشه.
دو سه تاشون اومدن سمتمون که خودمو چانگبین زدیمشون. یکم که جلو تر رفتیم به یوری و سونگمین رسیدیم.
یونگی: واقعا فکر کردی تو علف بچه میتونی جلوعه ما وایسی؟
ادامش تو کامنت👇
ساعت ۱۲
سونگمین: چانییی من خستمه.
بنگ چان: بریم؟ این دوتا مرغ عشق تازه بهم رسیدن.
سونگمین: بریممم.
بنگ چاک: جونگین ، چانگبین ما بریم دیگه سونگمین خستشه.
چانگبین: باشه برین خدافظ.
سونگمین: جونگین خدافظ.
جونگین: فعلا.
ینگ چان و سونگمین از رستوران اومدن بیرون.
سونگمین: چانی میتونم برم دسشویی؟!
بنگ چان: اره برو اونجا هست.
سونگمین به طرف دسشویی دوید. ۱۰ دقیقه گذشت ولی سونگمین نیومد . بنگ چان یا خودش میگفت شاید خیلی دسشویی داشته. اون ۱۰ دقیقه تبدیل صد به ۳۰ دقیقه. حتی چانگبین و جونگین هم از رستوران اومدن بیرون ولی خبری از سونگمین نبود.
ویو بنگ چان
چرا دیر کرده؟ نکنه حالش بد شده باشه؟ بزار برم ببینم.
به سمت دسشویی که سونگمین رفته بود رفتم، اما خبری از سونگمین نبود. کجا رفته؟! همونجا وایساده بودم که یه کاغذ توجهمو جلب کرد. برش داشتم و دیدم یه نوشته توشه.
"اگه میخوای سونگمین رو ببینی به این ادرس بیا(.......)"
یوری
زنیکه آشغاللل! نشونت میدم هر.زه!
سریع به سمت چانگبین رفتم و ماجرا رو بهش گفتم.
چانگبین: به رییس زنگ بزن بگو به بچه ها خبر بده تا اماده شن، همین امشب میریم دنبالش ، فعلا بریم برج ببینیم چیکار کنیم.
بنگ چان: باشه ، اول جونگین رو برسون خونه ممکنه اتفاقی بیوفته.
چانگبین: باشه پس میبینمت.
سوار ماشین شدم و به سمت برج رفتم تو راه به رییس زنگ روم و ماجرا رو بهش گفتم.
بعد ۱۰ دقیقه رسیدم برج و به سمت اتاق رییس رفتم. همه اومده بودن به جز چانگبین.
بنگ چان: چانگبین کو؟
یونگی: گفت داره میاد.
رو یکی از صندلی ها نشستم.
بنگ چان: رییس باید چیکار کنیم؟!
یونگی: ما با دختر یونا ، یوری طرفیم اون هیچی نمیدونه همین که اسمشو پایین کاغذ نوشته نفهم بودنشو میرسونه پس کاری نداره و فقط میمونن افرادش که اونم باهم دیگه میتونیم شسکتشون بدیم. اسلحه هاتون رو اماده کنید ، چانگبین که رسید راه میوفتیم.
همون موقع چانگبین اومد.
چانگبین: چی شد چیکار میکنیم؟
براش توضیح دادم. اسلحه هامون رو برداشتیم و به سمت مقرشون حرکت کردیم. بعد ۱ ساعت رسیدیم اونجا و همونطور که انتظار میرفت ، جلو در چند تا مامور وایساده بودن. سویون با یه حرکت جفتشون رو بیهوش کرد. وارد شدیم ، فکر میکردیم خیلی لدم داشته باشه ولی نه، قک کنم بخاطر مرگ یونا ول کردن و رفتن. چه بهتر کار ما راحت تر میشه.
دو سه تاشون اومدن سمتمون که خودمو چانگبین زدیمشون. یکم که جلو تر رفتیم به یوری و سونگمین رسیدیم.
یونگی: واقعا فکر کردی تو علف بچه میتونی جلوعه ما وایسی؟
ادامش تو کامنت👇
۸.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.