تک پارتی: نام:"الماس"
#درخواستیـــــــــــ
******
راوی:آخرین گل رُز رو هم پرپر کرد...دیگه همه چی تموم شد...
+:هه...منو باش فک میکردم عاشقمه...منو باش برايه آقا منتظر بودم...
دختر رو سکویه جلویه شرکت نشسته بود و هی ب اون پسر بدبیراه میگف....
ولی من در شلوغترین روزها هم دوستت داشتم.
"+:زمین گرده مین یونگی!
دل بشکنی،دلت میشکنه
زمین بزنی،زمین میخوری
شاد کنی،شاد میشی
اشک کسیو در بیاری،اشکتو درمیارن
کمک کنی،کمکت میکنن
حقیر کنی،حقیر میشی
بخندونی،لبخند میارن رو لبت
ببخشی،بخشیده میشی
بگذری،گذشته میشی
با کسی تو شرایط سخت راه بیای،باهات راه میان
نابود کنی،نابود میشی
و..
و...
و....
ولی تو این موضوع به یه چیزی شک دارم!!
عاشق کنی،عاشق میشی؟!
دلبر بشی،دلبرت میشن؟!
یواشکی نگات کنن،یواشکی نگاه میکنی؟!"
+:ایش...اصن من چرا اینجا نشستم منتظرش اون ک با منشیش خوشه!*بلند میشه بره>
ک یهو بازوم از پشت کشیده شد و پسری چهارشونه و جذاب ک از قضا مستر مینِ خودم بود با لبخند لثه ای بم نگاه میکرد...
+:ولم کن منو تو باهم فقط غریبه ایم!*بازوشو آزاد میکنه
راوی:پسر صورتِ دخترو سمت خودش آورد و بوسه سطحی ب لباش زد و...
"_:تُ آخرین بازماندهی دلخوشیهای منی، برام بمون لطفا!
هرچیز کدوست داشتم، مال من نشده و هرکس که دوست داشتم، آدمِ من نبوده، یاد گرفتم چشمپوشی کنم، از چیزها و آدمها و دلخوشیها... یاد گرفتم بپذیرم ک خیلی چیزا قابل تغییر نیست، خیلی چیزا و آدما رو نمیشه داشت و من دست برداشتم از خواستنهای بیهوده، اما تُ فرق داری، تو رو نیاز دارم. تو رو نیاز دارم برای اینکه خوب باشم، برای اینکه شبها زودتر بخابم و روزها زودتر بیدار شم، برای اینکه بیشتر حواسم به خودم باشه، بیشتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.
عشق، مطمئنترین آرایش دنیاست و من میخوام از همیشه زیباتر باشم.
تُ رو نیاز دارم آخرین بازمانده یِ من!
برام بمون لطفا!"*مخ زنی رو از یونگی یاد بگیرین>
جیا بوسه ای ب لبایه پسر زد و اونا سوارِ ماشین ب سمت خونه حرکت کردن...
* خونه یونگی *
"+:یونگیا...اگه یه ماشین زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟
دستاشو دورِ لیوان قهوه سفت حلقه کرده بود، نگام کرد:
_: هیچکدوم!
+: د بگو دیگه؟ یکیشونو انتخاب کن!
_: اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته، نه میرفتم آینده.
+: پس چیکار میکردی دیوونه؟
_: زمان رو همینجا متوقف میکردم
و تا ابد به بهونهی سرد شدن
این فنجون قهوه همینجا پیش تو میموندم الماسِ من!"
"+:تازه میفهمم عشق یعنی چی!یه روزی یه نفر میاد تو زندگیت،که می فهمی؛
اون چیزی که تورو، روی زمین نگه داشته..
جاذبه ی زمین نیست!
وجود اونه.ک اونم تویی مین یونگی!"
_:"الماسِ من انقد با میخِ نگات و حرفات لاستیک قلبمو پنچر نکن!"
