رمان قلب من
p¹¹
یکم با گوشیم ور رفتم که صدای در اومد...
ات : اووو بلع
کوک : اووو منم
ات : بیا داخل
کوک : سلام
ات : سلام
کوک : ا..ام چیزه بیا بریم برا شام
ات : باش الان میام
کوک : مگه میتونی راه بری😂
ات : خب ن..نه😐
کوک : ببخشید رأسی به یکی از خدمتکار ها میگم ببرتت حموم بعد هم لباس هاتو عوض کنه رأسی بعد از حموم صدام کن لباست رو من لباست رو انتخاب میکنم
ات : تو؟!
کوک : ارع چون از قبل اون لباس رو برا این روز خریده بودم..
ات : این روز !؟
کوک : بعداً میگم. رفت
ات : آروم از رو بالشت بلند شدم و بع اونور اینور نگاه میکردم خدمتکار اومد..
خ : سلام خانوم. تعظیم
ات : اوو سلام
خ : اومدم کمک کنم بریم حموم
ات : اووو باش
بعد حموم
ات : حوله رو پوشیدم و روی تخت نشستم که کوک اومد...
کوک : به موقع اومدم
ات : آهوم
کوک : خب این لباس رو بگیر
ات : چه خوشگله
کوک : شبیه خودته. آروم
ات : چی؟!
کوک : هیچی
بعد پوشیدن لباس
کوک : میتونم بیام تو
ات : ا..ارع
کوک : چ...چی؟!؟
یکم با گوشیم ور رفتم که صدای در اومد...
ات : اووو بلع
کوک : اووو منم
ات : بیا داخل
کوک : سلام
ات : سلام
کوک : ا..ام چیزه بیا بریم برا شام
ات : باش الان میام
کوک : مگه میتونی راه بری😂
ات : خب ن..نه😐
کوک : ببخشید رأسی به یکی از خدمتکار ها میگم ببرتت حموم بعد هم لباس هاتو عوض کنه رأسی بعد از حموم صدام کن لباست رو من لباست رو انتخاب میکنم
ات : تو؟!
کوک : ارع چون از قبل اون لباس رو برا این روز خریده بودم..
ات : این روز !؟
کوک : بعداً میگم. رفت
ات : آروم از رو بالشت بلند شدم و بع اونور اینور نگاه میکردم خدمتکار اومد..
خ : سلام خانوم. تعظیم
ات : اوو سلام
خ : اومدم کمک کنم بریم حموم
ات : اووو باش
بعد حموم
ات : حوله رو پوشیدم و روی تخت نشستم که کوک اومد...
کوک : به موقع اومدم
ات : آهوم
کوک : خب این لباس رو بگیر
ات : چه خوشگله
کوک : شبیه خودته. آروم
ات : چی؟!
کوک : هیچی
بعد پوشیدن لباس
کوک : میتونم بیام تو
ات : ا..ارع
کوک : چ...چی؟!؟
۲۳۲
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.