فیک کوک پارت ¹⁵ ♡نفرت تا عشق
آنچه گذشت:
کوک: میا من حسودممم حسود چون دوستت دارم
میا شروع کرد میکیدن لبام و منم حس خیلی خوبی داشتم و ادامه دادم
................................................................................
کوک: میا تو منو واقعا دوست داری؟
میا: من هیچ وقت لبام رو لب کسی نزاشتم و تو تنها کسی هستی که این کارو باهاش کردم پس بدون تو منو عاشق خودت کردی
کوک: منم دوستت دارمــــ ولی هعی امروز تو خونه تنهام میای پیشم
میا: امروز باشه ولی برم پیش هه سوجون الان میام باشه
کوک: اره برو 😁
ذهن میا: خدای من چقدر میخنده
خوب رفتم پیش هه سوجون گفتم
میا: هعیی داداشم به اُفق خیره شدی
هه سوجون: نه امروز میرم دعوا دارم به اون فکر میکنم
میا: هااااا تنها میری؟
هه سوجون: نه ولی بازم اونا بیشترن
میا: منم میام
هه سوجون: دختر جون تو غیر از اینکه هیچی نمیزنی تازه میخوری هم
میا: ای عوضی مگه من باشگاه نمیرفتم؟
هه سوجون: نه تو نمیای الان میگن چرا باید یه دختر اونجا دعوا کنه
میا: باشه نمیام ولی خوب تو چی
هه سوجون: فقط میتونم بگم تو بشین دعوا کن
میا: باشه ولی مواظب خودت باش
رفتم جلو و از لُپش بوصیدمش و گفتم
میا: هه اونا چی فکر کردن داداشی من خیلی قوی هستش مگه نه
هه سوجون: اصلا با این حرفت انرژی گرفتم دختر هعیی فقط چیزه توهم حواست به خودت باشه
میا: هعیی کجا رفتی انتر برقی 😒
کوک: هوففف میا
میا: بله
کوک: خوب امروز انگار تنها نیستم ولی تو بیا پسرا بچهای خوبی هستن
میا: هااا واقعا اونا هم میان من دوستشون دارم پس حتما میام
کوک: عه فکر کردم که خوشت نیاد
میا: عزیزم یکم به حرفت دقت کن بعد حرف بزن😕
کوک: چرا؟
میا: منظورت از تنها بودنمون که چیز نیست
کوک: چیز🤨... هااااا نههههه بابا هه اصلا خوب شد بچها اومدن نه😅
میا: اره خیلی خوب شد
ازش خدافظی کردم و رفتم رفتم خونه اوفف گرسنه بودم رفتم یه تخم مرغ شکستم خوردم من خوب زیاد غذا نمیخورم و تا دوساعت خوابیدم بیدار شدم و رفتم حاضر شدم یه نیم تنه سفید با یه شلوار مشکی لی پوشیدم و موهام رو باز گذاشتم و اسنپ گرفتم و رفتم رسیدم به اونجا در زدم
جیمین: اوه سلام خوبی بیا تو
رفتم تو که همه دست زدن تعجب کردم دیدم کوک یه چیز کوچولو مثل جعبه دستش بود بازش کرد و توش انگشتر بود
گفتم
میا: عا اینجا چخبره
کوک: با من ازدواج میکنی
میا: چی با تو
کوک بلند شد و گفت میا تو خودت گفتی منو دوست داری
گفتم
میا: با... با.. باشهه یعنی چیزه بله
کوک پرید بغلم و گفت
کوک: پیشمونت نمیکنم
میا: میدونم ولی خیلی سریع این اتفاق افتاد
کوک: ببخشید زوق داشتنت منو روانی میکنه
میا:(دیوانه ای🤣) اهوم منم همینطوره
کوک: خخ از اون موقعه ای که امدی سرپایی
میا: 😁 اره
ذهن میا: هه چه خواب خوبیه دارم کیف میکنم😏 وایسا اگه خواب نباشم چییییی
پارت بعدی...
