سناریو پارت دوم...
کپشن...
جونگ کوک: نترس کاری باهات نمیکنیم فقط چند روزی اینجا میمونی ظاهرا مسافرت به اینجا اومدی ا. ت شرمنده اما این مسافرت خیلی بهت خوش نمیگذره!
ا. ت: تو از کجا میدونی من برای مسافرت امدم!؟ منظورت چیه که خیلی خوش نمیگذره؟
جونگ کوک: خیلی سوال نپرس. وسایلت توی کمد اتاقی است که از خواب بیدار شدی و گوشیت یک مدت دسته من میمونه و راستی فکر فرار به سرت نزن! چون تو نمیتونی از اینجا فرار کنی افرادای من همه جا هستن و اینجا دوربین داره.من باید برم بیرون یک سر...
جونگ کوک یکی از افرادشو صدا میزنه بیاد و به کره ای میگه حواسش به تو باشه و میره.... یک ساعت بعد از رفتن جونگ کوک ا. ت فکر فرار به سرش میزنه و میخواد فرار کنه پس به بادیگارد جونگ کوک میگه بیا در اتاقم باز نمیشه! وقتی بادیگارد میاد ا. ت با چوب گلف که تو خونه جونگ کوک پیدا کرده میزنه توی سر بادیگارد(😂👌🏻) بادیگارد میخوره زمین و ا. ت فرار میکنه به سمت در میره وقتی میخواد در رو باز کنه یکی دیگه از بادیگارد جونگ کوک دست ا. ت رو میگیره(خیلی محکم میگیره و میکشه که دستت کبود میشه و درد میکنه) و ا. ت رو دوباره به زور به اتاقش میبره...
ا. ت توی اتاق گریه میکنه و التماس میکنه که ولش کنن و همینطور دستش که درد میکنه خوابش میبره( ا. ت رو زمین میخوابه)...
وقتی بیدار میشه میبینه جونگکوک بالا سرشه ا. ت میخواد حرف بزنه که جونگ کوک میگه.
جونگ کوک: میخواستی فرار کنی؟ بهت گفتم نمیتونی! پس چرا بیخودی زحمت میکشی؟!
ا. ت:(با بغض 🥺) تو اگر جای من بودی چیکار میکردی؟؟ لطفا بزار برم...
جونگکوک به ا. ت میگه بس کنه و بیاد بیرون از اتاقش و غذا بخوره دستشو میگیره که بلند کنه که..
ا. ت: آی دردم اومد!
جونگکوک میپرسه که چی شده که کبودی روی دستتو میبینه و از ا. ت میپرسه...
جونگ کوک: این کبودی مال چیه؟؟! کار کیه؟
ا. ت: کار بادیگاردت است که گذاشتی که من فرار نکنم!
با شنیدن این جونگ کوک با اعصبانیت به طبقه پایین میره و با صدای بلند افرادهاشو صدا میزنه...
جونگکوک: کار کدوم تون بوده؟ کی دست ا. ت رو اینطوری کرده؟...(ا. ت داره از بالا به اونها نگاه میکنه)...
بادیگارد: ببخشید رییس من میخواستم نزارم فرار کنه...
جونگ کوک باشنیدن این حرف میاد جلوی و بادیگارت رو کتک میزنه و بعد میگه این با اگر ببینمت میکشمت!...( و میگه که همشون گورشون گم کنن)
ا. ت داشت از بالا اونها رو نگاه میکرد و ترسیده بود.
که نگاه جونگ کوک به ا. ت افتاد و باسرعت اومد پیشش...
کوکی: ا. ت نترس دیگه اونا کاری باهات ندارن!
ا. ت: تو الان نزدیک بود یک نفرو بخاطره من بکشی!
کوکی: نکشتمش ولی هر کی بخوات به تو دست بزنه میکشمش!.
ببخشید بچه ها متن جا نمیشه باید یک پارت دیگه هم درست کنم🥰
لایک 👍
فالو...
