اشک حسرت پارت ۵۳
#اشک حسرت #پارت ۵۳
سعید:
سهیل کنجکاو نگاهم می کردوهدیه داشت خریدهاش رو به مادرم نشون می داد
سهیل اروم تو گوشم گفت : خوبی داداش
- خوبم
سهیل : نیستی داداش درست مثله وقتی بابا فوت شده بود
- خوبم سهیل
بلند شدم ورفتم تو اتاقم آسمان چندتا پیام داده بود ومن جواب نمی دادم نمی دونستم باید چیکار کنم شوکه بودم
گوشیم داشت زنگ می خورد بازم آسمان بود بخاطر آیدین از آسمان می گذشتم آیدین دوست وبرادرم بود ولی آسمان دوسش نداشت تماس رو وصل کردم
- الو
آسمان : الو سعید خوبی چرا جواب ندادی ترسیدم ..خوبی
- خوبم
آسمان : چرا صدات گرفته ؟
- یکم سرما خوردم تو خوبی
آسمان : اره می خواستم ببینم چطوری
- خوبم چیزی نیست باید استراحت کنم
در اتاقم زده شد وهدیه اومد تو اتاق
- داداش ب....داداش خوبی
آسمان از اون طرف گفت : سعید چی شده ؟
- چیزی نیست بعدا زنگ می زنم
گوشی رو قطع کردم وگفتم : بگو هدیه
هدیه : سعید
- هدیه حالم خوب نیست
هدیه : می بینم
- بزار یکم استراحت کنم
هدیه : باشه داداش
هدیه که رفت سرمو گذاشتم رو بالش بغض تو گلوم رو قورت دادم وشماره ای آسمان رو گرفتم زود جواب داد وگفت : سعید خوبی تو رو خدا راستشو بگو
- گفتم که یکم سرما....
آسمان : دروغ نگو سعید
- میشه بعدا حرف بزنیم آسمان
آسمان : نه تا فردا می میرم
- دور از جون ...فردا حرف می زنیم باشه عزیزم
دلخور گفت : باشه مواظب خودت باش سعید خیی دوست دارم
گوشی رو قطع کردم دو راهی بدی بود
بی حوصله هدیه رو نگاه کردم وگفتم : تموم نشد هدیه ؟
هدیه : وااای داداش صدبار گفتی بیا تموم شد
از یخچال بستنی در اوردم وگفتم : اینم بزار هدیه
هدیه : داداش بستنی تو این سرما
- اره
هدیه : باشه
آسمان بستنی دوست داشت
خریدها رو بردیم صندوق وحساب کردیم وراهی خونه ای امید شدیم هدیه داشت حرف می زد ومن اصلا حواسم نبود
- داداش
تقریبا جیغ زده بود اخمی کردم وگفتم : چرا جیغ می زنی مگه کرم
هدیه: تو یه چیزیت هست
- هدیه حوصله ندارم گفتم چیزی نپرس
هدیه دیگه ساکت شد تا وقتی رسیدیم خونه ای امید که آیدینم بود صدای خنده هاش تو خونه پیچیده بود
سعید:
سهیل کنجکاو نگاهم می کردوهدیه داشت خریدهاش رو به مادرم نشون می داد
سهیل اروم تو گوشم گفت : خوبی داداش
- خوبم
سهیل : نیستی داداش درست مثله وقتی بابا فوت شده بود
- خوبم سهیل
بلند شدم ورفتم تو اتاقم آسمان چندتا پیام داده بود ومن جواب نمی دادم نمی دونستم باید چیکار کنم شوکه بودم
گوشیم داشت زنگ می خورد بازم آسمان بود بخاطر آیدین از آسمان می گذشتم آیدین دوست وبرادرم بود ولی آسمان دوسش نداشت تماس رو وصل کردم
- الو
آسمان : الو سعید خوبی چرا جواب ندادی ترسیدم ..خوبی
- خوبم
آسمان : چرا صدات گرفته ؟
- یکم سرما خوردم تو خوبی
آسمان : اره می خواستم ببینم چطوری
- خوبم چیزی نیست باید استراحت کنم
در اتاقم زده شد وهدیه اومد تو اتاق
- داداش ب....داداش خوبی
آسمان از اون طرف گفت : سعید چی شده ؟
- چیزی نیست بعدا زنگ می زنم
گوشی رو قطع کردم وگفتم : بگو هدیه
هدیه : سعید
- هدیه حالم خوب نیست
هدیه : می بینم
- بزار یکم استراحت کنم
هدیه : باشه داداش
هدیه که رفت سرمو گذاشتم رو بالش بغض تو گلوم رو قورت دادم وشماره ای آسمان رو گرفتم زود جواب داد وگفت : سعید خوبی تو رو خدا راستشو بگو
- گفتم که یکم سرما....
آسمان : دروغ نگو سعید
- میشه بعدا حرف بزنیم آسمان
آسمان : نه تا فردا می میرم
- دور از جون ...فردا حرف می زنیم باشه عزیزم
دلخور گفت : باشه مواظب خودت باش سعید خیی دوست دارم
گوشی رو قطع کردم دو راهی بدی بود
بی حوصله هدیه رو نگاه کردم وگفتم : تموم نشد هدیه ؟
هدیه : وااای داداش صدبار گفتی بیا تموم شد
از یخچال بستنی در اوردم وگفتم : اینم بزار هدیه
هدیه : داداش بستنی تو این سرما
- اره
هدیه : باشه
آسمان بستنی دوست داشت
خریدها رو بردیم صندوق وحساب کردیم وراهی خونه ای امید شدیم هدیه داشت حرف می زد ومن اصلا حواسم نبود
- داداش
تقریبا جیغ زده بود اخمی کردم وگفتم : چرا جیغ می زنی مگه کرم
هدیه: تو یه چیزیت هست
- هدیه حوصله ندارم گفتم چیزی نپرس
هدیه دیگه ساکت شد تا وقتی رسیدیم خونه ای امید که آیدینم بود صدای خنده هاش تو خونه پیچیده بود
۱۸.۹k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.