سناریو
وقتیعادتیودردداری
(تئودور)
باتئودور سر یه مسئله بیخود بحثت شده بود،وقتی که توی اتاق بودی و عصبی داشتی باخودت حرف میزدی
متوجه درد زیر دلت شدی،اروم رفتی سمت دستشویی که دیدی بله...عادتی!
از خجالت میخواستی گریه کنی،توی کمد رو نگاه کردی.یه دونه پد بیشتر نداشتی،باید میرفتی و میخریدی!
همون یه دونه رو استفاده کردی و لباس پوشیدی تا بری بیرون
از اتاق اومدی بیرون که تئودور گفت
_کجا با این عجله؟
_بیرون
_میدونم بیرون،خب کجا؟
_تئو ازت خواهش میکنم،حالم خوب نیست
نگران اومد سمتت،جوری که انگار دعواتون رو فراموش کرده بود،پرسید
_چیشدی؟
_ع..عا
_عادتی؟
سرت و انداختی پایین و تایید کردی!
دستی لای موهاش کشید و گفت
_بشین...الان برمیگردم!
نشستی و حدودا ربع ساعت بعد دیدی که تئو با چندتا پلاستیک پر اومد.پد و کلی خوراکی و دارو هایی که نیاز داشتی!
لباساش و عوض کرد و نشست روی مبل،ضربه ای به پاش زد و گفت
_بیابیبی گرل!
اروم رفتی و روی پاش نشستی،دستات و دور گردنش حلقه کردی که صداش و شنیدی
_دلت درد میکنه؟
_هوم
اروم اروم دل و کمرت و ماساژ میداد تا بهترشی...
(تئودور)
باتئودور سر یه مسئله بیخود بحثت شده بود،وقتی که توی اتاق بودی و عصبی داشتی باخودت حرف میزدی
متوجه درد زیر دلت شدی،اروم رفتی سمت دستشویی که دیدی بله...عادتی!
از خجالت میخواستی گریه کنی،توی کمد رو نگاه کردی.یه دونه پد بیشتر نداشتی،باید میرفتی و میخریدی!
همون یه دونه رو استفاده کردی و لباس پوشیدی تا بری بیرون
از اتاق اومدی بیرون که تئودور گفت
_کجا با این عجله؟
_بیرون
_میدونم بیرون،خب کجا؟
_تئو ازت خواهش میکنم،حالم خوب نیست
نگران اومد سمتت،جوری که انگار دعواتون رو فراموش کرده بود،پرسید
_چیشدی؟
_ع..عا
_عادتی؟
سرت و انداختی پایین و تایید کردی!
دستی لای موهاش کشید و گفت
_بشین...الان برمیگردم!
نشستی و حدودا ربع ساعت بعد دیدی که تئو با چندتا پلاستیک پر اومد.پد و کلی خوراکی و دارو هایی که نیاز داشتی!
لباساش و عوض کرد و نشست روی مبل،ضربه ای به پاش زد و گفت
_بیابیبی گرل!
اروم رفتی و روی پاش نشستی،دستات و دور گردنش حلقه کردی که صداش و شنیدی
_دلت درد میکنه؟
_هوم
اروم اروم دل و کمرت و ماساژ میداد تا بهترشی...
۳.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.