نظر؟☁️🧚♀️
******
راوی:آخرین گل رُز رو هم پرپر کرد...دیگه همه چی تموم شد...
+:هه...منو باش فک میکردم عاشقمه...منو باش برايه آقا منتظر بودم...
دختر رو سکویه جلویه شرکت نشسته بود و هی ب اون پسر بدبیراه میگف....
ولی من در شلوغترین روزها هم دوستت داشتم.
"+:زمین گرده مین یونگی!
دل بشکنی،دلت میشکنه
زمین بزنی،زمین میخوری
شاد کنی،شاد میشی
اشک کسیو در بیاری،اشکتو درمیارن
کمک کنی،کمکت میکنن
حقیر کنی،حقیر میشی
بخندونی،لبخند میارن رو لبت
ببخشی،بخشیده میشی
بگذری،گذشته میشی
با کسی تو شرایط سخت راه بیای،باهات راه میان
نابود کنی،نابود میشی
و..
و...
و....
ولی تو این موضوع به یه چیزی شک دارم!!
عاشق کنی،عاشق میشی؟!
دلبر بشی،دلبرت میشن؟!
یواشکی نگات کنن،یواشکی نگاه میکنی؟!"
+:ایش...اصن من چرا اینجا نشستم منتظرش اون ک با منشیش خوشه!*بلند میشه بره>
ک یهو بازوم از پشت کشیده شد و پسری چهارشونه و جذاب ک از قضا مستر مینِ خودم بود با لبخند لثه ای بم نگاه میکرد...
+:ولم کن منو تو باهم فقط غریبه ایم!*بازوشو آزاد میکنه
راوی:پسر صورتِ دخترو سمت خودش آورد و بوسه سطحی ب لباش زد و...
"_:تُ آخرین بازماندهی دلخوشیهای منی، برام بمون لطفا!
هرچیز کدوست داشتم، مال من نشده و هرکس که دوست داشتم، آدمِ من نبوده، یاد گرفتم چشمپوشی کنم، از چیزها و آدمها و دلخوشیها... یاد گرفتم بپذیرم ک خیلی چیزا قابل تغییر نیست، خیلی چیزا و آدما رو نمیشه داشت و من دست برداشتم از خواستنهای بیهوده، اما تُ فرق داری، تو رو نیاز دارم. تو رو نیاز دارم برای اینکه خوب باشم، برای اینکه شبها زودتر بخابم و روزها زودتر بیدار شم، برای اینکه بیشتر حواسم به خودم باشه، بیشتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.
عشق، مطمئنترین آرایش دنیاست و من میخوام از همیشه زیباتر باشم.
تُ رو نیاز دارم آخرین بازمانده یِ من!
برام بمون لطفا!"*مخ زنی رو از یونگی یاد بگیرین>
جیا بوسه ای ب لبایه پسر زد و اونا سوارِ ماشین ب سمت خونه حرکت کردن...
* خونه یونگی *
"+:یونگیا...اگه یه ماشین زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟
دستاشو دورِ لیوان قهوه سفت حلقه کرده بود، نگام کرد:
_: هیچکدوم!
+: د بگو دیگه؟ یکیشونو انتخاب کن!
_: اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته، نه میرفتم آینده.
+: پس چیکار میکردی دیوونه؟
_: زمان رو همینجا متوقف میکردم
و تا ابد به بهونهی سرد شدن
این فنجون قهوه همینجا پیش تو میموندم الماسِ من!"
"+:تازه میفهمم عشق یعنی چی!یه روزی یه نفر میاد تو زندگیت،که می فهمی؛
اون چیزی که تورو، روی زمین نگه داشته..
جاذبه ی زمین نیست!
وجود اونه.ک اونم تویی مین یونگی!"
_:"الماسِ من انقد با میخِ نگات و حرفات لاستیک قلبمو پنچر نکن!"
نظر؟☁️🧚♀️
۳۳.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.