گس لایتر/پارت ۱۲۸
صدای مسیج از گوشیش اومد... در حال رانندگی بود... بهش نگاه کرد... هیونو بود! ....
با دیدن لوکیشنی که برای دیدارشون تعیین شده بود سرعتشو زیاد کرد... تا به محل قرار برسه...
میدونست که نباید دست خالی پیش هیونو بره و بهش اعتمادی نیست... برای همین یه هفت تیر تهیه کرده بود تا محض احتیاط همراه داشته باشه... اونو پشت کمرش گذاشته بود و امیدوار بود بهش احتیاج پیدا نکنه...
***
هیونو توی محل قرار که یه جای خلوت بود منتظر جونگکوک بود... جونگکوک رو تهدید کرده بود که اگه تنها سر قرار نره براش بد میشه ولی باز هم از اون میترسید... چون میدونست باعث و بانی اوضاع فجیعی که بهش گرفتار شده اونه!...
یه تفنگ همراهش بود... یه گوشه مخفی شده بود منتظر بود جونگکوک برسه...
****
جونگکوک به محل قرار رسید... کسیو ندید... اطرافشو نگاه کرد... مطمئن بود هیونو همون اطرافه... دستشو آروم روی اسلحش گذاشته بود چون نبودن هیونو باعث شده بود فکر کنه هیونو قصد دیگه ای داره...
که هیونو از پشت یه دیوار بیرون اومد... روبروی جونگکوک ایستاد و گفت: اینجام... دنبالم نگرد...
جونگکوک دستشو از روی اسلحه برداشت و رو به هیونو با حالت جدی گفت: مخفی شدی که ببینی تنها میام یا نه؟
هیونو: از تو هیچی بعید نیست!... احمق بودم که دست کم گرفتمت... وگرنه وضعم این نمیشد
جونگکوک: من کاری نکردم... کارای خودت باعث شد گیر بیفتی... اگر آدم خوبی بودی من نمیتونستم کاری کنم
هیونو: حیف! فقط حیف که فرصتشو ندارم تا تلافی کاراتو از سرت در بیارم... فعلا باید جون خودمو نجات بدم... ولی اینو بدون جئون جونگکوک! ... یه روزی میام و مثل خودم پایین میکشمت!
جونگکوک: حرفی نیست!
هیونو: کلید گاو صندوق... و رمزش!... یالا!...
جونگکوک خونسرد جلو اومد که کلید گاوصندوق رو به هیونو بده که هیونو اسلحه کشید... و بلند گفت: سر جات بایست!...
کلیدو پرت کن سمتم...
جونگکوک خونسرد کاری که هیونو گفت رو انجام داد... هیونو جلو رفت و پاشو روی کلید گذاشت... اما جلوی جونگکوک خم نشد... میترسید که غفلتش باعث پشیمونیش بشه...
اسلحشو مسلح کرد و گفت: حالا رمزو بگو
جونگکوک: بعد گفتن رمز میخوای منو بکشی؟
هیونو: نه... من هرچی باشم قاتل نیستم... اما بهت اعتماد ندارم... اگر مجبورم نکنی آسیب نمیبینی
جونگکوک: از کجا بدونم وقتی رمزو بهت بگم سالم از اینجا بیرون میرم؟ من کاری که خواستی رو انجام دادم... کلکی هم تو کارم نبود... توام باید بهم یه تضمین بدی
هیونو: تو الان تو شرایطی نیستی که بتونی انتخاب کنی... رمزو بگو... من کاریت ندارم
جونگکوک: یه کاری میکنیم... رمزو میزاریم برای امشب که تو قراره به عمارت ایم بری... باهات تماس میگیرم و رمزو بهت میگم... جون منم در امان میمونه
هیونو: نمیشه!
جونگکوک: ما معامله کردیم... یادت نیست؟
در برابر نگفتن چیزایی که دربارم میدونی... منم دارم بهت کمک میکنم
هیونو: باشه... میزارم بری... امشب قبل ورودم به عمارت رمزو بهم بگو... اگر نگی و فریبم بدی منم کاری میکنم که برای فردا سمتی توی شرکت ایم نداشته باشی!
جونگکوک: قبوله
هیونو: حالا همینطور که چشمم به توئه برو و سوار ماشینت شو و از اینجا گم شو...
جونگکوک عقب عقب رفت و دستاشو بالا گرفته بود... کنار ماشینش رسید... در رو باز کرد و سوار شد... وقتی سوار شد و برگشت به سمت هیونو متوجه شد که اون رفته!... جلوی خودش گفت: نشونت میدم مرتیکه!...
