دختری از جنس جاسوس(پارت39)
دامیان چراغ رو خاموش میکرد ایکو جیغ نمیزد روشن میکرد شروع میکرد جیغ زدن
دامیان:چته چرا اینجوری میکنی(با این قیافه😂)
ایکو:او…اون رو…ب…بین
دامیان:چیو یاخدا عقرب از کجا اومد
دامیان و ایکو یه نگا بهم کردن ایکو دویید رفت دامیان نتونست چون عقرب داشت از رو پاش رد میشد دامیان نفسش رو حبس کرد و بعد از اینکه عقرب رد شد یه لیوان که روی میزتحریر ایکو و انیا رو برداشت و گذاشتش رو عقربه
دامیان:اقای فورجر عجله کنید
و عقرب رو انداختن بیرون
ایکو:اخیش
فردا جمعه بود برای همین بکی و دمتریوس و دامیان و انیا خونه ی انیا اینا موندن
نصفه شب دامیان داشت تو سافاری(گوگل ایفون)دنبال چیزایی که دخترا دوس دارن میگشت نوشته بود جنتلمن بازی
ذهن دامیان:همین خوبه
و خوابید
(فردا)
انیا:پاشو خوابالو ساعت دو ظهره کلی کار داریم پاشو دیگهههههههههه میخوایم بیریم بیرون باشه اصلا من میرم با الکس
دامیان با شنیدن این حرف پاشد گفت…
دامیان:نه انیا من بدون تو میمیرم
قیافه ایکو 😒
قیافه بکی 😍
قیافه دمتریوس😑
قیافه لوید 😶
قیافه یور🫤
قیافه دامیان 🥱
دامیان:چرا اینجوری نگا میکنید
همه:هیچی هیچی
چند ساعت بعد رفتن پارک
توی پارک یه گروه موسیقی بودن بنظر میرسید دوتا گیتاریست و خواننده نداشتن برای همین دامیان و انیا رفتن و انیا یه گیتار گرفت و دامیان هم همینطور و بعد اهنگ(suger dash)رو موسیقیش رو زدن و خوندن
بعد از اهنگ
انیا:نگفته بودی میتونی چیتار بزنی
دامیان:توهم نگفته بودی
شبش انیا و بکی و دامیان و دمتریوس رفتن خونه مجردیشون
(فردا ساعت هشت)
بکی و دمتریوس قرار بودن دامیان هم مأموریت داشت انیا هم تو خونه بود و داشت اشپزی تمیز کاری میکرد
از زبان بکی
داشتیم با دمتریوس شهر رو نگا میکردیم یهو یکی از این پسر مریضا یواشکی یه سنگ خیلی خیلی محکم پرت کرد سمتم ولی قبل از اینکه به من بخوره دمتریوس اومد جلوم سنگ خورد تو دستش و دستش پر خون شد
دامیان:چته چرا اینجوری میکنی(با این قیافه😂)
ایکو:او…اون رو…ب…بین
دامیان:چیو یاخدا عقرب از کجا اومد
دامیان و ایکو یه نگا بهم کردن ایکو دویید رفت دامیان نتونست چون عقرب داشت از رو پاش رد میشد دامیان نفسش رو حبس کرد و بعد از اینکه عقرب رد شد یه لیوان که روی میزتحریر ایکو و انیا رو برداشت و گذاشتش رو عقربه
دامیان:اقای فورجر عجله کنید
و عقرب رو انداختن بیرون
ایکو:اخیش
فردا جمعه بود برای همین بکی و دمتریوس و دامیان و انیا خونه ی انیا اینا موندن
نصفه شب دامیان داشت تو سافاری(گوگل ایفون)دنبال چیزایی که دخترا دوس دارن میگشت نوشته بود جنتلمن بازی
ذهن دامیان:همین خوبه
و خوابید
(فردا)
انیا:پاشو خوابالو ساعت دو ظهره کلی کار داریم پاشو دیگهههههههههه میخوایم بیریم بیرون باشه اصلا من میرم با الکس
دامیان با شنیدن این حرف پاشد گفت…
دامیان:نه انیا من بدون تو میمیرم
قیافه ایکو 😒
قیافه بکی 😍
قیافه دمتریوس😑
قیافه لوید 😶
قیافه یور🫤
قیافه دامیان 🥱
دامیان:چرا اینجوری نگا میکنید
همه:هیچی هیچی
چند ساعت بعد رفتن پارک
توی پارک یه گروه موسیقی بودن بنظر میرسید دوتا گیتاریست و خواننده نداشتن برای همین دامیان و انیا رفتن و انیا یه گیتار گرفت و دامیان هم همینطور و بعد اهنگ(suger dash)رو موسیقیش رو زدن و خوندن
بعد از اهنگ
انیا:نگفته بودی میتونی چیتار بزنی
دامیان:توهم نگفته بودی
شبش انیا و بکی و دامیان و دمتریوس رفتن خونه مجردیشون
(فردا ساعت هشت)
بکی و دمتریوس قرار بودن دامیان هم مأموریت داشت انیا هم تو خونه بود و داشت اشپزی تمیز کاری میکرد
از زبان بکی
داشتیم با دمتریوس شهر رو نگا میکردیم یهو یکی از این پسر مریضا یواشکی یه سنگ خیلی خیلی محکم پرت کرد سمتم ولی قبل از اینکه به من بخوره دمتریوس اومد جلوم سنگ خورد تو دستش و دستش پر خون شد
۴.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.