ازدواج اجباری پارت ۱۳
مین سو: تو چه غلطی کردی؟؟؟
کوک: دلت نمیخواد که تکرار شه پس ساکت شو
مین سو: تو خیلییی عوضیی😡
کوک: درست صحبت کن تو چیه شما😡
کوک زیر لب: چقد زود خودمونی میشه
مین سو: الان خودت فهمیدی چی گفتی😐
کوک: 😐😐
مین سو: بسه دیگه پسره .......
کوک: پسره چی ؟
مین سو: پسره....
کوک: بگو دیگه
مین سو : اهههه تو چیکار داری پسره چی راه بیافت بریم
بعد از ۱۰ دقیقه مین سو واقعا دیگه توان راه رفتن و نداشت و افتاد زمین
کوک: چی شد
مین سو: دیگه.. نمی..تونم
یه دفعه از حال رفت
کوک هم بغلش کرد و راه افتاد چند دقه بعد رسیدن خونه افتاب تازه در اومده بود کوک در زد
جیمین: کیه
کوک: باز کن
جیمین در باز کرد که اول از همه مین سو تو اون حال دید
جیمین : چی شده ؟؟ چه بلایی سرش اوردی
کوک: هیچی بابا از بی خوابی و گرسنگی از حال رفته برو براش صبحونه بیار منم میرم دوش بگیرم
جیمین : باشه
بعد ۱ ساعت کوک از حموم اومد بیرون لباس پوشید و رفت طبقه پایین دید مین سو هنوز خوابه
کوک: جیمین پس چرا بیدارش نکردی صبحونه بخوره
جیمین: گفتم بزار یکم بخوابه الان بیدارش میکنم
جیمین: مین سو پاشوو گشنت نیست ؟؟؟
مین سو تو خواب: هوممم آره انقدییی .. گشنمه که ..می تونم یه گاوووو بخورمم
جیمین: 😁خب پاشو برات صبحونه بیارم
مین سو پاشد و چشماش و مثل بچه ها می مالید
کوک: بسه دیگه رسیدی به تهش
مین سو: چی؟ ها
کوک: میگم رسیدی به ته چشمت بسه دیگه
مین سو: آهان .. اهان باشه(به خوایم راست شو بگم آهان اول هنوز نفهمیده بود کوک چی میگه😁)
جیمین با یه سینی صبحانه اومد جلوی مین سو و سینی و داد دستش مین سو تا صبحونه رو دید چشماش برق زد شروع کرد به خوردن تا ته صبحونه رو خورد
کوک: امروز میریم برای خرید عروسی
مین سو: من نمیام
کوک: ازت نظر نپرسیدم
بعد کوک بلند شد که بره
میک سو زیر لب: پسره هویج
کوک: شنیدم ....دختره...
جیمین : واییییییی بسه دیگه یه بار دیگه از سبزیجات. به عنوان فحش استفاده کنین من می دونم با شما
مین سو لبخند پیروز مندانه ای زد رو به کوک جوری که جیمین نبینه زبون شو درآورد
ادامه پادت بعد💜
صبح بلد از ظهر میزارم
دوستون دارم🥰
کوک: دلت نمیخواد که تکرار شه پس ساکت شو
مین سو: تو خیلییی عوضیی😡
کوک: درست صحبت کن تو چیه شما😡
کوک زیر لب: چقد زود خودمونی میشه
مین سو: الان خودت فهمیدی چی گفتی😐
کوک: 😐😐
مین سو: بسه دیگه پسره .......
کوک: پسره چی ؟
مین سو: پسره....
کوک: بگو دیگه
مین سو : اهههه تو چیکار داری پسره چی راه بیافت بریم
بعد از ۱۰ دقیقه مین سو واقعا دیگه توان راه رفتن و نداشت و افتاد زمین
کوک: چی شد
مین سو: دیگه.. نمی..تونم
یه دفعه از حال رفت
کوک هم بغلش کرد و راه افتاد چند دقه بعد رسیدن خونه افتاب تازه در اومده بود کوک در زد
جیمین: کیه
کوک: باز کن
جیمین در باز کرد که اول از همه مین سو تو اون حال دید
جیمین : چی شده ؟؟ چه بلایی سرش اوردی
کوک: هیچی بابا از بی خوابی و گرسنگی از حال رفته برو براش صبحونه بیار منم میرم دوش بگیرم
جیمین : باشه
بعد ۱ ساعت کوک از حموم اومد بیرون لباس پوشید و رفت طبقه پایین دید مین سو هنوز خوابه
کوک: جیمین پس چرا بیدارش نکردی صبحونه بخوره
جیمین: گفتم بزار یکم بخوابه الان بیدارش میکنم
جیمین: مین سو پاشوو گشنت نیست ؟؟؟
مین سو تو خواب: هوممم آره انقدییی .. گشنمه که ..می تونم یه گاوووو بخورمم
جیمین: 😁خب پاشو برات صبحونه بیارم
مین سو پاشد و چشماش و مثل بچه ها می مالید
کوک: بسه دیگه رسیدی به تهش
مین سو: چی؟ ها
کوک: میگم رسیدی به ته چشمت بسه دیگه
مین سو: آهان .. اهان باشه(به خوایم راست شو بگم آهان اول هنوز نفهمیده بود کوک چی میگه😁)
جیمین با یه سینی صبحانه اومد جلوی مین سو و سینی و داد دستش مین سو تا صبحونه رو دید چشماش برق زد شروع کرد به خوردن تا ته صبحونه رو خورد
کوک: امروز میریم برای خرید عروسی
مین سو: من نمیام
کوک: ازت نظر نپرسیدم
بعد کوک بلند شد که بره
میک سو زیر لب: پسره هویج
کوک: شنیدم ....دختره...
جیمین : واییییییی بسه دیگه یه بار دیگه از سبزیجات. به عنوان فحش استفاده کنین من می دونم با شما
مین سو لبخند پیروز مندانه ای زد رو به کوک جوری که جیمین نبینه زبون شو درآورد
ادامه پادت بعد💜
صبح بلد از ظهر میزارم
دوستون دارم🥰
۸۹.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.