پارت ۱
"Jɪ ʜɪ"
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب شیرینم بیدار شدم بدون اینکه به اسم گوشی نگاه کنم برداشتم
(علامت جی هی+ علامت مادر جی هی رو مخفف م.ج میزارم)
+بله؟
م.ج:جی هیا مگه قرار نبود زود بیدار بشی بری بلیط بخری؟
+اوما..فعلا زوده
م.ج:هیچ ساعتو دیدی چنده؟
+هوووم
م.ج:آیییی از دست تو...بلندشو به دست و صورتت آب بزن.نمیخوای مارو ببینی؟
از روی تخت بلند شدم
+نه اومااااا این چه حرفیه اتفاقا دلم میخواد انقدر ببینمتون که سیر بشم
م.ج:باشه پس زود باش ساعت ۵ بعد از ظهر باید اینجا باشیا
+اوما توی بلیط مینويسن چرا از خودت میگی
م.ج:خوب میخوام بغلت کنممم ببوسمت دلم واسه دختر قشنگم تنگ شده
+اوما من میخوام ۶ماه پیش شما بمونم
م.ج:مگه جز ما کجا میخوای بری؟
+میرم به بوکسو هم سر بزنم و ۶ ماهشو اونجا بمونم(یکسال توی کره میمونه)
م.ج:آها باشه خداروشکر کن اصلا خونشون رو عوض نکردن وگرنه بدون تو نمیتونست..هرروز میومد اتاقتو تمیز میکرد
+و..واقعا؟
م.ج:هوم..عزیزم برو آمادشو شب میبینمت
+اوهوم مواظب خودتون باشین..بابای!
گوشیو قط کردم به خودم کش و قوسی دادم و بدون اینکه دمپایی هامو بپوشم از اتاقم بیرون اومدم داخل دستشویی کارای واجب رو کردمو صبحونه چیزای الکی ملکی خوردم و رفتم اتاقم روکش تختو مرتب کردم نشستم روی صندلی نشستم یه آرایش خیلی ملایم کردم شلوار سیاه جذبمو پوشیدم از زیر یه تاپ نازک سیاه و از روش یه ژاکت لی سیاه کوتاه رو پوشیدم یه کلاهم سرم کردم و راه افتادم
(نیم ساعت بعد)
بلیطمو گرفتم و قرار شد ساعت ۴ و نیم پرواز داشته باشم...به ساعت نگاه کردم ۷ ساعت مونده اوف چرا انقدر دیر میگذره
واسه خودم پنکیک درست کردم و با هات چاکلت خوردم که از گوشیم پیام اومد بازش کردم شماره ناشناس بود
"سلام شنیدم امروز میخوای بیای..امشب میبینمت..مواظب خودت باش عزیزم"
همین؟این کیه دیگه
اهمیتی ندادم گوشیمو پرت کردم روی کاناپه تلویزیون رو روشن کردم و هی کانال هارو عوض میکردم که به خواب فرو رفتم...
با صدای مجدد گوشیم از خواب بیدار شدم مامانم بود
+بله
م.ج:یااااا جی هیاااااا ساعت ۴ هست توی فرودگاهی؟
به ساعت نگاه کردم هول هولکی گفتم صدات نمیاد و قطع کردم فقط نیم ساعت وقت داشتم چرا انقدر من خوابیده بودم زودی با همون لباس و چمدونی که یه ماه پیش آماده کرده بودمو برداشتم و با کیف و گوشیم از خونه زدم بیرون درو قفل کردمو سوار ماشین بادیگاردم شدم
پدرم واسم یه راننده هم فرستاده بود کمی مسن هست ولی خیلی سرحال و باهوشه
+آجوشی شمام میاین کره؟
آجوشی:نه عزیزم
+آجوشی لطفا شمام بیاین(لوس و کیوت)
آجوشی:دخترم شما برین منم قول میدم دوسه روز دیگه بیام
+واقعا؟مرسی..آجوشی هروقت کمک خواستی من پیشتم اوکی؟
آجوشی:باشه دخترم باشه(با خنده)
+خوبه...
تا رسیدم چمدونم رو دادم و زودی وارد هواپیما شدم کمربندمو زدم و سرمو به صندلی تکیه دادم...
(دو ساعت بعد)
با صدای یکی از خلبان ها چشم هامو باز کردم همه رفته بودن زودی چمدونم رو برداشتم و از هواپیما بیرون اومدم..نفس عمیقی کشیدم واییی دلم برای کره خیلی تنگ شده بود به مامانم زنگ زدم
+اوما من رسیدم بیام خونمون؟
م.ج:نه دخترم یه چند دیقه صبر کن راننده الان میرسه
+باشه
خدافظی کردم که یه ماشین به چه بزرگی و درازی جلوی پام ایستاد
در یهو باز شد و پدرمو دیدم که توی صندلی عقب نشسته بود پیاده شد و بغلم کرد
+آبااااا
پ.ج:جی هیییی..اوخخخخ کوچولوم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
+اوهوم منمممم
پ.د:سوارشو بریم خونه همه منتظرتن
+بش
روبروی پدرم نشستم و ماشین راه افتاد...چند دیقه بعد جلوی خونه ی قدیمی ای که الان به یه امارت تبدیل شده رسیدیم
پ.ج:نمیخوای پیادشی؟
+عاا چرا...
