پارت۳
دیدم ا/ت روی برانکادر خوابیده رفتم پیشش
تهیونگ:عشقم خوبی(نگران؛گریون)
ا/ت:خو...خوبم
تهیونگ روبه سرباز های شخصیش گفت
ملکه....ببخشید این خانم رو به قصر ببربد
سرباز ها: چشم الاحضرت
ا/ت بردن قصر و دکتر شخصی ا/ت که قضیه رو میدونست و ا/ت رو معایینه کرد به تهیونگ گفت
دکتر:حال شاهزاده خوبه اما ملکه یکم ناخوش احوالن باید بیشتر استراحت کنن و غذاهای مقوی بخورن
تهیونگ:ممنون که این موقع شب امدی
دکتر:وضیفم رو انجام دادم سرورم...کاری با بنده ندارین ؟
تهیونگ:میتونی بری
دکتر:با اجازه(تعظیم)و اقب اقب رفت(نمیدونم درست نوشتم یا نه مهم نیست)
تهیونگ ویو:
خیلی نگران ا/ت و بچون بودم
اخه ا/ت فقط ۱۶ سالشه
ذهنم درگیر بود که یکنفر گفت
میتونم بیام داخل؟
تهیونگ:بله(اروم)
ملکه مادر(م/م)
م/م:سلام سرورم(تعظیم)
تهیونگ:راحت باش مادر جان
م/م:سرورم با(حرفش ب حرف تهیونگ قعط شد)
تهیونگ:ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی ا/ت خوابه یکم ملایم تر
م/م:معذرت میخوام(اروم)
باید چهرتون رو به مردم نشون بدین
تهیونگ:چرا؟(با یک ابرو بالا)
م/م: چون شورش کرد میگن شاهی وجود نداره
تهیونگ:باشه مدر الان ذهنم درگیره و اول باید به ا/ت بگم که کیهستم و بفهمم کی خونه من و ا/ت رو اتیش زده
م/م:لطفا استراحت کنید....اجازه هست بروم؟
تهیونگ:بفرمایید
ا/ت ویو:
پرش زمانی صبح:(ساعت۸)
بیدار شدم دیدم توی بغل تهیونگم خیلی خوب بود خیلی وقت بود پیش هم نخوابیده بودیم
ولی اینجا کجاست؟؟؟؟
فکر کنم قصرم چون تهیونگ گفت اینجا کار میکنه
تهیونگ:بیبی بیدار شدی؟؟؟
ا/ت:آله(کیوت)ببخشید اره
ا/ت و تهیونگ:(خنده)
تهیونگ:خوبی؟
ا/ت:اره
تهیونگ:نینی چی؟
ا/ت:فکر کنم بهتر از منه
تهیونگ اینجا قصره؟
تهیونگ:از کجا فهمیدی؟
ا/ت:اخه تو گفتی شبا توی قصر میخوابی
تهیونگ:باهوش کی بودی تو(موهاش رو به هم ریخت)
جیمین:(سرفه الکی) اهم اهم
تهیونگ:یاحضرت موسی
ا/ت:ایشون کین؟
جیمین:اوه... سلام من برادر عالیجنا....تهیونگ هستم جیمین
ا/ت:خوشبختم(لبخند)
جیمین:همچنین(لبخند)
تهیونگ:عشقم خوبی(نگران؛گریون)
ا/ت:خو...خوبم
تهیونگ روبه سرباز های شخصیش گفت
ملکه....ببخشید این خانم رو به قصر ببربد
سرباز ها: چشم الاحضرت
ا/ت بردن قصر و دکتر شخصی ا/ت که قضیه رو میدونست و ا/ت رو معایینه کرد به تهیونگ گفت
دکتر:حال شاهزاده خوبه اما ملکه یکم ناخوش احوالن باید بیشتر استراحت کنن و غذاهای مقوی بخورن
تهیونگ:ممنون که این موقع شب امدی
دکتر:وضیفم رو انجام دادم سرورم...کاری با بنده ندارین ؟
تهیونگ:میتونی بری
دکتر:با اجازه(تعظیم)و اقب اقب رفت(نمیدونم درست نوشتم یا نه مهم نیست)
تهیونگ ویو:
خیلی نگران ا/ت و بچون بودم
اخه ا/ت فقط ۱۶ سالشه
ذهنم درگیر بود که یکنفر گفت
میتونم بیام داخل؟
تهیونگ:بله(اروم)
ملکه مادر(م/م)
م/م:سلام سرورم(تعظیم)
تهیونگ:راحت باش مادر جان
م/م:سرورم با(حرفش ب حرف تهیونگ قعط شد)
تهیونگ:ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی ا/ت خوابه یکم ملایم تر
م/م:معذرت میخوام(اروم)
باید چهرتون رو به مردم نشون بدین
تهیونگ:چرا؟(با یک ابرو بالا)
م/م: چون شورش کرد میگن شاهی وجود نداره
تهیونگ:باشه مدر الان ذهنم درگیره و اول باید به ا/ت بگم که کیهستم و بفهمم کی خونه من و ا/ت رو اتیش زده
م/م:لطفا استراحت کنید....اجازه هست بروم؟
تهیونگ:بفرمایید
ا/ت ویو:
پرش زمانی صبح:(ساعت۸)
بیدار شدم دیدم توی بغل تهیونگم خیلی خوب بود خیلی وقت بود پیش هم نخوابیده بودیم
ولی اینجا کجاست؟؟؟؟
فکر کنم قصرم چون تهیونگ گفت اینجا کار میکنه
تهیونگ:بیبی بیدار شدی؟؟؟
ا/ت:آله(کیوت)ببخشید اره
ا/ت و تهیونگ:(خنده)
تهیونگ:خوبی؟
ا/ت:اره
تهیونگ:نینی چی؟
ا/ت:فکر کنم بهتر از منه
تهیونگ اینجا قصره؟
تهیونگ:از کجا فهمیدی؟
ا/ت:اخه تو گفتی شبا توی قصر میخوابی
تهیونگ:باهوش کی بودی تو(موهاش رو به هم ریخت)
جیمین:(سرفه الکی) اهم اهم
تهیونگ:یاحضرت موسی
ا/ت:ایشون کین؟
جیمین:اوه... سلام من برادر عالیجنا....تهیونگ هستم جیمین
ا/ت:خوشبختم(لبخند)
جیمین:همچنین(لبخند)
۱۰.۴k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.