گس لایتر/پارت ۲۴۹
دور میز نشسته بودن... تنها کسی که غذاشو نمیخورد و فقط با بی میلی چنگالشو توش میزد بایول بود... نگاهای همه متوجهش بود اما سکوت رو ترجیح میدادن چون علت حال بایول قابل حدس بود...
رانگ که کمتر از حال و روز بایول آگاه بود نتونست چندان سکوتش رو ادامه بده... لیوان سوجوش رو سر کشید...
رانگ: بایول؟ چی شده؟...
لبخند غمگینی زد و در حالیکه هنوز چشمش به بشقابش بود جواب داد
بایول: چن روزه پسرمو ندیدم... از وقتی وارد یه سالگیش شده خیلی شیرین شده... رفتارا و حرکاتش خیلی بامزس...مدام صداش تو گوشمه...
نابی دستی روی شونه ی دخترش کشید...
نابی: میگذره این روزا عزیزم... فردا میریم دیدنش....
در این حین جی وون وارد سالن شد و میز شام رو برانداز کرد... با اطمینان از اینکه چیزی کم و کسر نیست تعظیم کرد و رو به نابی گفت:
خانوم اگر اجازه بدین من امشب دیگه مرخص بشم
نابی: میتونین برین خانوم جی وون... بقیه کارا رو مینجی انجام میده
-مچکرم...
*******************************************
با دیدن پیرزن مسن که از عمارت خارج شده بود ماشینشو روشن کرد و راه افتاد...
اجازه داد که از دید دوربینای مداربسته ی عمارت خارج بشن و بعد جلوی جی وون رو بست...
پیرزن مات و وحشت زده سرجا ایستاد... تا اینکه شیشه ی ماشین پایین اومد و صورت جئون نمایان شد...
مبهوت نگاهش میکرد...
جونگکوک: سوار شو...
نمیخواست ولی چاره ی دیگه ای نبود...
کنار جونگکوک نشست و از ترسش سکوت کرد...
جونگکوک: باید یه کاری انجام بدی...
از ترس اینکه چیزی که میخواد خطرناک باشه چشماش گشاد شد... سرشو چرخوند و به نیم رخ جونگکوک نگاه کرد...
جی وون: چ...چه کاری... آقا!
جونگکوک: لازم نیست انقد بترسی که به لکنت بیفتی
جی وون: ن.. نمیترسم آقا
جونگکوک: مهم نیست... فردا شب قراره بدون اینکه کسی متوجه بشه من بیام تو این خونه
جی وون: جسارتا...ب...برای چی؟
جونگکوک: به تو مربوط نیست... تو فقط یه راهی پیدا میکنی بایول توی اتاق خودش نخوابه!
جی وون: آخه... چجوری اینکارو کنم؟
جونگکوک: این به عهده توئه
جی وون: آخه چحوری؟...
روی فرمونش به نشونه عصبانیت ضربه زد و رو به جی وون زیر لب غرید...
جونگکوک: چه میدونم!... بگو باید تمیز شه... یه بهانه جور کن!
جی وون: چشم... آقا... خطرناک ن...نباشه!...
دندوناشو روی هم فشار داد و و اخم آلود به جی وون نگاه کرد...
جونگکوک: منو کلافه نکن پیرزن!... نکنه فک کردی میخوام کسیو بکشم؟
جی وون: نه... چنین چیزی نگفتم... چشم... چشم... هرچی شما بگین
جونگکوک: اگر کسی بویی ببره با اینکه تا حالا کسیو نکشتم ولی تو یکی رو سر به نیست میکنم...
ضربان قلبش با این تهدید شدیدتر شد... از شدت هراسی که ذهنش رو شوکه کرده بود نمیتونست فکر کنه و بی درنگ جواب داد...
جی وون: چشم... کسی نمیفهمه!
جونگکوک: خوبه... شمارمم که داری... وقتی انجام شد بهم مسیج بده
جی وون: بله
جونگکوک: خوبه... پیاده شو!
رانگ که کمتر از حال و روز بایول آگاه بود نتونست چندان سکوتش رو ادامه بده... لیوان سوجوش رو سر کشید...
رانگ: بایول؟ چی شده؟...
لبخند غمگینی زد و در حالیکه هنوز چشمش به بشقابش بود جواب داد
بایول: چن روزه پسرمو ندیدم... از وقتی وارد یه سالگیش شده خیلی شیرین شده... رفتارا و حرکاتش خیلی بامزس...مدام صداش تو گوشمه...
نابی دستی روی شونه ی دخترش کشید...
نابی: میگذره این روزا عزیزم... فردا میریم دیدنش....
در این حین جی وون وارد سالن شد و میز شام رو برانداز کرد... با اطمینان از اینکه چیزی کم و کسر نیست تعظیم کرد و رو به نابی گفت:
خانوم اگر اجازه بدین من امشب دیگه مرخص بشم
نابی: میتونین برین خانوم جی وون... بقیه کارا رو مینجی انجام میده
-مچکرم...
*******************************************
با دیدن پیرزن مسن که از عمارت خارج شده بود ماشینشو روشن کرد و راه افتاد...
اجازه داد که از دید دوربینای مداربسته ی عمارت خارج بشن و بعد جلوی جی وون رو بست...
پیرزن مات و وحشت زده سرجا ایستاد... تا اینکه شیشه ی ماشین پایین اومد و صورت جئون نمایان شد...
مبهوت نگاهش میکرد...
جونگکوک: سوار شو...
نمیخواست ولی چاره ی دیگه ای نبود...
کنار جونگکوک نشست و از ترسش سکوت کرد...
جونگکوک: باید یه کاری انجام بدی...
از ترس اینکه چیزی که میخواد خطرناک باشه چشماش گشاد شد... سرشو چرخوند و به نیم رخ جونگکوک نگاه کرد...
جی وون: چ...چه کاری... آقا!
جونگکوک: لازم نیست انقد بترسی که به لکنت بیفتی
جی وون: ن.. نمیترسم آقا
جونگکوک: مهم نیست... فردا شب قراره بدون اینکه کسی متوجه بشه من بیام تو این خونه
جی وون: جسارتا...ب...برای چی؟
جونگکوک: به تو مربوط نیست... تو فقط یه راهی پیدا میکنی بایول توی اتاق خودش نخوابه!
جی وون: آخه... چجوری اینکارو کنم؟
جونگکوک: این به عهده توئه
جی وون: آخه چحوری؟...
روی فرمونش به نشونه عصبانیت ضربه زد و رو به جی وون زیر لب غرید...
جونگکوک: چه میدونم!... بگو باید تمیز شه... یه بهانه جور کن!
جی وون: چشم... آقا... خطرناک ن...نباشه!...
دندوناشو روی هم فشار داد و و اخم آلود به جی وون نگاه کرد...
جونگکوک: منو کلافه نکن پیرزن!... نکنه فک کردی میخوام کسیو بکشم؟
جی وون: نه... چنین چیزی نگفتم... چشم... چشم... هرچی شما بگین
جونگکوک: اگر کسی بویی ببره با اینکه تا حالا کسیو نکشتم ولی تو یکی رو سر به نیست میکنم...
ضربان قلبش با این تهدید شدیدتر شد... از شدت هراسی که ذهنش رو شوکه کرده بود نمیتونست فکر کنه و بی درنگ جواب داد...
جی وون: چشم... کسی نمیفهمه!
جونگکوک: خوبه... شمارمم که داری... وقتی انجام شد بهم مسیج بده
جی وون: بله
جونگکوک: خوبه... پیاده شو!
۳۵.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.