{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۵۷
جیمین : برو بیرون کی بهت اجازه داده بیایی
هوسوک : تو اصلا میدونی وقتی رفتی چه بلایی سره ات اومد
جیمین : برو بیرون نمیخواهم گوش بدم ......
هوسوک : بعد از رفتن اون افسرده شد همش گریه میکرد با هیچ کس حرف نمیزد گریه میکرد خودشو بکل دیونه کرده بود
جیمین آروم رویه صندلی نشست هوسوک ادامه حرف اش رو میزد
هوسوک : بعد از چندین رو بلخره یه حرفی زد به پدر گفت با خانم ها یون ازدواج کنه اون خیلی درد کشید اون داغون تر از تو شد چون با دست هایه خودش ترو از قلب اش بیرون کرد
《 زمان حال 》
ات : جیمین بیا دیگه قهر نکنیم
جیمین که در فکر فروع رفته بود گفت
جیمین : باشه دیگه ترکت نمیکنم الان خودتو جمع جور کن تا بربم
ات از بغله جیمین برون رفت و جیمین موهاش رو درست کرد و بلند شد دسته ات رو گرفت و از رویه زمین بلند شدن و راهی سالون شدن
جیمین : خیلی خوشگل شدی
دوختر خندی کرد و نگاهش رو به جیمین دوخت
ات : واقعا
جیمین : معلومه
وارد سالون شدن و یونگی به طرف اش آمد
یونگی : دوخترم الان خوبی
ات : خوبم پدر
بعد از حرفش ازش درو شد همان جا جیمین و یونگی رو ترک کرد به سمت بالکن قدم برمیداشت یعنی چه قصدی داشت که اونجا میرفت از اینکه اخر لحظه جیمین رو خوشحال کرد و پدرش رو هم خودش خوشحال بود همان جوری همه کنجکاو بودم چرا ات سمت بالکن میره وارد بالکن شد و جمین نگران از همان قدم هایش رو سمت بالکن برداشت
دوختر رویه صندلی بلند شد و نگاهش رو به جیمین دوخت از همان دور عشق اش رو میدید از گوشه چشم اش اشک اش سرازیر شد یونگی و هوسوک نگران به دنبال جیمین رفتن
ات خود اش رو رها کرد و درست از بالکن به سمت زمین !
جیمین سرعت اش رو تند تر کرد و با داد گفت
جیمین : ترو خدا نکن .........
《 سه سال پیش 》
ات تو اتاق اش نشسته بود و مشغول تکالیف اش بود صدایه جیمین به گوش اش خورد و به خودش گفت ای بابا بازم خیالاتی شدم
جیمین : نه خیالاتی نشدی
نگاهش رو به جیمین دوخت
به در تکیه داده بود و دست هایش رو تو جیب اش قرار گذاشته بود
ات : جیمین
جیمین: عشقم خسته هستش
ات زود از رویه صندلی بلند شد و سمت جیمین رفت و جلو اش ایستاد
ات : جیمین
جیمین : بازم با ناز اسممو صدا میزنی
ات خندی کرد و گفت
ات : پس اسمتو صدا نمیزنم
جیمین: چی آخه چرا
ات : دیگه بوستم نمیکنم
جیمین عصبی بهش نزدیک شد
جیمین : چیکار میکنی
ات خندی کرد و عقب رفت و جیمین دوباره بهش نزدیک شد ات سمت و دست هایش رو دوره ک*مره ات حلقه کرد و به خودش نزدیک اش کرد
جیمین : من بوست میکنم
ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب های ات کرد و ب*وسی رو گذاشت
ات هم زود ازش جدا شد سمته بالکن رفت و با خنده گفت
ات : هی اگه یه بار دیکه اینکارو بکنی خودمو از اینجا پرت میکنم پایین
جیمین این دفعه از این حرف ات عصبی شد و با داد گفت
جیمین : ات دیونه شدی بچه بازی رو کنار بزار بیا این طرف
دوختر شوک شد از این رفتار جیمین و به سمته جیمین رفت
ات : باشه چرا عصبانی میشی
جیمین : دفعه آخرت باشه اینجوری میگی
عصبی سمته در قدم برداشت و میخواست بره که ات زود رفت سمت و دست اش رو گرفت
ات : کجا جیمین ببخشید ناراحتت کردم
جیمین عصبی گفت
جیمین : چرا اینجوری میگی میخواهی خودتو از بالکن پرت کنی
ات : چرا اینجوری میگی جیمین ........