پیاده شدم و زنگ درو زدم که مامانمو جلوی در با لباس گل گلی قرمز ظاهر شد زودی بقلش کردم
+اومااا دلم واسه بغل کردنت تنگ شده بود
م.ج:من بیشتر
خلاصه بعد از اینکه جلوی در بابام منو مامانمو از هم جدا کرد و به زور رفتیم داخل که با دیدن صحنه روبروم از تعجب نمیتونستم چیکار کنم
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب شیرینم بیدار شدم بدون اینکه به اسم گوشی نگاه کنم برداشتم
(علامت جی هی+ علامت مادر جی هی رو مخفف م.ج میزارم)
+بله؟
م.ج:جی هیا مگه قرار نبود زود بیدار بشی بری بلیط بخری؟
+اوما..فعلا زوده
م.ج:هیچ ساعتو دیدی چنده؟
+هوووم
م.ج:آیییی از دست تو...بلندشو به دست و صورتت آب بزن.نمیخوای مارو ببینی؟
از روی تخت بلند شدم
+نه اومااااا این چه حرفیه اتفاقا دلم میخواد انقدر ببینمتون که سیر بشم
م.ج:باشه پس زود باش ساعت ۵ بعد از ظهر باید اینجا باشیا
+اوما توی بلیط مینويسن چرا از خودت میگی
م.ج:خوب میخوام بغلت کنممم ببوسمت دلم واسه دختر قشنگم تنگ شده
+اوما من میخوام ۶ماه پیش شما بمونم
م.ج:مگه جز ما کجا میخوای بری؟
+میرم به بوکسو هم سر بزنم و ۶ ماهشو اونجا بمونم(یکسال توی کره میمونه)
م.ج:آها باشه خداروشکر کن اصلا خونشون رو عوض نکردن وگرنه بدون تو نمیتونست..هرروز میومد اتاقتو تمیز میکرد
+و..واقعا؟
م.ج:هوم..عزیزم برو آمادشو شب میبینمت
+اوهوم مواظب خودتون باشین..بابای!
گوشیو قط کردم به خودم کش و قوسی دادم و بدون اینکه دمپایی هامو بپوشم از اتاقم بیرون اومدم داخل دستشویی کارای واجب رو کردمو صبحونه چیزای الکی ملکی خوردم و رفتم اتاقم روکش تختو مرتب کردم نشستم روی صندلی نشستم یه آرایش خیلی ملایم کردم شلوار سیاه جذبمو پوشیدم از زیر یه تاپ نازک سیاه و از روش یه ژاکت لی سیاه کوتاه رو پوشیدم یه کلاهم سرم کردم و راه افتادم
(نیم ساعت بعد)
بلیطمو گرفتم و قرار شد ساعت ۴ و نیم پرواز داشته باشم...به ساعت نگاه کردم ۷ ساعت مونده اوف چرا انقدر دیر میگذره
واسه خودم پنکیک درست کردم و با هات چاکلت خوردم که از گوشیم پیام اومد بازش کردم شماره ناشناس بود
"سلام شنیدم امروز میخوای بیای..امشب میبینمت..مواظب خودت باش عزیزم"
همین؟این کیه دیگه
اهمیتی ندادم گوشیمو پرت کردم روی کاناپه تلویزیون رو روشن کردم و هی کانال هارو عوض میکردم که به خواب فرو رفتم...
با صدای مجدد گوشیم از خواب بیدار شدم مامانم بود
+بله
م.ج:یااااا جی هیاااااا ساعت ۴ هست توی فرودگاهی؟
به ساعت نگاه کردم هول هولکی گفتم صدات نمیاد و قطع کردم فقط نیم ساعت وقت داشتم چرا انقدر من خوابیده بودم زودی با همون لباس و چمدونی که یه ماه پیش آماده کرده بودمو برداشتم و با کیف و گوشیم از خونه زدم بیرون درو قفل کردمو سوار ماشین بادیگاردم شدم
پدرم واسم یه راننده هم فرستاده بود کمی مسن هست ولی خیلی سرحال و باهوشه
+آجوشی شمام میاین کره؟
آجوشی:نه عزیزم
+آجوشی لطفا شمام بیاین(لوس و کیوت)
آجوشی:دخترم شما برین منم قول میدم دوسه روز دیگه بیام
+واقعا؟مرسی..آجوشی هروقت کمک خواستی من پیشتم اوکی؟
آجوشی:باشه دخترم باشه(با خنده)
+خوبه...
تا رسیدم چمدونم رو دادم و زودی وارد هواپیما شدم کمربندمو زدم و سرمو به صندلی تکیه دادم...
(دو ساعت بعد)
با صدای یکی از خلبان ها چشم هامو باز کردم همه رفته بودن زودی چمدونم رو برداشتم و از هواپیما بیرون اومدم..نفس عمیقی کشیدم واییی دلم برای کره خیلی تنگ شده بود به مامانم زنگ زدم
+اوما من رسیدم بیام خونمون؟
م.ج:نه دخترم یه چند دیقه صبر کن راننده الان میرسه
+باشه
خدافظی کردم که یه ماشین به چه بزرگی و درازی جلوی پام ایستاد
در یهو باز شد و پدرمو دیدم که توی صندلی عقب نشسته بود پیاده شد و بغلم کرد
+آبااااا
پ.ج:جی هیییی..اوخخخخ کوچولوم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
+اوهوم منمممم
پ.د:سوارشو بریم خونه همه منتظرتن
+بش
روبروی پدرم نشستم و ماشین راه افتاد...چند دیقه بعد جلوی خونه ی قدیمی ای که الان به یه امارت تبدیل شده رسیدیم
پ.ج:نمیخوای پیادشی؟
+عاا چرا...
پیاده شدم و زنگ درو زدم که مامانمو جلوی در با لباس گل گلی قرمز ظاهر شد زودی بقلش کردم
+اومااا دلم واسه بغل کردنت تنگ شده بود
م.ج:من بیشتر
خلاصه بعد از اینکه جلوی در بابام منو مامانمو از هم جدا کرد و به زور رفتیم داخل که با دیدن صحنه روبروم از تعجب نمیتونستم چیکار کنم
۱۱.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.