فیک جیمین ( کیوت و خشن ) پارت آخر
از زبان سویونگ
توی این یک سال هیچکدومشون رو ندیدم حتی نتونستم به عروسی داداشم برم ، همه جز منو جیمین تغییر کردن رسیدم کره یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: بالاخره برگشتم که یهو دیدم کلی آدم دارن میان سمتم اولش ترسیدم میخواستم فرار کنم اما وقتی دقت کردم دیدم عه اینا که بچه ها هستن اومدن سمتم لیا مینا یجور بغلم کردم داشتم خفه میشدم جونگ کوک گفت : خوش اومدی زن داداش گفتم : ببند من زن داداش تو نیستم تهیونگ گفت : بزار تو باید با من به یه جایی بیای بعد به همه چشمک زد اونا هم به تهیونگ چشمک زدن گفتم اینجا چخبره لیا گفت: خوشبگذره ، تهیونگ بردم سواره ماشین شدیم رفتیم بیرون از شهر یه منطقه تفریحی و خیلی زیبا اونجا هست وقتی رسیدیم کلا چراغونی بود و اصلا رویایی آفتاب کم کم داشت غروب میکرد ، هیچکس اونجا نبود تهیونگ هم منو گذاشت و رفت ، گفتم : چرا اینجا اینقدر ساکت که از پشتم صدای آشنایی شنیدم وقتی برگشتم با جیمینی که روبه روم بود مواجه شدم خیلی دلم واسش تنگ شده بود
گفتم : شنیده بودم برای همیشه رفتی آمریکا گفت : بخاطر تو برگشتم ، دستش رو دوره کمرم حلقه کرد و گفت : ازت یه سوال میپرسم لطفاً درست جواب بده گفت : آیا هنوزم اون حسی که یک سال پیش بهم داشتی رو داری
گفتم: چرا میپرسی گفت : چون دوست دارم میخوام بدونم این حسی که من دارم هنوزم دو طرفس یا نه
گفتم : اگر بگم دیگه همچین حسی بهت ندارم چیکار میکنی گفت : واسه همیشه از زندگیت میرم
یه چند دقیقه بدون حرف به هم خیره شدیم دیگه کم کم داشت نا امید میشد میخواست دستش رو از دوره کمرم بر داره که نزاشتم و گفتم : منم هنوزم دوستت دارم پارک جیمین از جیبش حلقهای که بهش داده بودم و در آورد و کرد توی دستم بعد محکم بغلم کرد و گفت : من واقعا عاشقت بودم و خبر نداشتم تو دیوونم میکنی از هم جدا شدیم ، صورتش آورد نزدیک تا ببوستم اما نزاشتم گفت : چرا آخه من میخوام عشقم و ببوسم چرا نمیشه گفتم : چون...خب همین که میخواستم دهنم و باز کنم لباش رو گذاشت روی لبام برای اولین بار بود همچین بوسهای داشتم
____________________________________
و اما بالاخره تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ، میدونم چقدر عذاب دادم بهتون تا پارت هاش رو آپ کنم😂💔 ولی به بزرگی خودتون ببخشید ممنون از حمایت هاتون دوستون دارم.
توی این یک سال هیچکدومشون رو ندیدم حتی نتونستم به عروسی داداشم برم ، همه جز منو جیمین تغییر کردن رسیدم کره یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: بالاخره برگشتم که یهو دیدم کلی آدم دارن میان سمتم اولش ترسیدم میخواستم فرار کنم اما وقتی دقت کردم دیدم عه اینا که بچه ها هستن اومدن سمتم لیا مینا یجور بغلم کردم داشتم خفه میشدم جونگ کوک گفت : خوش اومدی زن داداش گفتم : ببند من زن داداش تو نیستم تهیونگ گفت : بزار تو باید با من به یه جایی بیای بعد به همه چشمک زد اونا هم به تهیونگ چشمک زدن گفتم اینجا چخبره لیا گفت: خوشبگذره ، تهیونگ بردم سواره ماشین شدیم رفتیم بیرون از شهر یه منطقه تفریحی و خیلی زیبا اونجا هست وقتی رسیدیم کلا چراغونی بود و اصلا رویایی آفتاب کم کم داشت غروب میکرد ، هیچکس اونجا نبود تهیونگ هم منو گذاشت و رفت ، گفتم : چرا اینجا اینقدر ساکت که از پشتم صدای آشنایی شنیدم وقتی برگشتم با جیمینی که روبه روم بود مواجه شدم خیلی دلم واسش تنگ شده بود
گفتم : شنیده بودم برای همیشه رفتی آمریکا گفت : بخاطر تو برگشتم ، دستش رو دوره کمرم حلقه کرد و گفت : ازت یه سوال میپرسم لطفاً درست جواب بده گفت : آیا هنوزم اون حسی که یک سال پیش بهم داشتی رو داری
گفتم: چرا میپرسی گفت : چون دوست دارم میخوام بدونم این حسی که من دارم هنوزم دو طرفس یا نه
گفتم : اگر بگم دیگه همچین حسی بهت ندارم چیکار میکنی گفت : واسه همیشه از زندگیت میرم
یه چند دقیقه بدون حرف به هم خیره شدیم دیگه کم کم داشت نا امید میشد میخواست دستش رو از دوره کمرم بر داره که نزاشتم و گفتم : منم هنوزم دوستت دارم پارک جیمین از جیبش حلقهای که بهش داده بودم و در آورد و کرد توی دستم بعد محکم بغلم کرد و گفت : من واقعا عاشقت بودم و خبر نداشتم تو دیوونم میکنی از هم جدا شدیم ، صورتش آورد نزدیک تا ببوستم اما نزاشتم گفت : چرا آخه من میخوام عشقم و ببوسم چرا نمیشه گفتم : چون...خب همین که میخواستم دهنم و باز کنم لباش رو گذاشت روی لبام برای اولین بار بود همچین بوسهای داشتم
____________________________________
و اما بالاخره تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ، میدونم چقدر عذاب دادم بهتون تا پارت هاش رو آپ کنم😂💔 ولی به بزرگی خودتون ببخشید ممنون از حمایت هاتون دوستون دارم.
۱۰۸.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.