دست هایش رو دوره ک*مره جیمین حلقه کرد و سفت بغل اش کرد
ات : اگه ترسیدی ببخشید
جیمین دست هایش رو دوره شانه های ات گذاشت و سفت در آغوش خودش گرفت
《 زمان حال 》
جیمین سرعت اش رو تنو تر کرد و با داد گفت
جیمین : ترو خدا نکن .........
بلخره رسید و دست ات رو گرفت
ات : ولم کن
جیمین : هیچ وقت ..... هیچ وقت همچین کاری نمیکنم
دوختر اشک هایش سرازیر شدن و گریه هایش زیاد شد با هق هق کردن حرف هایش رو گفت
ات : جیمین ولم کن ...... دیگه من برایه ....... هیچ کس مهم ...... نیستم و نبودم ....
جیمین : فکردی میزارم ولم کنی من جعبه سیاهی بودم که تو درش رو باز کردی پس ولت نمیکنم
میخواست ات رو بالا بکشه که سایه شلیک اسلحه به گوشه همه خورد و همه ترسيده بودن همیه مهمونا داد زدن
ات چشم هایش رو بسته بود با خیس شدن صورت اش چشم ایش رو باز کرد درست به شانه جیمین شلیک کرده بودن .......
شرط ها
۲۵ لایک
۳۵ کامنت
مرسی از حمایت شما لایک و کامنت کنید تا پارت های هیجان انگیز رو بخونید 😉
پارت ۵۷
جیمین : برو بیرون کی بهت اجازه داده بیایی
هوسوک : تو اصلا میدونی وقتی رفتی چه بلایی سره ات اومد
جیمین : برو بیرون نمیخواهم گوش بدم ......
هوسوک : بعد از رفتن اون افسرده شد همش گریه میکرد با هیچ کس حرف نمیزد گریه میکرد خودشو بکل دیونه کرده بود
جیمین آروم رویه صندلی نشست هوسوک ادامه حرف اش رو میزد
هوسوک : بعد از چندین رو بلخره یه حرفی زد به پدر گفت با خانم ها یون ازدواج کنه اون خیلی درد کشید اون داغون تر از تو شد چون با دست هایه خودش ترو از قلب اش بیرون کرد
《 زمان حال 》
ات : جیمین بیا دیگه قهر نکنیم
جیمین که در فکر فروع رفته بود گفت
جیمین : باشه دیگه ترکت نمیکنم الان خودتو جمع جور کن تا بربم
ات از بغله جیمین برون رفت و جیمین موهاش رو درست کرد و بلند شد دسته ات رو گرفت و از رویه زمین بلند شدن و راهی سالون شدن
جیمین : خیلی خوشگل شدی
دوختر خندی کرد و نگاهش رو به جیمین دوخت
ات : واقعا
جیمین : معلومه
وارد سالون شدن و یونگی به طرف اش آمد
یونگی : دوخترم الان خوبی
ات : خوبم پدر
بعد از حرفش ازش درو شد همان جا جیمین و یونگی رو ترک کرد به سمت بالکن قدم برمیداشت یعنی چه قصدی داشت که اونجا میرفت از اینکه اخر لحظه جیمین رو خوشحال کرد و پدرش رو هم خودش خوشحال بود همان جوری همه کنجکاو بودم چرا ات سمت بالکن میره وارد بالکن شد و جمین نگران از همان قدم هایش رو سمت بالکن برداشت
دوختر رویه صندلی بلند شد و نگاهش رو به جیمین دوخت از همان دور عشق اش رو میدید از گوشه چشم اش اشک اش سرازیر شد یونگی و هوسوک نگران به دنبال جیمین رفتن
ات خود اش رو رها کرد و درست از بالکن به سمت زمین !