نظرتون رو تو کامنت ها بگین👍
جونگ کوک: نترس کاری باهات نمیکنیم فقط چند روزی اینجا میمونی ظاهرا مسافرت به اینجا اومدی ا. ت شرمنده اما این مسافرت خیلی بهت خوش نمیگذره!
ا. ت: تو از کجا میدونی من برای مسافرت امدم!؟ منظورت چیه که خیلی خوش نمیگذره؟
جونگ کوک: خیلی سوال نپرس. وسایلت توی کمد اتاقی است که از خواب بیدار شدی و گوشیت یک مدت دسته من میمونه و راستی فکر فرار به سرت نزن! چون تو نمیتونی از اینجا فرار کنی افرادای من همه جا هستن و اینجا دوربین داره.من باید برم بیرون یک سر...
جونگ کوک یکی از افرادشو صدا میزنه بیاد و به کره ای میگه حواسش به تو باشه و میره.... یک ساعت بعد از رفتن جونگ کوک ا. ت فکر فرار به سرش میزنه و میخواد فرار کنه پس به بادیگارد جونگ کوک میگه بیا در اتاقم باز نمیشه! وقتی بادیگارد میاد ا. ت با چوب گلف که تو خونه جونگ کوک پیدا کرده میزنه توی سر بادیگارد(😂👌🏻) بادیگارد میخوره زمین و ا. ت فرار میکنه به سمت در میره وقتی میخواد در رو باز کنه یکی دیگه از بادیگارد جونگ کوک دست ا. ت رو میگیره(خیلی محکم میگیره و میکشه که دستت کبود میشه و درد میکنه) و ا. ت رو دوباره به زور به اتاقش میبره...
ا. ت توی اتاق گریه میکنه و التماس میکنه که ولش کنن و همینطور دستش که درد میکنه خوابش میبره( ا. ت رو زمین میخوابه)...
وقتی بیدار میشه میبینه جونگکوک بالا سرشه ا. ت میخواد حرف بزنه که جونگ کوک میگه.
جونگ کوک: میخواستی فرار کنی؟ بهت گفتم نمیتونی! پس چرا بیخودی زحمت میکشی؟!
ا. ت:(با بغض 🥺) تو اگر جای من بودی چیکار میکردی؟؟ لطفا بزار برم...
جونگکوک به ا. ت میگه بس کنه و بیاد بیرون از اتاقش و غذا بخوره دستشو میگیره که بلند کنه که..
ا. ت: آی دردم اومد!
جونگکوک میپرسه که چی شده که کبودی روی دستتو میبینه و از ا. ت میپرسه...
جونگ کوک: این کبودی مال چیه؟؟! کار کیه؟
ا. ت: کار بادیگاردت است که گذاشتی که من فرار نکنم!
با شنیدن این جونگ کوک با اعصبانیت به طبقه پایین میره و با صدای بلند افرادهاشو صدا میزنه...
جونگکوک: کار کدوم تون بوده؟ کی دست ا. ت رو اینطوری کرده؟...(ا. ت داره از بالا به اونها نگاه میکنه)...
بادیگارد: ببخشید رییس من میخواستم نزارم فرار کنه...
جونگ کوک باشنیدن این حرف میاد جلوی و بادیگارت رو کتک میزنه و بعد میگه این با اگر ببینمت میکشمت!...( و میگه که همشون گورشون گم کنن)
ا. ت داشت از بالا اونها رو نگاه میکرد و ترسیده بود.
که نگاه جونگ کوک به ا. ت افتاد و باسرعت اومد پیشش...
کوکی: ا. ت نترس دیگه اونا کاری باهات ندارن!
ا. ت: تو الان نزدیک بود یک نفرو بخاطره من بکشی!
کوکی: نکشتمش ولی هر کی بخوات به تو دست بزنه میکشمش!.
ببخشید بچه ها متن جا نمیشه باید یک پارت دیگه هم درست کنم🥰
لایک 👍
فالو...
نظرتون رو تو کامنت ها بگین👍
۳۲.۲k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.