۱٠ لایک💜
۲٠ کامنت🐾
۱ فالور🦋
کوک: میا من حسودممم حسود چون دوستت دارم
میا شروع کرد میکیدن لبام و منم حس خیلی خوبی داشتم و ادامه دادم
................................................................................
کوک: میا تو منو واقعا دوست داری؟
میا: من هیچ وقت لبام رو لب کسی نزاشتم و تو تنها کسی هستی که این کارو باهاش کردم پس بدون تو منو عاشق خودت کردی
کوک: منم دوستت دارمــــ ولی هعی امروز تو خونه تنهام میای پیشم
میا: امروز باشه ولی برم پیش هه سوجون الان میام باشه
کوک: اره برو 😁
ذهن میا: خدای من چقدر میخنده
خوب رفتم پیش هه سوجون گفتم
میا: هعیی داداشم به اُفق خیره شدی
هه سوجون: نه امروز میرم دعوا دارم به اون فکر میکنم
میا: هااااا تنها میری؟
هه سوجون: نه ولی بازم اونا بیشترن
میا: منم میام
هه سوجون: دختر جون تو غیر از اینکه هیچی نمیزنی تازه میخوری هم
میا: ای عوضی مگه من باشگاه نمیرفتم؟
هه سوجون: نه تو نمیای الان میگن چرا باید یه دختر اونجا دعوا کنه
میا: باشه نمیام ولی خوب تو چی
هه سوجون: فقط میتونم بگم تو بشین دعوا کن
میا: باشه ولی مواظب خودت باش
رفتم جلو و از لُپش بوصیدمش و گفتم
میا: هه اونا چی فکر کردن داداشی من خیلی قوی هستش مگه نه
هه سوجون: اصلا با این حرفت انرژی گرفتم دختر هعیی فقط چیزه توهم حواست به خودت باشه
میا: هعیی کجا رفتی انتر برقی 😒
کوک: هوففف میا
میا: بله
کوک: خوب امروز انگار تنها نیستم ولی تو بیا پسرا بچهای خوبی هستن
میا: هااا واقعا اونا هم میان من دوستشون دارم پس حتما میام
کوک: عه فکر کردم که خوشت نیاد
میا: عزیزم یکم به حرفت دقت کن بعد حرف بزن😕
کوک: چرا؟
میا: منظورت از تنها بودنمون که چیز نیست
کوک: چیز🤨... هااااا نههههه بابا هه اصلا خوب شد بچها اومدن نه😅
میا: اره خیلی خوب شد
ازش خدافظی کردم و رفتم رفتم خونه اوفف گرسنه بودم رفتم یه تخم مرغ شکستم خوردم من خوب زیاد غذا نمیخورم و تا دوساعت خوابیدم بیدار شدم و رفتم حاضر شدم یه نیم تنه سفید با یه شلوار مشکی لی پوشیدم و موهام رو باز گذاشتم و اسنپ گرفتم و رفتم رسیدم به اونجا در زدم
جیمین: اوه سلام خوبی بیا تو
رفتم تو که همه دست زدن تعجب کردم دیدم کوک یه چیز کوچولو مثل جعبه دستش بود بازش کرد و توش انگشتر بود
گفتم
میا: عا اینجا چخبره
کوک: با من ازدواج میکنی
میا: چی با تو
کوک بلند شد و گفت میا تو خودت گفتی منو دوست داری
گفتم
میا: با... با.. باشهه یعنی چیزه بله
کوک پرید بغلم و گفت
کوک: پیشمونت نمیکنم
میا: میدونم ولی خیلی سریع این اتفاق افتاد
کوک: ببخشید زوق داشتنت منو روانی میکنه
میا:(دیوانه ای🤣) اهوم منم همینطوره
کوک: خخ از اون موقعه ای که امدی سرپایی
میا: 😁 اره
ذهن میا: هه چه خواب خوبیه دارم کیف میکنم😏 وایسا اگه خواب نباشم چییییی
پارت بعدی...
۱٠ لایک💜
۲٠ کامنت🐾
۱ فالور🦋
۷۱.۶k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.