پارت ۱۴
پارت ۱۴
۳ روز گذشته بود و حال النا خیلی بهتر شده بود . بر طبق گفته خودش ، تا فردا کاملا خوب می شد . تو اتاقش بودی و داشتین حرف می زدین
+ توی این ۳ روز فهمیدم که پرستاری واقعا کار سختیه
- البته که هست ، مخصوصا توی بیمارستان که همه چیز زیادی ناجوره . ولی تو هم واقعا کارت رو خوب انجام دادی . هم آشپزی خوبه ، هم میتونی توی کارای مختلف کمک کنی ، یه شخصیت آروم داری که عاشق کتاب و قهوه ست و توی مراقب دیگران بودن هم خیلی خوبی . این ویژگی ها اصلا بهت نمی خورن!
+ آره میدونم . خیلی عجیب به نظر میان
همزمان با تموم شدن حرفت ، صدای زنگ در اومد
+ کسی قرار بود بیاد؟
- نه ولی احتمال داره همکارام باشن
+ باشه . پس من میرم زیرزمین
قبل از اینکه حتی سمت در بری ، از مچت گرفتت
- نه وقتش رو نداریم و الان خیلی هم امن نیست . برای همین ...
سریع رفتین طبقه پایین . هست داد توی اتاقت
- در اتاق رو قفل کن و حواست باشه چون ممکنه همینجا باشیم . اگه صدایی بیاد شنیده میشه
بعدشم رفت سمت در خونه . سریع در اتاق رو بستی و قفل کردی . چندلحظه بعد صدای النا و چند نفر دیگه که انگار همکارهاش بودن اومد
روی تخت نشستی . مطمئن بودی که این بار بیشتر از دفعه ای که دوست النا اون بود ، باید منتظر رفتن همکاراش باشی و البته که این دفعه به خاطر این همه سروصدا بدتر هم بود
(دوساعت بعد)
بالاخره بعد از ۲ ساعت داشتن می رفتن . النا تا جلوی در باهاشون رفت و بعد از چندثانیه که از بستن در گذشته بود ، سمت اتاق اومد
- آرکا باز کن . رفتن
سریع در رو باز کردی و رفتی بیرون
+ برام عجیبه که چجوری این آدمارو موقع کار تحمل میکنی
- یعنی انقدر بد بودن؟
+ آره . هم پر سروصدا و پر حرف بودن و ول کن هم که نبودن
- تازه اگه نمی گفتم فردا میتونم برم بیمارستان ، می خواستن اینجا بمونن و کمکم کنن ! براشون عجیب بود که چجوری خودم تک نفره این همه کار انجام داده بودم
+ پس فضولم هستن
- مشخصه بدجور رفتن روی مخت
بعدشم رفت سمت میز و وسایلی که برای پذیرایی آورده بود
- خوبه چون فکر کردن حالم هنوز خیلی خوب نیست ، نذاشتن خیلی چیزی برای پذیرایی بیارم . الان میشه سریع جمعشون کرد
تو هم رفتی سمتش
+ تو برو استراحت کن . خودم میتونم این هارو جمع کنم
کاملا با حرفت مخالفت کرد
- نه . این مدت رو خیلی استراحت کردم ، احساس میکنم اگه یکم دیگه بیکار باشم دیوونه میشم
ظرف هارو جمع کرد و برد توی آشپزخونه
+ باشه . هرجور راحتی
تو هم میز هارو جمع کردی و میوه هارو بردی و روی میز گذاشتی
۳ روز گذشته بود و حال النا خیلی بهتر شده بود . بر طبق گفته خودش ، تا فردا کاملا خوب می شد . تو اتاقش بودی و داشتین حرف می زدین
+ توی این ۳ روز فهمیدم که پرستاری واقعا کار سختیه
- البته که هست ، مخصوصا توی بیمارستان که همه چیز زیادی ناجوره . ولی تو هم واقعا کارت رو خوب انجام دادی . هم آشپزی خوبه ، هم میتونی توی کارای مختلف کمک کنی ، یه شخصیت آروم داری که عاشق کتاب و قهوه ست و توی مراقب دیگران بودن هم خیلی خوبی . این ویژگی ها اصلا بهت نمی خورن!
+ آره میدونم . خیلی عجیب به نظر میان
همزمان با تموم شدن حرفت ، صدای زنگ در اومد
+ کسی قرار بود بیاد؟
- نه ولی احتمال داره همکارام باشن
+ باشه . پس من میرم زیرزمین
قبل از اینکه حتی سمت در بری ، از مچت گرفتت
- نه وقتش رو نداریم و الان خیلی هم امن نیست . برای همین ...
سریع رفتین طبقه پایین . هست داد توی اتاقت
- در اتاق رو قفل کن و حواست باشه چون ممکنه همینجا باشیم . اگه صدایی بیاد شنیده میشه
بعدشم رفت سمت در خونه . سریع در اتاق رو بستی و قفل کردی . چندلحظه بعد صدای النا و چند نفر دیگه که انگار همکارهاش بودن اومد
روی تخت نشستی . مطمئن بودی که این بار بیشتر از دفعه ای که دوست النا اون بود ، باید منتظر رفتن همکاراش باشی و البته که این دفعه به خاطر این همه سروصدا بدتر هم بود
(دوساعت بعد)
بالاخره بعد از ۲ ساعت داشتن می رفتن . النا تا جلوی در باهاشون رفت و بعد از چندثانیه که از بستن در گذشته بود ، سمت اتاق اومد
- آرکا باز کن . رفتن
سریع در رو باز کردی و رفتی بیرون
+ برام عجیبه که چجوری این آدمارو موقع کار تحمل میکنی
- یعنی انقدر بد بودن؟
+ آره . هم پر سروصدا و پر حرف بودن و ول کن هم که نبودن
- تازه اگه نمی گفتم فردا میتونم برم بیمارستان ، می خواستن اینجا بمونن و کمکم کنن ! براشون عجیب بود که چجوری خودم تک نفره این همه کار انجام داده بودم
+ پس فضولم هستن
- مشخصه بدجور رفتن روی مخت
بعدشم رفت سمت میز و وسایلی که برای پذیرایی آورده بود
- خوبه چون فکر کردن حالم هنوز خیلی خوب نیست ، نذاشتن خیلی چیزی برای پذیرایی بیارم . الان میشه سریع جمعشون کرد
تو هم رفتی سمتش
+ تو برو استراحت کن . خودم میتونم این هارو جمع کنم
کاملا با حرفت مخالفت کرد
- نه . این مدت رو خیلی استراحت کردم ، احساس میکنم اگه یکم دیگه بیکار باشم دیوونه میشم
ظرف هارو جمع کرد و برد توی آشپزخونه
+ باشه . هرجور راحتی
تو هم میز هارو جمع کردی و میوه هارو بردی و روی میز گذاشتی
۴.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.