دو پارتی فلیکس :) p2
وقتی میرید عروسی🪻
وارد سالن شدین. تو و فیلیکس به خاطر اون بحث از هم جدا شده بودین. تو روی یه مبل نشسته بودی و داشتی به بحثی که با فیلیکس کرده بودی فکر می کردی. توی افکارت غرق شده بودی که دستی رو روی رونت احساس کردی. اول فکر کردی فیلیکسه اما با دیدن مرد مقابلت رنگت مثل گچ شد. نمی شناختیش اما از اول مراسم متوجه نگاه های آزاردهنده اش می شدی.
گفتی : چیزی شده آقا؟
مرد به بدنت زل زده بود که از ترس دستشو پس زنی اما دوباره دستشو روی رونت قرار داد.
گفتی: لطفا بس کن!
گفت : چرا؟ مطمئنم خودتم دوست داری بهت دست بزنم. از ترس خواستی بلند شی که دستتو گرفت و تو رو روی مبل انداخت. مرد روت خیمه زد و لباشو روی لبات گذاشت گریه هات سرازیر شده بود. کسی اونجا نبود که کمکت کنه که همون موقع فیلیکس مشتی به مرد زد و اونو روی زمین انداخت و شروع به مشت زدن به صورت مرد کرد. کم کم مهمون ها به سمتتون اومدن و سعی کردن فلیکس رو از مرد دور کنن. بعد از گذشت چند دقیقه فیلیکس از روی مرد بلند شد و دست تو رو گرفت و به سمت ماشین برد. در حین راه هیچی نمی گفتی و فقط گریه می کردی که در رو باز کرد و تو رو توی ماشین گذاشت و خودش هم سوار شد. و با صدای بلند گفت : مگه نگفتم همچین چیزی نپوش هاا؟ می دونستی اگه نمی اومدم چی می شد؟
که محکم بغلش کردی و گفتی : معذرت می خوام هق ببخشید هق
فیلیکس می خواست باز هم سرزنشت کنه اما فهمید که پشیمون شدی اونم ادامه نداد و بغلت کرد و گفت : گریه نکن عزیزم. دیگه از اینا نپوش باشه؟
تو هم با سرت تایید کردی و گفتی : میشه بریم خونه؟
اونم ماشینو روشن می کنه و کتشو روی شونت می زاره و میگه : حتما عزیزم.
وارد سالن شدین. تو و فیلیکس به خاطر اون بحث از هم جدا شده بودین. تو روی یه مبل نشسته بودی و داشتی به بحثی که با فیلیکس کرده بودی فکر می کردی. توی افکارت غرق شده بودی که دستی رو روی رونت احساس کردی. اول فکر کردی فیلیکسه اما با دیدن مرد مقابلت رنگت مثل گچ شد. نمی شناختیش اما از اول مراسم متوجه نگاه های آزاردهنده اش می شدی.
گفتی : چیزی شده آقا؟
مرد به بدنت زل زده بود که از ترس دستشو پس زنی اما دوباره دستشو روی رونت قرار داد.
گفتی: لطفا بس کن!
گفت : چرا؟ مطمئنم خودتم دوست داری بهت دست بزنم. از ترس خواستی بلند شی که دستتو گرفت و تو رو روی مبل انداخت. مرد روت خیمه زد و لباشو روی لبات گذاشت گریه هات سرازیر شده بود. کسی اونجا نبود که کمکت کنه که همون موقع فیلیکس مشتی به مرد زد و اونو روی زمین انداخت و شروع به مشت زدن به صورت مرد کرد. کم کم مهمون ها به سمتتون اومدن و سعی کردن فلیکس رو از مرد دور کنن. بعد از گذشت چند دقیقه فیلیکس از روی مرد بلند شد و دست تو رو گرفت و به سمت ماشین برد. در حین راه هیچی نمی گفتی و فقط گریه می کردی که در رو باز کرد و تو رو توی ماشین گذاشت و خودش هم سوار شد. و با صدای بلند گفت : مگه نگفتم همچین چیزی نپوش هاا؟ می دونستی اگه نمی اومدم چی می شد؟
که محکم بغلش کردی و گفتی : معذرت می خوام هق ببخشید هق
فیلیکس می خواست باز هم سرزنشت کنه اما فهمید که پشیمون شدی اونم ادامه نداد و بغلت کرد و گفت : گریه نکن عزیزم. دیگه از اینا نپوش باشه؟
تو هم با سرت تایید کردی و گفتی : میشه بریم خونه؟
اونم ماشینو روشن می کنه و کتشو روی شونت می زاره و میگه : حتما عزیزم.
۱۵.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.