عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۴
عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۴
کوک:بله بورام
بورام:میشه باهم حرف بزنیم
کوک:اوهوم
بورام:تنها
کوک:عا باشه بریم حیاط
بورام: باشه
باهم رفتن بورام از کوک خوشش میاد جیا بهم گفته بود
جیمین:هعیی این دوتا اصلا بهم نمیان امیدوارم قرار نزارن
چپ چپ نگاش کردم
جیمین: چیه من هرچی بگم تو چپ چپ نگا میکنی...ولی خیلی با ارا بهم میان
تهیونگ: باز شروع کردی چرت و پرت گفتناا تو دست شویی نداری
جیمین: عای چرا چرا دارم من برم زود میام
بدو بدو از کلاس رفت بیرون
جک:تهیونگ تکلیف شیمی و کی انجام بدیم
تهیونگ: نمیدونم فردا خوبه؟
جک:اره
تهیونگ: باشه پس هماهنگ میکنیم
جیا:تهیونگ....برو اونطرف پسره ی احمق
جک و هل داد
تهیونگ: جیا چیکار میکنی جک خوبی
جک:خوبم من دیگه میرم
تهیونگ: جیا چته تو
جیا:مگه چیکار کردم جلو راهم وایساده بود خب
تهیونگ: هوفف بسه دیگه جیا
جیا:تهیونگگگگ لطفا چرا اینجوری باهام رفتار میکنی هاااا
تهیونگ: جیا طوری رفتار نکن انگار قرار میزاریم خب ما فقط همکلاسیم
جیا:اوپا
پسش زدم و از کلاس رفتم بیرون واقعا حوصلشو ندارم چشمم به سوا و ی دختر دیگه خورد رفتم پیششون خواستم از سوا درمورد ارا بپرسم
تهیونگ: سوا
سوا:بله تهیونگ
تهیونگ: از ارا خبری داری چرا امروز نیومد
لیرا:ماهم خبری نداریم
تهیونگ: شما؟
لیرا:لیرام دوست بچگی ارا
تهیونگ: آها
تلفن لیرا زنگ خورد
لیرا:لیاست
سوا:جواب بده بزار رو بلندگو
لیرا:الو لیا.....
برگشتم رفتم تو کلاس زنگ خورد
تهیونگ: کوک بورام چی بهت گفت
کوک:مهم نیس بعدا میگم
دیگه چیزی نگفتم استاد اومد
!همگی کتاباتونو باز کنید کلی از درس عقبیم
...
.
.
.
کوک ویو:
کوک:خب میشنوم چی میخواستی بگی
بورام:جونکوک تو...تو با ارا قرار میزاری؟
کوک:چی
بورام:یکی از بچه ها حرفاتونو شنیده..درسته؟؟
کوک:هع بورام هدف تو چیه ها
بورام:خودتم میدونی دوست دارم چرا باور نمیکنی دوست داشتن من مث جیا نیست که کلی دوست پسر داره و تهیونگ هم دوست داره من فقط تو رو دوست دارم
دستامو گرفت
بورام:چرا بهم ی فرصت نمیدی ها من خیلی دوست دارم کوک.. من بدون تو میمیرم...
دستامو از دستش درآوردم
کوک:ولی من دوست ندارم بورام من دوست ندارم و نخواهم داشت اینو بهم
و رفتم کلاس خسته شدم خوشم نمیاد هی خودشو بچسبونه بهم بخاطر اینکه ناراحت نشه چیزی بش نمیگم ولی دیگه بسه باید حد خودشو بدونه
.
.
.
فلش به بعد مدرسه:
کلید انداختم و رفتم خونه مث همیشه سوت و کور بود دیگه واقعا خسته شده بودم از پله ها رفتم بالا
٪تهیونگ.داد
به سمت صدا برگشتم پدرم با اعصبانیت اومد سمتم و ی سیلی بهم زد جوری که کیفم از شانه ام افتاد
٪پسره کودن تو میدونستی مامانت امروز میخواد بره بیرون.داد
تهیونگ: نه
٪به من دروغ نگو حرومزاده.داد
...............