جیمین سرعت اش رو تند تر کرد و با داد گفت
جیمین : ترو خدا نکن .........
《 سه سال پیش 》
ات تو اتاق اش نشسته بود و مشغول تکالیف اش بود صدایه جیمین به گوش اش خورد و به خودش گفت ای بابا بازم خیالاتی شدم
جیمین : نه خیالاتی نشدی
نگاهش رو به جیمین دوخت
به در تکیه داده بود و دست هایش رو تو جیب اش قرار گذاشته بود
ات : جیمین
جیمین: عشقم خسته هستش
ات زود از رویه صندلی بلند شد و سمت جیمین رفت و جلو اش ایستاد
ات : جیمین
جیمین : بازم با ناز اسممو صدا میزنی
ات خندی کرد و گفت
ات : پس اسمتو صدا نمیزنم
جیمین: چی آخه چرا
ات : دیگه بوستم نمیکنم
جیمین عصبی بهش نزدیک شد
جیمین : چیکار میکنی
ات خندی کرد و عقب رفت و جیمین دوباره بهش نزدیک شد ات سمت و دست هایش رو دوره ک*مره ات حلقه کرد و به خودش نزدیک اش کرد
جیمین : من بوست میکنم
ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب های ات کرد و ب*وسی رو گذاشت
ات هم زود ازش جدا شد سمته بالکن رفت و با خنده گفت
ات : هی اگه یه بار دیکه اینکارو بکنی خودمو از اینجا پرت میکنم پایین
جیمین این دفعه از این حرف ات عصبی شد و با داد گفت
جیمین : ات دیونه شدی بچه بازی رو کنار بزار بیا این طرف
دوختر شوک شد از این رفتار جیمین و به سمته جیمین رفت
ات : باشه چرا عصبانی میشی
جیمین : دفعه آخرت باشه اینجوری میگی
عصبی سمته در قدم برداشت و میخواست بره که ات زود رفت سمت و دست اش رو گرفت
ات : کجا جیمین ببخشید ناراحتت کردم
جیمین عصبی گفت
جیمین : چرا اینجوری میگی میخواهی خودتو از بالکن پرت کنی
ات : چرا اینجوری میگی جیمین ........
دست هایش رو دوره ک*مره جیمین حلقه کرد و سفت بغل اش کرد
ات : اگه ترسیدی ببخشید
جیمین دست هایش رو دوره شانه های ات گذاشت و سفت در آغوش خودش گرفت
《 زمان حال 》
جیمین سرعت اش رو تنو تر کرد و با داد گفت
جیمین : ترو خدا نکن .........
بلخره رسید و دست ات رو گرفت
ات : ولم کن
جیمین : هیچ وقت ..... هیچ وقت همچین کاری نمیکنم
دوختر اشک هایش سرازیر شدن و گریه هایش زیاد شد با هق هق کردن حرف هایش رو گفت
ات : جیمین ولم کن ...... دیگه من برایه ....... هیچ کس مهم ...... نیستم و نبودم ....
جیمین : فکردی میزارم ولم کنی من جعبه سیاهی بودم که تو درش رو باز کردی پس ولت نمیکنم
میخواست ات رو بالا بکشه که سایه شلیک اسلحه به گوشه همه خورد و همه ترسيده بودن همیه مهمونا داد زدن
ات چشم هایش رو بسته بود با خیس شدن صورت اش چشم ایش رو باز کرد درست به شانه جیمین شلیک کرده بودن .......
شرط ها
۲۵ لایک
۳۵ کامنت
مرسی از حمایت شما لایک و کامنت کنید تا پارت های هیجان انگیز رو بخونید 😉
۱۱.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.