گنـاهکار 𝐩𝐚𝐫𝐭:𝟓𝟔
نیکا میخواستم برم پایین که،اع، اول باید اماده شم،.
مهشاد، اع، محراب ای تیکه فیلم جالب بود
محراب، هوم
متین، ارسلان واقعا اینارو نگاه میکنی،
ارسلان، ارهه
دیانا نمیدونم ولا
متین، هنوز فکرم پیش اون حرفی که به نیکا زدم بود، همه داشتن میخوردن میخندیدن، ولی من نمیتونستم، انگار قفل شده بودم
نیکا، یه مانتو کوتاه و شلوار جین پوشیدم شال دادم سرم کیفمو برداشتم و رفتم پایین،
دیانا، اع داره میاد
مهشاد، نیکا، رو میگه
نیکا، با عصبانیت رفتم جلو متین
متین، اروم بلند شدم، بهش خیره شدم از چشماش معلوم بود که به شدت عصبانیه،
نیکا، میبینی،
متین،،......
ارسلان، نیکا خوبی
دیانا، عزیزم بیا توهم بشین
مهشاد، نه، خب داره میره بیرون
محراب، اره نبینی اماده شده،
نیکا، بشین نگاه کن😈
متین،........... سوکت کردم وقت بهش نگاه کردم
نیکا، از کنارش رد شدم جوری که شونم خورد به شونش، اقای امینی، رفتم پایین و در حیاط باز کردم و خارج شدم
متین، منظورش از این حرف چی بود،
دیانا، اع رفت
ارسلان، کار نداشته باش،
مهشاد، شاید دلش نخواهد، ما مزاحمش بشیم
محراب، بشینین ادامه فیلم ببینیم،
نیکا،، میبخشمت، ولی دلم نمیاد ازت متنفر باشم امینی، به جاش یه کار دیگه میکنم، رفتم کافه و نشستم یکم خرتو پرت خوردم، اومدم بیرون جای جاده وایستادم، که حساس کردم دستم کشیده شد، یه موتوری کیفو از دستم گرفت، اع، نههههه، دنبالش فرار کردم
محمد، چیکار کنم
احساس، اروم برو تا برسه،
نیکا، یه دیگه به خودم اومدم که دیدم ته بن بستم چی، اینجا کجاست برگشتم که احساس کردم یه طرف صورتم سوخت،افتادم رو زمین جوری که قفسه سینم و ران پام به درد اومد،
محمد،هه
احسان،محکم نزدی
محمد،نه بابا
نیکا،،عقب عقب رفتم، ش..ما کی هستین،
محمد،نشناختی
نیکا،،ش..شایان
احسان،افرین،
نیکا،من کاری نکرده ترو خدا با من چیکار دارین
متین،،بخاطر تو از پشت به ما خنجر زد
نیکا،خ..خب چیکار کنم
محمد،ده، حتما یه حسی خاصی بین شما و اقای امینی هست دیگه
احسان،اره دیگه
نیکا،نه اون خودش این کارو کرد من هیچی نگفتم، بلند شدم میخواستم فرار کنم که
محمد،از موهاش گرفتم و کشیدم
نیکا،آییییییییی،!؟
محمد،ببین بچه یا یکاری میکنی متین به ما تسلیم بشه یا دیگه خودت میدونی،
نیکا،ولم کن، من هیچ کاری نمیکنم،
محمد،اع عععععع،
احسان،چه پروعه
محمد،انداختمش رو زمین بزن احسان
احسان،با لگد بهش میزدم
محمد،با پاهام جوری میزدمش، که خودم یه لحظه خسته شدم،
احسان،پر وروع
محمد بسه، بزا سر صورتش خاکی نشه،
احسان،میخوای ببریمش، خونه
محمد،ها،
نیکا،با این حرفشون دیگه نتونستم طاقت بیارم زدم زیر گریه، که.
......من کالا کارم جنجالی کردن پارت دوستان،خخ
مهشاد، اع، محراب ای تیکه فیلم جالب بود
محراب، هوم
متین، ارسلان واقعا اینارو نگاه میکنی،
ارسلان، ارهه
دیانا نمیدونم ولا
متین، هنوز فکرم پیش اون حرفی که به نیکا زدم بود، همه داشتن میخوردن میخندیدن، ولی من نمیتونستم، انگار قفل شده بودم
نیکا، یه مانتو کوتاه و شلوار جین پوشیدم شال دادم سرم کیفمو برداشتم و رفتم پایین،
دیانا، اع داره میاد
مهشاد، نیکا، رو میگه
نیکا، با عصبانیت رفتم جلو متین
متین، اروم بلند شدم، بهش خیره شدم از چشماش معلوم بود که به شدت عصبانیه،
نیکا، میبینی،
متین،،......
ارسلان، نیکا خوبی
دیانا، عزیزم بیا توهم بشین
مهشاد، نه، خب داره میره بیرون
محراب، اره نبینی اماده شده،
نیکا، بشین نگاه کن😈
متین،........... سوکت کردم وقت بهش نگاه کردم
نیکا، از کنارش رد شدم جوری که شونم خورد به شونش، اقای امینی، رفتم پایین و در حیاط باز کردم و خارج شدم
متین، منظورش از این حرف چی بود،
دیانا، اع رفت
ارسلان، کار نداشته باش،
مهشاد، شاید دلش نخواهد، ما مزاحمش بشیم
محراب، بشینین ادامه فیلم ببینیم،
نیکا،، میبخشمت، ولی دلم نمیاد ازت متنفر باشم امینی، به جاش یه کار دیگه میکنم، رفتم کافه و نشستم یکم خرتو پرت خوردم، اومدم بیرون جای جاده وایستادم، که حساس کردم دستم کشیده شد، یه موتوری کیفو از دستم گرفت، اع، نههههه، دنبالش فرار کردم
محمد، چیکار کنم
احساس، اروم برو تا برسه،
نیکا، یه دیگه به خودم اومدم که دیدم ته بن بستم چی، اینجا کجاست برگشتم که احساس کردم یه طرف صورتم سوخت،افتادم رو زمین جوری که قفسه سینم و ران پام به درد اومد،
محمد،هه
احسان،محکم نزدی
محمد،نه بابا
نیکا،،عقب عقب رفتم، ش..ما کی هستین،
محمد،نشناختی
نیکا،،ش..شایان
احسان،افرین،
نیکا،من کاری نکرده ترو خدا با من چیکار دارین
متین،،بخاطر تو از پشت به ما خنجر زد
نیکا،خ..خب چیکار کنم
محمد،ده، حتما یه حسی خاصی بین شما و اقای امینی هست دیگه
احسان،اره دیگه
نیکا،نه اون خودش این کارو کرد من هیچی نگفتم، بلند شدم میخواستم فرار کنم که
محمد،از موهاش گرفتم و کشیدم
نیکا،آییییییییی،!؟
محمد،ببین بچه یا یکاری میکنی متین به ما تسلیم بشه یا دیگه خودت میدونی،
نیکا،ولم کن، من هیچ کاری نمیکنم،
محمد،اع عععععع،
احسان،چه پروعه
محمد،انداختمش رو زمین بزن احسان
احسان،با لگد بهش میزدم
محمد،با پاهام جوری میزدمش، که خودم یه لحظه خسته شدم،
احسان،پر وروع
محمد بسه، بزا سر صورتش خاکی نشه،
احسان،میخوای ببریمش، خونه
محمد،ها،
نیکا،با این حرفشون دیگه نتونستم طاقت بیارم زدم زیر گریه، که.
......من کالا کارم جنجالی کردن پارت دوستان،خخ
۴۳.۰k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.