پارت 13
- چه میدونم والا تو مدرسه که حالش خوب بود... بیا کمک کن بلندش کنیم
- کمک.. یکی کمک کنه
- ابییییییگل چیزی نگو... اگه کسی ندونه خیال میکنه ما چیز خورش کردیم و داریم نقش بازی میکنیم که بیان کمک کنند تازه مامان باباش الان رفتن سفر کاری مردم هم بیان کمک میبرنش بیمارستان بیا ببریمش خونه
- چی؟الکس بچه گول میزنی؟ من میدونم که این بهانه ای میشه برای اینکه تو با اون پلی استیشن بازی کنی
- خب میگی چیکارش کنیم؟
- میبریمش خونه خودشون
- ای بابا مامان باباش سفر خارجه هستند خدمتکارها هم که به ما اعتماد ندارن.
- خیلخب بابا آه
در منزل : ساعت 2:5 :
مامان با قیافه ی عصبانی گفت : چرا اینقدر دیر اومدین؟.... یا خدا... این مارتین نیست؟! چی شده؟
- مامان قضیه اش مفصله به بابا بگو بیاد ببرتش تو
-تیموتی بیا کمک
- چی شده؟.....
- بابا!
- باشه
بابا با یه زور بازو یه دستی بلندش کرد آوردش
- بیاین تو ببینم
- مامان راستش من وقتی بهشون گفتم اگر میخوان بیان خونه ی ما تمرین کنیم غش کردن
- وا.... چرا؟!
- چه میدونم
- الکس بیا کمک من میز رو بچینیم... ابیگل تو ظرف سالاد رو بیار بیرون
- نه بذار ابیگل بره ببینه به هوش اومده یا نه تا من یه زنگ به خونشون بزنم.... آب قند یادت نره ببری
- باشه مامان
- ابیگل نرم و آروم باهاش حرف بزن و صداش کن تا دوباره بیهوش نشه
5 دقیقه بعد :
- آقا مارتین.... آقا مارتین
- بله؟.... شما؟
-منم نشناختید؟
چشماشو کامل باز کرد وگفت : خانم ابیگل؟
- بله
بعد حالتی که برقش گرفته باشه بلند شد و گفت : اینجا کجا ی خونست؟
- تخت من... تخت داداشم نا مرتب بود بابام اورتون اینجا
با گیجی گفت : تخت شما؟
- بله... اول آب قندتون رو بخورید
- من اینجا چیکار میکنم
- خب راستش داشتیم حرف میزدیم که شما بیهوش شدین
- کمک.. یکی کمک کنه
- ابییییییگل چیزی نگو... اگه کسی ندونه خیال میکنه ما چیز خورش کردیم و داریم نقش بازی میکنیم که بیان کمک کنند تازه مامان باباش الان رفتن سفر کاری مردم هم بیان کمک میبرنش بیمارستان بیا ببریمش خونه
- چی؟الکس بچه گول میزنی؟ من میدونم که این بهانه ای میشه برای اینکه تو با اون پلی استیشن بازی کنی
- خب میگی چیکارش کنیم؟
- میبریمش خونه خودشون
- ای بابا مامان باباش سفر خارجه هستند خدمتکارها هم که به ما اعتماد ندارن.
- خیلخب بابا آه
در منزل : ساعت 2:5 :
مامان با قیافه ی عصبانی گفت : چرا اینقدر دیر اومدین؟.... یا خدا... این مارتین نیست؟! چی شده؟
- مامان قضیه اش مفصله به بابا بگو بیاد ببرتش تو
-تیموتی بیا کمک
- چی شده؟.....
- بابا!
- باشه
بابا با یه زور بازو یه دستی بلندش کرد آوردش
- بیاین تو ببینم
- مامان راستش من وقتی بهشون گفتم اگر میخوان بیان خونه ی ما تمرین کنیم غش کردن
- وا.... چرا؟!
- چه میدونم
- الکس بیا کمک من میز رو بچینیم... ابیگل تو ظرف سالاد رو بیار بیرون
- نه بذار ابیگل بره ببینه به هوش اومده یا نه تا من یه زنگ به خونشون بزنم.... آب قند یادت نره ببری
- باشه مامان
- ابیگل نرم و آروم باهاش حرف بزن و صداش کن تا دوباره بیهوش نشه
5 دقیقه بعد :
- آقا مارتین.... آقا مارتین
- بله؟.... شما؟
-منم نشناختید؟
چشماشو کامل باز کرد وگفت : خانم ابیگل؟
- بله
بعد حالتی که برقش گرفته باشه بلند شد و گفت : اینجا کجا ی خونست؟
- تخت من... تخت داداشم نا مرتب بود بابام اورتون اینجا
با گیجی گفت : تخت شما؟
- بله... اول آب قندتون رو بخورید
- من اینجا چیکار میکنم
- خب راستش داشتیم حرف میزدیم که شما بیهوش شدین
۳.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.