شاگرد انتقالی پارت8

ساعت 6:00 صبح از خواب بیدار شدم صورتم رو شستم و صبحانه رو اماده کردم و تلوزیون رو روشن کردم ساعت8:30بود لباس پوشیدم و راه افتادم تا به مغازه ی داداش مایکی برسم و وقتی اونجا رفتم همه حاضر بودن میتسویا,دراکن,باجی,چیفویو,پاه-چین ولی یک پسر بود که به باجی چسبیده بود اونو نشناختم مایکی رفته بود تا برای توی راه دوریاکی بخره پیش اونا رفتم.
میتسویا:دیر کردی ا/ت!
ا/ت:چیی؟
ساعت رو چک کردم9:48 دقیقه بود! مایکی از مغازه برگشت توی دستش اونقدر دوریاکی خریده بود که فکر کنم تمام دوریاکی های مغازه رو خریده!
اومد و گفت.
مایکی:خب آماده اید بریم بچه ها؟
همه یک صدا:بعله!
همه سوار موتورشان شدن و رفتیم میتسویا و پاه-چین باهم باجی و چیفویو باهم دراکن و اون پسره که همه کازوتورا صداش می کردن باهم نشسته بودن من و مایکی هم باهم نشسته بودیم هنوز توی راه بودیم خیلی طولانی بود ولی بالاخره رسیدیم ساحل خیلی خنک بود و توی اون هوای گرم خیلی لذت بخش بود من یک سارافن ساده پوشیدم و رفتم زیر چتر دراز کشیدم دراکن و میتسویا توی ساحل قدم می زدن که کازوتورا روشدن آب پاشید چیفویو روی کازوتورا آب پاشید و باجی هم روی چیفویو پاه-چین شیرجه ی عمیقی زد و هم روی من و هم روی مایکی که حتی وارد آب هم نشده بودیم آب پاشید من که دیگه خیس شده بودم و آب از سرم گذشته بود توی ساحل پریدم و روی همه آب پاشیدم.