•من زودتر عاشقت شدم♡
•منزودترعاشقتشدم♡
•p۳
چند مرد بازوهای دختری رو گرفته بودن میخواستن سوار ماشین مشکی رنگی که جلوشون بود بکنن.رفتم سمتشون.گفتم: اینجا چه خبره؟ ..یکی از اون مردا گفت: به تو ربطی نداره.دختره: نه خانم نرو.اینا میخوان منو ببرن..انقدر چشاش معصوم بود دلم نیومد ولش کنم.گفتم: واسه ی چی میخواین ببرینش؟ .مرد: به توربطی از اینجا برو..گفتم: تا نگی نمیرم. مرد کلتشو در آورد و گفت: اگه نری یه تیر حرومت میکنم . یه نگاه به دختره کردم استرس و نگرانی از قیافش میبارید.پس گفتم: عه؟ اینجوریه؟ با پا یدونه زدم زیر دست مرد که اسلحه از دستش افتاد . یکی دیگه اومد سراغم که با مشت زدم به پهلوش . بعدی به سمتم دویید که چرخی زدم و با پای راستم زدم توی گیجگاهش...اون مرد که به دختر نزدیکتر بود بازوشو کشید به سمت ماشین برد.به سمتش دویدم و با دوتا دست زدم روی گوش هاش گیج شد و افتاد زمین. دختر به سمتم دوید که دستشو گرفتم و با هم فرار کردیم.راننده که هنوز توی ماشین بود داشت دنبالمون میومد.همونطور که دست دختره توی دستم بود پیچیدم توی یه کوچه و چسبیدم به دیوار. بعد از چند دقیقه نگاهی به بیرون انداختم کسی نبود . بعد رو به دختره گفتم:واسه ی چی میخواستن ببرنت؟همینجور که نفس نفس میزد گفت:اونا..منوبا....دوستم...اشتباه گرفتن...ببخشید ولی من باید برم. و بعد هم دوید و رفت.چرا اون رو با دوستش اشتباه گرفتن ؟اصلا مگه چه اتفاقی برای دوستش افتاده که اونا دوستشو باهاش اشتباه گرفتن؟ .....با سوالاتی که داخل ذهنم بود و هیچ جوابی نداشتن راهمو به سمت خونه کج کردم........
•p۳
چند مرد بازوهای دختری رو گرفته بودن میخواستن سوار ماشین مشکی رنگی که جلوشون بود بکنن.رفتم سمتشون.گفتم: اینجا چه خبره؟ ..یکی از اون مردا گفت: به تو ربطی نداره.دختره: نه خانم نرو.اینا میخوان منو ببرن..انقدر چشاش معصوم بود دلم نیومد ولش کنم.گفتم: واسه ی چی میخواین ببرینش؟ .مرد: به توربطی از اینجا برو..گفتم: تا نگی نمیرم. مرد کلتشو در آورد و گفت: اگه نری یه تیر حرومت میکنم . یه نگاه به دختره کردم استرس و نگرانی از قیافش میبارید.پس گفتم: عه؟ اینجوریه؟ با پا یدونه زدم زیر دست مرد که اسلحه از دستش افتاد . یکی دیگه اومد سراغم که با مشت زدم به پهلوش . بعدی به سمتم دویید که چرخی زدم و با پای راستم زدم توی گیجگاهش...اون مرد که به دختر نزدیکتر بود بازوشو کشید به سمت ماشین برد.به سمتش دویدم و با دوتا دست زدم روی گوش هاش گیج شد و افتاد زمین. دختر به سمتم دوید که دستشو گرفتم و با هم فرار کردیم.راننده که هنوز توی ماشین بود داشت دنبالمون میومد.همونطور که دست دختره توی دستم بود پیچیدم توی یه کوچه و چسبیدم به دیوار. بعد از چند دقیقه نگاهی به بیرون انداختم کسی نبود . بعد رو به دختره گفتم:واسه ی چی میخواستن ببرنت؟همینجور که نفس نفس میزد گفت:اونا..منوبا....دوستم...اشتباه گرفتن...ببخشید ولی من باید برم. و بعد هم دوید و رفت.چرا اون رو با دوستش اشتباه گرفتن ؟اصلا مگه چه اتفاقی برای دوستش افتاده که اونا دوستشو باهاش اشتباه گرفتن؟ .....با سوالاتی که داخل ذهنم بود و هیچ جوابی نداشتن راهمو به سمت خونه کج کردم........
۹.۵k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.