کوک:بله بورام
بورام:میشه باهم حرف بزنیم
کوک:اوهوم
بورام:تنها
کوک:عا باشه بریم حیاط
بورام: باشه
باهم رفتن بورام از کوک خوشش میاد جیا بهم گفته بود
جیمین:هعیی این دوتا اصلا بهم نمیان امیدوارم قرار نزارن
چپ چپ نگاش کردم
جیمین: چیه من هرچی بگم تو چپ چپ نگا میکنی...ولی خیلی با ارا بهم میان
تهیونگ: باز شروع کردی چرت و پرت گفتناا تو دست شویی نداری
جیمین: عای چرا چرا دارم من برم زود میام
بدو بدو از کلاس رفت بیرون
جک:تهیونگ تکلیف شیمی و کی انجام بدیم
تهیونگ: نمیدونم فردا خوبه؟
جک:اره
تهیونگ: باشه پس هماهنگ میکنیم
جیا:تهیونگ....برو اونطرف پسره ی احمق
جک و هل داد
تهیونگ: جیا چیکار میکنی جک خوبی
جک:خوبم من دیگه میرم
تهیونگ: جیا چته تو
جیا:مگه چیکار کردم جلو راهم وایساده بود خب
تهیونگ: هوفف بسه دیگه جیا
جیا:تهیونگگگگ لطفا چرا اینجوری باهام رفتار میکنی هاااا
تهیونگ: جیا طوری رفتار نکن انگار قرار میزاریم خب ما فقط همکلاسیم
جیا:اوپا
پسش زدم و از کلاس رفتم بیرون واقعا حوصلشو ندارم چشمم به سوا و ی دختر دیگه خورد رفتم پیششون خواستم از سوا درمورد ارا بپرسم
تهیونگ: سوا
سوا:بله تهیونگ
تهیونگ: از ارا خبری داری چرا امروز نیومد
لیرا:ماهم خبری نداریم
تهیونگ: شما؟
لیرا:لیرام دوست بچگی ارا
تهیونگ: آها
تلفن لیرا زنگ خورد
لیرا:لیاست
سوا:جواب بده بزار رو بلندگو
لیرا:الو لیا.....
برگشتم رفتم تو کلاس زنگ خورد
تهیونگ: کوک بورام چی بهت گفت
کوک:مهم نیس بعدا میگم
دیگه چیزی نگفتم استاد اومد
!همگی کتاباتونو باز کنید کلی از درس عقبیم
...
.
.
.
کوک ویو:
کوک:خب میشنوم چی میخواستی بگی
بورام:جونکوک تو...تو با ارا قرار میزاری؟
کوک:چی
بورام:یکی از بچه ها حرفاتونو شنیده..درسته؟؟
کوک:هع بورام هدف تو چیه ها
بورام:خودتم میدونی دوست دارم چرا باور نمیکنی دوست داشتن من مث جیا نیست که کلی دوست پسر داره و تهیونگ هم دوست داره من فقط تو رو دوست دارم
دستامو گرفت
بورام:چرا بهم ی فرصت نمیدی ها من خیلی دوست دارم کوک.. من بدون تو میمیرم...
دستامو از دستش درآوردم
کوک:ولی من دوست ندارم بورام من دوست ندارم و نخواهم داشت اینو بهم
و رفتم کلاس خسته شدم خوشم نمیاد هی خودشو بچسبونه بهم بخاطر اینکه ناراحت نشه چیزی بش نمیگم ولی دیگه بسه باید حد خودشو بدونه
.
.
.
فلش به بعد مدرسه:
کلید انداختم و رفتم خونه مث همیشه سوت و کور بود دیگه واقعا خسته شده بودم از پله ها رفتم بالا
٪تهیونگ.داد
به سمت صدا برگشتم پدرم با اعصبانیت اومد سمتم و ی سیلی بهم زد جوری که کیفم از شانه ام افتاد
٪پسره کودن تو میدونستی مامانت امروز میخواد بره بیرون.داد
تهیونگ: نه
٪به من دروغ نگو حرومزاده.داد
...............
۲.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.