ماشینشو به حرکت درآورد و رفت...
******************
با دیدن لوکیشنی که برای دیدارشون تعیین شده بود سرعتشو زیاد کرد... تا به محل قرار برسه...
میدونست که نباید دست خالی پیش هیونو بره و بهش اعتمادی نیست... برای همین یه هفت تیر تهیه کرده بود تا محض احتیاط همراه داشته باشه... اونو پشت کمرش گذاشته بود و امیدوار بود بهش احتیاج پیدا نکنه...
***
هیونو توی محل قرار که یه جای خلوت بود منتظر جونگکوک بود... جونگکوک رو تهدید کرده بود که اگه تنها سر قرار نره براش بد میشه ولی باز هم از اون میترسید... چون میدونست باعث و بانی اوضاع فجیعی که بهش گرفتار شده اونه!...
یه تفنگ همراهش بود... یه گوشه مخفی شده بود منتظر بود جونگکوک برسه...
****
جونگکوک به محل قرار رسید... کسیو ندید... اطرافشو نگاه کرد... مطمئن بود هیونو همون اطرافه... دستشو آروم روی اسلحش گذاشته بود چون نبودن هیونو باعث شده بود فکر کنه هیونو قصد دیگه ای داره...
که هیونو از پشت یه دیوار بیرون اومد... روبروی جونگکوک ایستاد و گفت: اینجام... دنبالم نگرد...
جونگکوک دستشو از روی اسلحه برداشت و رو به هیونو با حالت جدی گفت: مخفی شدی که ببینی تنها میام یا نه؟
هیونو: از تو هیچی بعید نیست!... احمق بودم که دست کم گرفتمت... وگرنه وضعم این نمیشد
جونگکوک: من کاری نکردم... کارای خودت باعث شد گیر بیفتی... اگر آدم خوبی بودی من نمیتونستم کاری کنم
هیونو: حیف! فقط حیف که فرصتشو ندارم تا تلافی کاراتو از سرت در بیارم... فعلا باید جون خودمو نجات بدم... ولی اینو بدون جئون جونگکوک! ... یه روزی میام و مثل خودم پایین میکشمت!
جونگکوک: حرفی نیست!
هیونو: کلید گاو صندوق... و رمزش!... یالا!...
جونگکوک خونسرد جلو اومد که کلید گاوصندوق رو به هیونو بده که هیونو اسلحه کشید... و بلند گفت: سر جات بایست!...
کلیدو پرت کن سمتم...
جونگکوک خونسرد کاری که هیونو گفت رو انجام داد... هیونو جلو رفت و پاشو روی کلید گذاشت... اما جلوی جونگکوک خم نشد... میترسید که غفلتش باعث پشیمونیش بشه...
اسلحشو مسلح کرد و گفت: حالا رمزو بگو
جونگکوک: بعد گفتن رمز میخوای منو بکشی؟
هیونو: نه... من هرچی باشم قاتل نیستم... اما بهت اعتماد ندارم... اگر مجبورم نکنی آسیب نمیبینی
جونگکوک: از کجا بدونم وقتی رمزو بهت بگم سالم از اینجا بیرون میرم؟ من کاری که خواستی رو انجام دادم... کلکی هم تو کارم نبود... توام باید بهم یه تضمین بدی
هیونو: تو الان تو شرایطی نیستی که بتونی انتخاب کنی... رمزو بگو... من کاریت ندارم
جونگکوک: یه کاری میکنیم... رمزو میزاریم برای امشب که تو قراره به عمارت ایم بری... باهات تماس میگیرم و رمزو بهت میگم... جون منم در امان میمونه
هیونو: نمیشه!
جونگکوک: ما معامله کردیم... یادت نیست؟
در برابر نگفتن چیزایی که دربارم میدونی... منم دارم بهت کمک میکنم
هیونو: باشه... میزارم بری... امشب قبل ورودم به عمارت رمزو بهم بگو... اگر نگی و فریبم بدی منم کاری میکنم که برای فردا سمتی توی شرکت ایم نداشته باشی!
جونگکوک: قبوله
هیونو: حالا همینطور که چشمم به توئه برو و سوار ماشینت شو و از اینجا گم شو...
جونگکوک عقب عقب رفت و دستاشو بالا گرفته بود... کنار ماشینش رسید... در رو باز کرد و سوار شد... وقتی سوار شد و برگشت به سمت هیونو متوجه شد که اون رفته!... جلوی خودش گفت: نشونت میدم مرتیکه!...
ماشینشو به حرکت درآورد و رفت...
******************
۱۴.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.